eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
با تعجب به صورت مادر نگاه می‌کنم. سکوتم را که می‌بیند، می‌گوید: -ما خبر از آینده نداریم. نمی‌دانیم چه پیش خواهد آمد؛ اما پسرم! در پس هر گره‌ای، حکمتی است. صلح حدیبیه پیامبر، طبق آیات الهی، بعد از ده سال زمینه‌ساز فتح مکه شد. شک نکن قاسم، که در پس پرده صلح پدرت حکمتی نهفته است که آن را بعدها درک خواهی کرد. هیچ گاه به صلح پدر این‌گونه نگاه نکرده‌بودم. مادر ادامه می‌دهد: -نور دو چشمانم! خداوندی که آرامش و سکینه را به دل رسول خدا بخشید و وعده تقویت و فزونی ایمان داد، وعده فتح حدیبیه را هم بشارت داده بود. زیر لب با خودم تکرار می‌کنم: انا فتحنا لک فتحا مبینا. -شاهد بودم سکینه و اطمینانی را که از جانب خدا بر قلب پدرت تابید تا او صلح با معاویه را پذیرفت. -یوماه! یعنی در پس صلح پدر، یک پیروزی نهفته است؟ -این برای اهل تفکر و ایمان، وعده الهی است. از گفته های مادر نوری در دلم جوانه می‌زند که ثمره‌اش امید است... (ع) (ع) لیلا_مهدوی بریده_کتاب
حرف‌های انس مثل شهدی می‌ماند که جرعه‌جرعه روحم را جلا می‌دهد. اما همان قدر که شعف دارم غبطه هم می‌خورم. آنچه وقت تلاوت قرآن، برادرم زید در گوشم نجوا می‌کند، به خاطر می‌آورم: «در آنچه می‌خوانی تأمل کن، قاسم. در پس هر کلمه، درسی عظیم نهفته است» و اینک جز درس شجاعت عباس درس دیگر نیز در میان است و آن درایت عباس است.  انس همچنان در میان نشسته است و از روزهای صفین می‌گوید. شمشیر خدعه‌ای که قرآن به نیزه کرد. آیه‌ای در ذهنم می‌رود و می‌آید. از فتح خیبر جدم علی مرتضی و سقایی عمویم عباس و تمام خاطراتی که انس بازگو می‌کند، بر جانم می‌نشیند: یدالله فوق ایدیهم. بریده_کتاب (ع) (ع)
«ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين.» با صدای نافذش می خواند. رو به سوی بیابان دارد و از خیمه گاه دور شده است. باد زلف سفیدش را به بازی گرفته است و او باز می خواند. شنیده ام او را ام القرای کوفه می نامند. حسن می گوید او مخزن الاسرار على بوده است. سکوت میکنم تا باز هم صدایش را بشنوم. الحق که خوش می خواند! (ع) (ع)
* تو و برادرانت جز برای ادامه راه ابامحمد، اینک در این صحرا حضور ندارید. عزیزتر از جان هر مادری، جان فرزندش است؛ اما حتی مبادا یک قدم از همراهی مولایت اباعبدلله پا عقب‌تر بگذاری! * عمرو می‌گوید: این راه یعنی استمرار به صلح نامه پدر. این راهی است که پدر خود آغازش کرده‌است. بریده_کتاب
بریده ای از کتاب زیبای علی از زبان علی (ع): درباره محل دفن خودم نیز وصیت کردم : 📝 پس از اینکه از دنیا رفتم😔 مرا در همین پشت شهر و در قبر برادرانم هود و صالح به خاک بسپارید. مرا به پشت شهر ببرید هرگاه قدم هایتان از حرکت باز ایستاد و نسیمی از مقابل شما وزیدن گرفت در همانجا مرا به خاک بسپارید که آنجا اول طور سیناء است. فرزندانم! هنگامی که از دنیا رفتم مرا غسل دهید و با آن پارچه یمنی بدنم را نیز خشک کنید که بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه را خشک