eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
این کتاب روایتی از وقایعی است که در جریان تجربه نزدیک به مرگ (NDE) برای راوی رخ می‌دهد. قلب راوی در اتاق عمل به مدت چند دقیقه از تپش می‌ایستد و در این مدت راوی شاهد وقایعی می‌شود که آنها را با جزییات برای خواننده بیان کرده است. به مسائلی از جمله رسیدگی به اعمال و مسائلی مانند حبط (از بین رفتن اثر) عمل، آثار اعمال نیک، اهمیت نیت، ضرورت پرهیز از عادات زشت، جایگاه افراد در عالم برزخ و... در این کتاب پرداخته شده است. راوی پس از بازگشت به حیات دنیوی به توانایی‌هایی از جمله پیشگویی آینده دست می‌یابد و از این توانایی‌ها برای اثبات تجربه خود بهره می‌گیرد. با توجه به ناشناخته بودن عالم پس از مرگ، مطالب کتاب احتمالاً برای خواننده باورمند به حیات پس از مرگ جذاب خواهد بود. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
بریده کتاب: همین طور که اعمال روزانه بررسی می شد به یکی از روزهایی دوران جوانی رسیدیم؛ اواسط دهه هشتاد. یک بار جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه‌السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند. نمی دانید چقدر خوشحال شدم! اگر در آن شرایط بودید لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید… پنج سال بدون حساب و کتاب؟؟!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند…. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
گلچینی رؤیا بر انگیز از کتاب سه دقیقه در قیامت: من وارد باغی شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمنهای عبور میکردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. درختان آنجا، همه نوع میوه ای را در خود داشتند . میوه هایی زیبا و درخشان.من بر روی چمن ها دراز کشیدم. گویی یک تخت نرم و راحت شبیه پر قو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می رسید. به بالای سرم نگاه کردم. درختان میوه و یک درخت پر از خرما را دیدم . با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد ؟ یکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی از این دنیا مثال بزنم. آن خرما نمی دانید چقدر خوش مزه بود. ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
گلچینی رؤیا بر انگیز از کتاب سه دقیقه در قیامت: من وارد باغی شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمنه
....صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود. با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم ؛ چرا اینها محو شد؟ مگه من این کارهای خوب رو نکردم😖 گفت بله درسته اما همان روز غیبت یکی از دوستانت رو کردی اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد📖 با عصبانیت گفتم چرا؟ چرا همه اعمال من ؟ او هم غیر مستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می‌فرماید: «سرعت نفوذ آتش🔥 در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمیرسه»😔 رفتم صفحه بعد آنروز هم پر از اعمال خوب بود نماز اول وقت و .... اما با تعجب دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است🤯 گفتم ایندفعه چرا ؟ من که در این روز غیبت نکردم😩 بعد بدون اینکه حرفی بزندآیه سی ام سوره یاسین برایم یادآوری شد : 💠 روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است 💠یا حسرة علی العباد ما ما یأتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن💠 خوب بیاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم 😣 با خودم گفتم اگه اینطور باشه که اوضاع من خیلی خرابه😫 رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد بااینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها بارفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم ،غیبت نکرده بودم ،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود؛ برای همین شوخی ها و خنده های من به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم خدارا شکر🤗😄 💌 یاد حدیثی افتادم که امام حسین می‌فرماید: برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مؤمن است البته از طریقی که گناه در آن نباشد💌 ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر جای من خوابیده!... چادر من چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده، فکر کردم یکی از بچه ها میخواهد من را اذیت کند، لذا همینطور که پوتین پایم بود، جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم! یکباره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته وداد میزند کی بود؟ چی شد؟ حاج آقا از چادر بیرون آمد و گفت:الهی پات بشکنه، مگه من چیکار کردم که لگد زدی؟خلاصه اون شب کلی معذرت خواهی کردم...گفتم من میرم تو ماشین میخوابم، فقط با اجازه بالش را بر میدارم. چراغ را بر داشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش را برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!...... همان شب، من در حین تمرین در باشگاه ورزشهای رزمی، پایم شکست. اما نکته جالب این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب مأمور آن بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت!..... اما آن روحانی که لگد خورد، در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را می خورد. ولی به نفرین او پای تو هم روز بعد شکست. بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد..... ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
نظر یک خواننده آقا که همین امشب این کتاب رو خواندن ؛ سه دقیقه در قیامت: کتابی که وقتی خواندم فهمیدم چقدر مهمه ادم چیکار میکنه...کاش همیشه اثر کتاب روی ادم بمونه. کاش همیشه سفارشهای که دین بهمون کرده یادمون باشه.
