eitaa logo
شهیدانه
2.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دحو الارض، روزِ دعا برای ظهور امام عصر 🔵 در فرازی از دعای روز دحوالارض این چنین به درگاه خداوند متعال عرضه می‌داریم: 🔹اَللَّهُمَّ دَاحِيَ الْكَعْبَةِ وَ... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى جَمِيعِ آبَائِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ صَحْبِهِ وَ أُسْرَتِهِ‏ وَ ابْعَثْنَا فِي كَرَّتِهِ حَتَّى نَكُونَ فِي زَمَانِهِ مِنْ أَعْوَانِهِ‏ اللَّهُمَّ أَدْرِكْ بِنَا قِيَامَهُ وَ أَشْهِدْنَا أَيَّامَهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ ارْدُدْ إِلَيْنَا سَلاَمَهُ‏ وَ السَّلاَمُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ 🔸خدایا بر او و بر آباء طاهرينش درود فرست و ما را از اصحاب و سپاهیانش قرار ده و در رجعتش ما را برانگيز تا اینكه در زمان دولتش، از ياوران او باشيم؛ خدایا درک ظهورش را روزیمان کن و در روزگارش ما را حاضر فرما و درود بر او فرست و سلام او را هم به ما برسان؛ که سلام و رحمت و برکت خدا بر او باد. 🔺 ۲۵ ذیقعده دحوالارض روز دعا برای فرج
☔«سر تکان دادم و دست انداختم دور گردنش. چه‌قدر خوش‌حال بودم که برگشته بود و دیگر اَخمو نبود. پرسیدم: «چی را می‌خواستی به من بگویی؟» ☔با خوش‌حالی گفت: « پس نامه‌ام را پیدا کردی! » با چشم‌هایم آره گفتم و دوباره پرسیدم: « چی را می‌خواستی بگویی؟ » کلاهش را کمی جابه‌جا کرد و گفت: «خیلی فکر خوبی کردی که خودت را پوشاندی. » گفتم: « فکر خدا است؛ نه فکر من، ولی...» چندبار تکرار کرد: « فکر خدا... فکر خدا... اوووه! » و یک‌دفعه از جا پرید، انگار چیزی فهمیده باشد. ☔اگر حرفم را قطع نمی‌کرد، به او می‌گفتم که موهای من آبی نیست؛ که این‌ها را فقط به‌خاطر خدا می‌پوشانم، چون خیلی دوسش دارم و می‌خواهم به حرفش گوش کنم؛ ولی همان موقع سوار پرنده شد و رفت. لینالونا را می‌گویم.» ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
☔اگر دوست داری دختر کوچیکت غیرمستقیم با مفهوم حجاب آشنا بشه و براش جذاب باشه، کتاب « لینالونا » رو پیشنهاد می‌کنم. ☔توی این کتاب در قالب یک داستان جذاب، ارزش و مفهوم حجاب توضیح داده شده. این کتاب مناسب سنین آغاز دبستانه و می‌تونه یه هدیه خوب برای کودک باشه. داستان لینالونا درباره‌ی ماجرای دوستی یک دختر خردسال با آدم کوچولویی به اسم لینالوناست. ☔ این داستان فانتزی به زبانی کودکانه از مسئله‌ی حجاب می‌گوید. دوستی دخترک و لینالونا و صحبت‌های آن‌ دو درباره‌ی حجاب با قلمی روان و زیبا این امکان را به مخاطب کم سن و سال خود می‌دهد تا بدون استفاده از کلمات قلمبه‌سلمبه با ارزش حجاب آشنا شود. ☔خانم ژوبرت مخاطب خود را خوب می شناسد. ميداند از کجا و چه چیزی حرف بزند تا کودک را جذب روایت کند.