کرده اید. پس از غسل و حنوط مرا در تابوت ⚰بگذارید و منتظر باشید تاجلوی تابوت بلند شود در این هنگام شما عقب تابوت را بلند کنید و به محل دفن ببرید. هنگامی که از دنیا رفتم مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید شما عقب تابوت را بگیرید که زحمت برداشتن جلوی تابوت از شما برداشته می شود. سپس مرا به  «غریّین» ببرید در آنجا سنگ سفید درخشانی خواهید دید همان جا را حفر کنید در آن جا لوحی خواهید یافت مرا در همان محل به خاک بسپارید. (ع) بریده_کتاب (ع)
آخرین جمعه ماه شعبان🌕 و در آستانه ورود به ماه رمضان🌙 بودیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه📜 خواندند و فضایل این ماه مبارک را یادآور شدند و توجه همگان را به بهره گیری بیشتر و بهتر از ماه میهمانی خدا جلب کردند . در پایان سخنرانی آن بزرگوار من برخاستم و پرسیدم: « ای رسول خدا در این ماه بهترین و با فضیلت ترین عمل چیست🤔؟» در پاسخ فرمودند: «ای اباالحسن! بهترین عمل در ماه مبارک رمضان اجتناب از حرام های الهی است. » پس از این سخن اشک از چشمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سرازیر شد. عرض کردم چرا گریه می کنید ای رسول خدا؟ فرمودند : برای حادثه‌ای که در چنین ماهی برای تو اتفاق خواهد افتاد! گویا می بینم که تو در حال نماز هستی و بدبخت ترین فرد امت شمشیر🗡 را بر سر تو فرود می آورد و محاسنت را با خون سرت خضاب می کند عرض کردم ای رسول خدا آیا در آن حال دین من سالم است؟ فرمودند آری! با سلامت همراه است. بریده_کتاب
بریده ای زیبا از على از زبان على: نهایت ساده زیستی، زندگی من درکوفه از طریق محصولات کشاورزی که در مدینه داشته، اداره می شد. گرچه به مردم کوفه نان و کوشت می دادم، خودم با خرم گذران زندگی می کردم و به مردم کوفه می گفت: ای مردم کوفه، اگر روزی که شهر شمارا ترک میكن، غیر از اثاث منزلی که با خود آورده ام و همچنین غیر از این مرکب که سوارش بوده ام وخادمی که همراه داشته ام، چیز دیگری همراه من دیدید، مراخائن بدانید. (الغارات، ج ۱، ص ۴۴) (ع) بریده_کتاب (ع)
بریده ای زیبا على از زبان على(ع): ولایت؛ شرط قبولی اعمال، به همراه قنبر در مسجد کوفه بودیم. قنبر متوجه نماز فردی شد که بسیار زیبا نماز می خواند. قنبر تحت تاثير نمازوی قرار گرفت. به قنبرگفتم: آرام باش ای قنبر! به خدا سوگند، آکرکسی به ولایت ما اهل بیت یقین داشته باشد، به مراتب بهتر از آن است که هزار سال عبادت کند. اگر بنده ای هزار سال خدا را عبادت کرده باشد، تا زمانی که ولایت ما اهل بیت را نداشته باشد، خداوند از وی نخواهد پذیرفت و آکربندهای هزارسال خداوند را عبادت کند و عمل هفتادودو پیامبر را نیز داشته باشد، خداوند عملش را از اونمی پذیرد، مگر اینکه به ولایت ما اهل بیت معرفت داشته باشد. در غیر این صورت، خداوند او را با صورت به آتش جهنم خواهد افكند. (جامع الاخبار، ص ۱۷۸) (ع) بریده_کتاب