هدایت شده از مدیران پاتوق کتاب
معرفی کتاب:دختر شینا 🌸بهناز ضرابی‌زاده در «دختر شینا» قدم به قدم وارد زندگی قدم خیر محمدی کنعان شده است تا زندگی او با سردار شهید ستار ابراهیمی هژیر را روایت ‌کند و همدم شب‌های تنهایی این زن و فرزندانش شود؛ شب‌هایی که قدم خیر و فرزندانش وضعیت قرمز را تجربه می‌کردند و پدر در مناطق جنگی مشغول دفاع در برابر دشمن بود. 🌸 این کتاب حکایتی از یک زندگی در پشت صحنه جنگ است؛ خاطرات زنی که در طول هشت سال ازدواجش با یکی از سرداران دفاع‌مقدس، با دشواری‌های دوری همسر و بزرگ کردن فرزندانش، کنار آمد و به تنهایی زندگی‌ را اداره کرد، چهار دختر و یک پسر به دنیا آورد و همسرش فقط موقع به دنیا آمدن یکی‌شان در کنارش بود. 🌸 «دختر شینا» از معدود کتاب‌های خاطرات است که زندگی پرفراز و نشیب یک دختر جوان روستایی را در برابر چشمان ما به نمایش می‌گذارد، دختری که آن‌قدر می‌ایستد و می‌افتد و دوباره برمی‌خیزد تا جنگ را تحقیرکند. «دختر شینا» از 19 فصل تشکیل شده و از روایت کودکی قدم خیر آغاز می‌شود؛ از زمانی که نامش را به خاطر قدم خوشی که داشت «قدم خیر» گذاشتند تا زمانی که حماسه زندگی‌اش را در پشت جبهه‌ها رقم زد. 🌸 ضرابی‌زاده هم توانسته با تیزبینی و هوشمندی یک نویسنده، همه صحنه‌ها و فضاهای کتاب را اثرگذار و ملموس روایت کند. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از مدیران پاتوق کتاب
🌸صمد می‌رفت و می‌آمد خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید. گفتم : «چه خبر است؟!» گفت : «فردا می روم خرمشهر. 🌸شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.» بغض گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد بچه ها را بوسید. ساکش را بست.از بچه ها خداحافظی کرد و رفت. 🌸خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی‌دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباس نشسته داشتم به بهانه ی شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شسته و گریه کردم. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از مدیران پاتوق کتاب
🌼چهل وپنج روزی می‌شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابان برهوت می‌دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می‌خواستند بچه‌ها را به زور از بغلش بگیرند. 🌼یک دفعه از خواب پریدم دیدم قلبم تند تند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره خوابم برد،  همان خواب را دیدم. 🌼 بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.» این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه ی پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی‌رسید. 🌼 در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می‌دیدم. آدم‌هایی با صورت های بزرگ، با دست های سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی‌صدا دو طرفم خوابیده بودند. انگشتانم را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم خوابم نمی برد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از مدیران پاتوق کتاب
🦋آن روز تازه از تشییع جنازه ی چند شهید برگشته بودم. بچه ها را گذاشته بودم خانه و رفته بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می آمدم و به آنها سر می زدم. 🦋بار آخری که به خانه آمدم، سر پله ها که رسیدم، خشکم زد. صدای خنده ی بچه ها می آمد. یک نفر خانه‌مان بود و داشت با آنها بازی می کرد. پله ها را دویدم. 🦋پوتین‌های درب و داغان وکهنه ای پشت در بود. با خودم گفتم: «حتماً آقا شمس الله یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند.» 🦋در را که باز کردم سر جایم میخ کوب شدم. صمد بود. بچه‌ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می چرخید و برایشان شعر می‌خواند. بچه‌ها هم کیف می کردند و می خندیدند. 🦋یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون اینکه چیزی بگویم چند ثانیه به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می‌دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد. 🦋 باز هم او اول سلام داد و همان طور که صدایش را بچه گانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می‌خواند گفت : « کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من، کجا بودی قدم خانم؟!» 🦋ازسرشوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می‌کردم. همان طور که بچه‌ها بغلش بودند روبروی من ایستاد و گفت :«گریه می کنی؟!» ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از مدیران پاتوق کتاب