اول پرسش گری در کودک ایجاد می کند و دغدغه ای برایش می سازدتا کنجکاو شود و بعد پیگیر داستان شود و ببیند قضیه از چه قرار است. آن وقت با خواندن ادامه داستان آن نکته ظریف و متعالی به کودک نمایانده می شود. ☔او مهارت خاصی در توصیف اِلِمانهای دینی به زبان کودکانه، جذاب و روان دارد. لینالونا کتاب خوبی در زمینه تبیین مفاهیم دینی برای کودکان است که نویسنده با هنرمندی و درکی زیرکانه توانسته این مسئله را در دنیای کودکانه بیان کند. ☔نویسنده با تصویرهای زیبا و رویایی کتاب که با رنگ‌هایی متنوع و چشم‌نواز کشیده شده‌اند، بر جذابیت متن افزوده است. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ناشر این کتاب آن را برای گروه سنی ب منتشر کرده است. ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
☔توی سرزمین ما وسط جنگل کاج، همه مو قرمزند؛ این شد که هرکی من را با موهای آبی ام می یدی میگفت: چه دختر قشنگی! ☔کوچکتر که بودم خیلی خوشم می اومد ولی بعد خسته شدم و با خودم گفتم چرا همه فقط قشنگی مرا می بینند؟! ☔ چرا هیچکس نمی گوید: " چه دختر مهربانی" یا " چه دختر زرنگی!" من که خیلی سعی میکنم خوب باشم، درست کار کنم و فکرهای جالبی داشته باشم. ☔☔☔می دانی؟ دلم می‌خواهد به خاطر خوبی ام دوست داشته باشند نه به خاطر قشنگی آن!! ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
☔توی سرزمین ما وسط جنگل کاج، همه مو قرمزند؛ این شد که هرکی من را با موهای آبی ام می دید میگفت: چه دختر قشنگی! ☔کوچکتر که بودم خیلی خوشم می اومد ولی بعد خسته شدم و با خودم گفتم چرا همه فقط قشنگی مرا می بینند؟! ☔ چرا هیچکس نمی گوید: " چه دختر مهربانی" یا " چه دختر زرنگی!" من که خیلی سعی میکنم خوب باشم، درست کار کنم و فکرهای جالبی داشته باشم. ☔☔☔می دانی؟ دلم می‌خواهد به خاطر خوبی ام دوست داشته باشند نه به خاطر قشنگی آن!! ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لباسے فاخر به تن ڪرده ای... از جنس حیاء با،بوی زهرای اطهر... این نه یڪ لباس ساده بلڪه بندبند را فرشته ها بافته اند..♥️ چادرسیاه تو در محشر رو سفیدت میڪند😍 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 اسمـے گره‌گشا تر از اسم جـواد نیسٺ پایان هرچہ خواستم از او نـداد نیسٺ بیـن تمام صحن و سراها طلوع صبح جایے بہ باصفائے باب‌ المـراد نیسٺ 🥀 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃این رمان در سال 2009 عنوان پرفروش ترین کتاب فرانسه را از آن خود کرد و تاکنون به 26 زبان دنیا ترجمه شده است. مؤلف در این کتاب به فلسطین از زاویۀ جدیدی نگریسته است و به نظر می رسد ابوالهوی با نگارش این رمان درصدد است به مخاطب نشان دهد که فلسطین فقط مکانی برای جنگ نیست و انسان هایی که در آن به زندگی خود ادامه می دهند دغدغه های انسانی متفاوتی دارند. نسخۀ اصلی این رمان نخستین بار در سال 2006 در ایالات متحده منتشر شده است. 🍃سوزان ابوالهوی نویسنده ای فلسطینی است که جنگ را تجربه کرده و در رمان «زخم داوود» نیز موضوعات انسانی و اجتماعی را در لابه لای حوادث جنگ روایت می کند. 🍃نویسنده در این کتاب زندگی چهار نسل از یک خانواده را برای مخاطب توصیف و تشریح می نماید و در عین این که موضوع مقاومت مردم فلسطین را موضوع اصلی رمانش قرار داده از عشق، ایمان و غرور می نویسد. 