مفهوم امامت را باید از آغاز درک نمود. آغاز علی (علیه السلام) است. امیرالمومنین از هر نظر بی نظیر است. در اولیاء و اوصیاء و بزرگان کسی را جزء ایشان سراغ نداریم که خودش زندگی را از ابتدا تا انتها بیان کرده باشد. کتاب "علی از زبان علی "با تدوین آقای محمدیان ویژگی های منحصر به فردی را داراست . 📌این کتاب روایت کامل از زندگی ایشان که همزمان با ظهور اسلام بوده و سبب شده تا منبعی جامع و دقیق از تاریخ صدر اسلام در اختیار ما قرار گیرد. 📌کتاب صرفاً دربردارنده گزارش تاریخی و روایی از زندگی امام میباشد . 📌کتاب زیبا با سبکی جدید و چینشی هنرمندانه از نقل های معتبر از دوران کودکی در دامان پیامبر تا شهادت آن حضرت در محراب عبادت از زبان خود ایشان میباشد . 📌در این کتاب شما با جریانات مختلفی آشنا می شویدکه در تاریخ اسلام موثر بوده اند و اما در طی زمان از انقلاب فاصله گرفته‌اند . 📌کتاب از منابع معتبر اهل سنت و شیعه بهره برده است . 📌متن کتاب روان و خواندنی دور از سبک معمول کتاب های تاریخی می باشد. 📌پاسخ به برخی از مهم ترین شبهات تاریخ زندگانی امیرالمومنین از جمله سکوت ایشان در مسئله خلافت و یا دلایل پذیرش حکمیت از زبان خود حضرت از نقاط قوت کتاب محسوب می‌شود . 📌از دیگر ویژگی های کتاب پیوستگی و انسجام درونی است که با سیر منظم تاریخی خواننده را تا پایان کتاب همراه می سازد. کتاب از ده فصل ۱.دوران مکه ۲. دوران مدینه ۳. دوران خلفا ۴دوران خلافت ۵.دوران جنگ جمل ۶دوران جنگ صفین ۷.دوران حکمیت . ۸جنگ نهروان ۹دوران غارتها و ۱۰. دوران شهادت تشکیل شده (ع)
گاهی اوقات، برخی از جوانان می‌گویند: «من نمی‌توانم چشمم را کنترل کنم.» آن یکی می‌گوید: «من نمی‌توانم زبانم را کنترل کنم.» هر کسی هر کار خوبی را که می‌گوید «نمی‌توانم انجام دهد»، به خاطر این است که یک کار خوب را می‌توانسته انجام دهد ولی انجام نداده، آن هم اینکه سر وقت بلند شود و نمازش را بخواند. . اگر بخواهیم نماز خوب را برای خودمان تعریف کنیم و بشناسیم، طبیعتاً بهترین معرِّف آن، خود خداوند است که در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر؛ نماز از فحشاء و باز می‌دارد» بر این اساس، هرچقدر نماز انسان او را از بدی‌ها بازدارد، به همان اندازه، نمازش خوب بوده است. . به پیامبر(ص) گفتند: «آن جوانی که پشت سر شما نماز می‌خوانَد، چشم‌چرانی هم می‌کند. بعضی از گناه‌های خیلی بد را هم انجام می‌دهد.» لابد منظورشان این بود که شما نصیحتش بفرمایید تا آن عیبش را هم کنار بگذارد. رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: «همان نمازش او را درست خواهد کرد» [نیازی به نصیحت نیست.] راوی می‌گوید: «طولی نکشید که آن جوان توبه کرد و آن عیب را کنار گذاشت.» اگر درست به نماز پرداخته شود، این‌قدر برکت دارد. و نماز نماز بریده_کتاب
شهیدانه