🌻پدر شوهر و مادر شوهرم بی تابی می کردند از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. 🌻جلو رفتم خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم من که اینقدر بی تاب بودم، یک دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت:  «صمد توی وصیت نامه اش نوشته  به همسرم بگویید بعد از من زینب وار زندگی کند». 🌻کنارش نشستم. یه گلوله خورده بود روی گونه چپش. ریش هایش خونی شده بود، بقیه بدنش سالم سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری آرام و آسوده خوابیده بود. می خندید و دندان های سفیدش برق می زد. 🌻کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاهپوش دور و برمان نبودند. دلم می خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم. 🌻زیر لب گفتم: «خداحافظ». همین دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک‌ها را که رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. 🌻آن پاره ی آتشی که از دیشب توی قلبم  گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی‌حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم تنهای تنها هستم؛ بی یار و یاور، بی همدم و هم نفس  حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بی تکیه گاه و بی اتکا. 🌻کمی بعد با پنج تا بچه قد و نیم قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
⚠️توصیه ویژه رهبر انقلاب به مطالعاتی پیرامون معارف اسلامی مقام معظم رهبری: ، روی کار کنند. کتاب هم کم نداریم؛ کتاب خیلی داریم. ⬅️یک‌روزی ما به کتابهای شهید مطهّری ارجاع بدهیم -البتّه آن کتابها باز هم همچنان در قلّه است و خیلی باارزش است- امّا ✅ غیر از آنها هم کتابهای زیادی داریم؛ [دانشجویان] میتوانند شیوه‌ها و روشهای مطالعاتی انتخاب بکنند، مطالعه کنند، کار کنند، بحث کنند، جلسه‌ی خطابه بگذارند، به‌اصطلاح کنفرانس بگذارند، میزگرد بگذارند؛ یعنی سطح را [بالا ببرند]. 📗۱۳۹۴/۰۴/۲۰ پ.ن: پیشنهاد ما به شماست؛ با استفاده از این کتاب، ضمن آشنایی با 4 نوع سیر مطالعاتی، میتوانید در 25 موضوع کلان، با کتب ارزشمندی که شامل نظرات اندیشمند اسلامی، "حضرت آیت الله العظمی خامنه ای" می باشند، آشنا شوید. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋 موسیقی هنریست شنیداری، اگر شما برای خودتان، احساساتتان، شخصیتتان، روح و روان تان..... و وقتی که برای گوش دادن به موسیقی می گذارید، ارزش قائل باشید، برای شنیدن نیازمند اصولی هستید که قطعا به نتیجه می رسید. 🦋هر چیزی که آهنگین باشد ارزش شنیدن را ندارد. در این کتاب سعی شده تا بدانیم موسیقی های نامطلوب چه ویژگی ها، آثار و خصوصیاتی دارند. 🦋تا با شناخت آنها بتوانیم در استفاده از موسیقی دقت کنیم. کتاب پیش رو نوشته محمد داستان پور است. که نوشته ساده و با بیان شیوا و ساده است از اثرات موسیقی بر همه جوانب زندگی است. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋اگر فردی از درون شاد باشد، اصلأ نمی تواند با یک موسیقی غمگین ارتباط برقرار کند، زیرا درونش از غم خبری نیست و حتی ممکن است از موسیقی غمناک خنده اش بگیرد و بگوید این حرفها را بریز دور! 🦋 همچنین اگر فردی تمام وجودش غم و غصه باشد و برایش یک موسیقی شاد بگذارند، نمی تواند با موسیقی ارتباط بگیرد، اما موسیقی غمناک خیلی به او فاز می دهد. 🦋یا مثلاً اگر کسی انگیزه و دریافتی درباره هجوم به دشمن نداشته باشد، خیلی واضح است که موسیقی محرک هجوم که همان «مارش جنگی» است نمی تواند تأثیری بر او داشته باشد، حال ممکن است افرادی در درون خود هم شادی و هم غم هایی داشته باشند. 