🍃شخصیت اصلی کتاب دختری به نام «امل» است که در خانواده ای فلسطینی متولد می شود و کودکی او مصادف می شود با حملات وحشیانه ارتش صهیونیستی و اجبار فلسطینیان به زندگی در اردوگاه های آوارگان. 🍃 او در ادامه مسیر زندگیش والدین خود را از دست می دهد ولی به خاطر استعداد خوبش می تواند فرصتی برای ادامه تحصیل در آمریکا پیدا کند و سال ها بعد، دوباره به اردوگاه های آوارگان فلسطینی بازگردد تا بتواند به مردم کشورش کمک کند. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃صدای زُمُختی با عربی دست و پا شکسته ای داد زد:«ایییییسسسسسست» سرمو چرخوندم. سه تا سرباز مثل کفتار بالای سرم ایستاده بودن. خورشید هنوز زیبا و درخشان می تابید و نورش نمی ذاشت درست ببینم. 🍃سوال های سرباز تمومی نداشت. بارها بارها کارت عبورمو چک کردن. سرباز اولی، برگه مچاله ای رو که بهش تحویل داده بودم، با حوصله صاف کرد و خیلی مودبانه بهم برگردوند. -بروخونه! 🍃بهشون اعتماد نداشتم. با پاهایی که از ترس و ضعف می لرزیدن، آروم آروم راه افتادم و همین که ازشون دور شدم، با بیشترین سرعتی که می تونستم دویدم. داشتم می دویدم که یه چیزی سوت کشید و از بغل گوشم رد شد، تو فاصله خیلی نزدیک به سرم. 🍃بعد، توی یه لحظه، شکمم سوخت و درد گرفت. نفس نفس می زدم، زانوهام سست شده بود و دیگه نمی تونستم راه برم. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃اما دیوید خیلی بیشتر به أمل فکر می کرد. به تنها چیزی که از خانواده ندیده اش به جامانده بود. بالاخره، خود موشه همه چیز را به او گفت. دم مرگ اعتراف کرد. اعترافی که باعث آرامش موشه شد و دیوید را برآشفت. 🍃فهمیدن اینکه او میوه عشق مردی عرب بوده، اولین غذایش را از سینه زنی عرب خورده و اولین کسانی که او را دوست داشته اند، عرب ها بوده اند، او را به همه کس و همه چیز بدبین کرد. 🍃فهمیدن اصل و نسب و ریشه اش، هر عشقی را در نظر دیوید بی ارزش کرد و هر اعتقادی که او را از درون ساخته بود، به چالش کشید. بین عرب یا اسرائیلی بودن، مسلمان یا یهودی بودن. 🍃_اولین باری که دیدمت، توی پتوی سفید تمیز به سینه مادرت چسبیده بودی. اون زن عرب برای ما غذا آورد و من نگاهش رو دیدم. خیلی کوتاه. پیش از اینکه صورتش رو برگردونه، از ما متنفر بود. از همه مون بیزار بود. ما از راه رسیده بودیم و صاحب زندگی ش شده بودیم، صاحب سرنوشتش. اون از ما متنفر بود و هردومون، اینو خوب می دونستیم. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃قطره عرق ازپیشانی سرباز می لغزد و نزدیک چانه اش می نشیند. به سختی پلک می زند و نگاه خیره زن آزارش می دهد. او قبلا هم کشته است، اما هیچ وقت مستقیم به چشم های قربانی اش نگاه نکرده. 🍃أمل این را می داند و روح پریشان سرباز را بین جنازه هایی که اطرافشان را پر کرده است، حس می کند. -عجیبه......عجیبه که از مرگ نمی ترسد. عجیب است که امل از مرگ نمی ترسد. 🍃شاید از پلک زدن های سرباز می داند که او شلیک نخواهد کرد. امل چشم هایش را بست و دوباره متولد شد .فلز سرد هنوز روی پیشانی اش بود. توفان خاطرات، او را به گذشته کشید "به گذشته های دور، به خانه ای که هرگز ندیده بود. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@