🦋به همین دلیل یک موسیقی هم می تواند او را شاد کند و هم غمگین یعنی در حین اینکه گریه می کند، بخندد که فوق العاده آثار سوئی بر اعصاب و روان دارد. مثل این می ماند که روی یک موتور داغ، آب یخ بریزید. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋چون اعتقاد داریم انسان یک جسم و یک روح دارد، یک عالم ماده و یک عالم معنا داریم، همانطور که این مسئله در عالم ماده تاثیر گذار است، در عالم معنا هم می تواند تأثیر گذار باشد. 🦋در روایات داریم که اولین کسی که به موسیقی ممنوعه پناه برد، یعنی نوازندگی کرد، شیطان بود. البته این نکته را در نظر داشته باشید که نمی خواهیم بگوییم کسانی که نوازنده اند، شیطانی هستند، بلکه دارم بحث می کنم. 🦋رسول خدا(ع) فرمود: « ابلیس نخستین کسی است که به غنا و آوازه خوانی پرداخت‌. » می گویند شیطان برای رفع غم رانده شدن از درگاه خدا به موسیقی پناه آورد. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋 گروه دوم کسانی هستند که موسیقی را تقسیم بندی می کنند، یعنی می گویند قسمتی از موسیقی خوب و قسمتی از آن بد است. اولین کسانی که این تقسیم بندی را انجام دادند، خود موسیقی دانان بودند، یعنی موسیقی دانان غربی. 🦋 موسیقی را به دو بخش تقسیم می کنند. می گویند ما موسیقی کلاسیک و موسیقی مردمی داریم. پس فکر نکنید که فقط اسلام موسیقی را تقسیم بندی می کند، بلکه موسیقی دانان می گویند موسیقی دو قسم است. 🦋هر چیزی که اسمش موسیقی شد، در خور اعتماد نیست. مثلاً موسیقی دانان غربی می گوید موسیقی کلاسیک خوب و موسیقی مردمی بد است، یا موسیقی دان می گوید موسیقی سنتی خوب و موسیقی های غیر دورانی یعنی موسیقی های خطی نا مطلوب است. 🦋ما دیدگاه دوم یعنی برخی از موسیقی ها خوب و برخی بد است را قبول داریم، یعنی هم خوب است و هم بد است. درصدد هستیم بدانیم موسیقی نا مطلوب چه ویژگی ها، آثار و خصوصیات دارند تا با شناخت آن ها بتوانیم در استفاده از موسیقی دقت کنیم. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋 مردی خدمت امام صادق (ع) رسید و گفت:«همسایگان و کنیزان من آواز می خوانند و با یکی از آلات موسیقی می نوازند و من هنگام قضای حاجت، نشستنم را طول می دهم تا صدای آنها را بیشتر بشنوم. » 🦋امام فرمودند: « این کار را نکن. در روز قیامت در برار خدا هیچ عذری نداری. مگر تو سخن حق را نخوانده ای که می فرماید گوش و چشم و دل در برابر کارهای که کرده اند، مسئول هستند و از آن ها سؤال میشود.» 🦋مرد عرض کرد: « به خدا سوگند گویا این آیه را تا کنون نخوانده و نشنیده بودم. دیگر این کار را انجام نمی دهم و از این کار توبه و طلب آموزش می کنم. » 🦋امام فرمود: « برخیز، برو غسل توبه انجام ده و آنچه می توانی نماز بخوان. از حالا تا وقتی می میری نماز زیاد بخوان، زیرا تا کنون به گناه بزرگی مشغول بوده ای. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
::::---------------:::::::::---------------------' سلام رفیق🌱☺️ میدونی امروز چه روزیه🧐 در اهمیت این روز همین بس که یکی از مستكبران میگفت: اگر میخواهید زنان ایرانی احمق ترین زنان باشند،کتاب📘را از آنان بگیرید و تلویزیون📺را به آنان بدهید🌱 -------------------------------------------- اما... من و تو ... باید بایستیم در برابر این نقشه های هوشمندانه👌 اما...رفیق بعضی کتاب ها هیچ ثمری جز فرو بردن ذهن ما در باتلاق جهل و حیرت نداره... پس هر کتابی ارزش خوندن نداره🌱 😉 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
کتاب مثل اقیانوس بی کرانی است که ناشناخته های بسیاری دارد و هر کس به فراخور حالش دل به ژرفای آن می سپارد و با انبانی پر باز می گردد. در این دریای عمیق معرفت، گوهرهای نابی وجود دارد که تنها تلاشگران چیره دست می توانند به آن دست یابند وقتی یک کتاب را باز می کنیم از صفحه اول تا آخرین صفحه، فقط کتاب با ما حرف می زند و به ما چیز یاد می دهد؛ مثلاً شعرهای قشنگ، زندگی امامان علیهم السلام ، زندگی آدم های بزرگ و موفق، مسائل علمی؛ مثل جغرافیا، ستاره شناسی و خیلی چیزهای دیگر. خواندن این همه چیزهای جورواجور باعث می شود که ما از خیلی از چیزهایی که نمی دانیم با خبر شویم. در نتیجه توی زندگی کمتر اشتباه می کنیم و زندگی بهتری خواهیم داشت. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🚨 در منزل من، همه افراد، هرشب در حال مطالعه خوابشان مى‌برد ⚠️ همه خانواده‌هاى ايرانى بايد اين‌گونه باشند 📝 رهبر انقلاب: من اين را مى‌خواهم عرض كنم كه در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال خوابشان مى‌برد. خود من هم همين‌طورم. نه اين‌كه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مى‌كنم؛ تا خوابم مى‌آيد، كتاب را مى‌گذارم و مى‌خوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مى‌خواهند بخوابند حتماً يك كتاب كنار دستشان است. من فكر مى‌كنم كه همه خانواده‌هاى ايرانى بايد اين‌گونه باشند. توقّع من، اين است. 📚بايد پدرها و مادرها، بچه‌ها را از اوّل با كتاب محشور و مأنوس كنند. حتّى بچه‌هاى كوچك بايد با كتاب اُنس پيدا كنند. 📚بايد خريدِ كتاب، يكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم بايد بيش از خريدن بعضى از وسايل تزييناتى و تجمّلاتى - مثل اين لوسترها، ميزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهميّت بدهند. 📚اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسايل معيشتى لازم بخرند؛ بعد كه اين تأمين شد به زوايد بپردازند. ۱۳۷۴/۰۲/۲۶ 📖 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
📄روایتی از هدیه رهبر انقلاب به 🌱متاسفانه امروز و پس از گذشت سال ها از تاریخ وفات ایشان،عده ای تلاش میکنند تا این شخصیت عظیم که هم در علمیت و هم در زهد و تقوا، شخصیتی بی نظیر بود، به نفع جناح های سیاسی خود مصادره کنند و او را در تقابل با امام و انقلاب اسلامی نشان دهند. 🌱درصورتیکه تامل در آثار، موضع گیری ها، مشی ایشان و شاگردانی که تحت منظومه فکری ایشان تربیت شده اند این شبهه را پاسخ می دهد. اکثریت حلقه اصلی شاگردان ایشان، افراد اصلی انقلاب اسلامی و همگی گوش به فرمان (ره) بوده اند. 📜 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
کتاب خوانی را باید مثل خوردن و خوابیدن و سایر کارهای روزانه در زندگی خود وارد کنید.🌱 سیدعلی خامنه ای من وکتاب، صفحه۴۶ 😍👌 ✅ پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
|📙📘📗📕📒📔📓 |📙📘📗📕📒📔 |📙📘📗📕📒 |📙📘📗📕 |📙📘📗 |📙📘 |📙 🤩 خبر ویـــــــــژهـ🤩 به مناسبت هفته کتابخوانی ۳۰٪ تخفیف خرید کتاب تا سقف ۱۰۰۰۰۰تومان 📲و البته خرید اپلیکیشن کتاب ها با قیمت استثنایی در سایت نمڪتاب😎👇👇😎 https://b2n.ir/732271 📮خرید اینترنتی کتاب @sefaresh_namaktab 🗓زمان از شنبه۲۴ آبان تا جمعه ۳۰ آبان ا📙 ا📙📘 ا📙📘📗 ا📙📘📗📕 ا📙📘📗📕📒 ا📙📘📗📕📒📔 ا📙📘📗📕📒📔📓 namaktab.ir
💐کتاب حاضر، در پنج فصل توسط مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه ثارالله منتشر شده است. 💐در فصل پایانی کتاب اطلاعاتی از سخنان سردار سلیمانی در دیدار با هیئت شهدای بیت الله الحرام کرمان، وصیت نامه سردار شهید یوسف، دست نوشته های محمدحسین، نامه شهید به یکی از دوستانش، شمّه ای از ویژگی های امام، نامه پدر شهید از مدینه خطاب به فرزندانش، دل نوشته های محمدحسین بعد از شهادت دوستانش آمده است. 💐کتاب حسین پسر غلامحسین، زندگی ضمن معرفی شهید محمدحسین یوسف الهی به رابطه سردار حاج قاسم سلیمانی با وی می پردازد. 💐واژه "حسین پسر غلامحسین" برگرفته از سخن سردار حاج قاسم سلیمانی در مواقع حساس نبرد به این شهید بزرگوار بوده است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
برشی از صفحه ۸۳ کتاب: 💐حسین بعضی وقتا شوخی های جالبی داشت، اما همیشه سعی داشت کسی را ناراحت نکند یک بار داخل سنگر نشسته بودیم و محمد حسین مشغول شوخی بود، رو به من کرد و با خنده گفت: « علی آقا یک وقت از دست ما ناراحت نشوی. تقصیر خودم نیست که حرفی می پرانم. اینها همه اثرات آن خون هایی است که در زمان مجروح شدن، توی بیمارستان به من وصل کرده اند. هیچ معلوم نیست که خون چه کسانی به بدن من تزریق شده است.😊» ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98