چگونه می‌توان نماز را خوب خواند؟ اگر بخواهیم به نماز خود بها دهیم، بیشتر توجه کنیم و آن را بهتر بخوانیم، باید چه کنیم؟ ابتدا «باید نگاه خودمان را به نماز اصلاح کنیم» بعد به اقامه کردن یک نماز خوب بپردازیم. تصور رایج از نماز خوب این است که نماز خوب، همان نماز عاشقانه‌ای است که وصفش را در مورد اولیاء خدا شنیده‌ایم. خیلی‌ها تصور می‌کنند نماز خوب یعنی نمازی که از اول تا آخر آن اشک بریزی، از اول تا آخر در نماز از خوف خدا بترسی و بلرزی. تا گفته می‌شود نماز خوب، خیلی‌ها فکر می‌کنند یعنی نمازی که انسان در آن مستقیماً با خدا صحبت می‌کند؛ خدا را می‌بیند، به خدا و اولیاء خدا سلام می‌دهد و جوابشان را می‌شنود؛ در صورتی‌که منظور نماز خوب این نیست و معیار نماز خوب هم چنین چیزهایی نیست. معمولاً وقتی می‌خواهند ما را نصحیت کنند، به ما می‌گویند: «این چه نمازی است که می‌خوانی؟! می‌دانی امیرالمؤمنین(ع) موقع نماز چطور رنگ چهره‌اش از خوف خدا می‌پرید و چه حالی به ایشان دست می‌داد؟» گاهی اوقات این‌جور تبلیغات در مورد نماز، ما را پاک ناامید می‌کند. پیش خودمان می‌گوییم: «ما که هیچ وقت این‌جوری نخواهیم شد.» تا می‌گویند «نماز خوب»، ذهن‌مان سراغ نماز اولیاء خدا می‌رود. در حالی که نماز اولیاء خدا قله است. ما برای قدم برداشتن به سمت آن قله ابتدا باید به مقام نماز خوب برسیم. ما که هنوز در مراحل ابتدایی راه هستیم، نماز عاشقانه و نماز خائفانه خواندن هنوز در دسترس ما نیست. ما فعلا باید شروع کنیم به نماز خوب خواندن و برای اینکار باید از همین ابتدا نگاهمان را نسبت به نماز تغییر دهیم. و تصور و انتظار خودمان از نماز خوب را به یک انتظار معقول و دست‌یافتنی تبدیل کنیم؛ نماز خوب لزوماً همراه با اشک و ناله یا شور و شوق نیست. استاد_پناهیان بریده_کتاب
شهیدانه
چرا در نماز به جای «الله اکبر»، «الله رحمان» نمی‌گوییم؟ مگر در دعاها نداریم: «يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه؛ ای کسی که رحمت او از غضب او پیشی گرفته است.» آیا بهتر نبود به جای «الله اکبر» و به جای «خدای بزرگ و باعظمت»، بگوییم: «ای خدای مهربان»؟ آیا این‌طوری، دلها بیشتر به نماز جذب نمی‌شد؟ چرا تا می‌آییم سر نماز از کبریائی خدا حرف می‌زنیم؟ چرا در هر رکعتی از نماز، حتماً باید رکوع و سجده را به‌جا آوریم؟ آیا ما نیاز داریم خدا در دلمان عظمت داشته باشد یا نه؟ اگر سؤال کنم که «آیا لازم است ما عاشق خدا شویم؟»، همه با طیب خاطر تأیید می‌کنند، ولی اگر بپرسم «آیا لازم است خدا در قلب ما عظمت داشته باشد؟»، بعضی‌ها به فکر فرو می‌روند و از استاد میپرسند؟ منظورتان از همۀ بحث‌ها و گفتگوها و سخنرانی‌هایتان، این است که ما در نهایت عاشق خدا شویم، فدای خدا شویم، مال خدا شویم و حرفش را گوش کنیم، خُب طبیعی است که به این سمت برویم ولی این بحث عظمت خدا دیگر برای چیست؟!» خیلی‌ها نمی‌دانند کوچه‌ای که باید از آن عبور کنند تا به خانۀ «عشق به خدا» برسند، کوچه‌ای است که در آن کوچه باید اول احساس عظمت خدا در دلشان بنشیند. هر کسی عظمت خدا به دلش نشست، عشق و علاقه‌ای به خدا پیدا می‌کند که دیگران فقط حرفش را می‌زنند. می‌دانید چرا این‌قدر عاشق علی‌بن‌ابیطالب(ع) هستی؟ چون از ذوالفقار علی(ع) و از غضب و هیبت علی(ع) هم خبر داری. چرا از بین شهدای کربلا از همه بیشتر به اباالفضل العباس(ع) علاقمندی؟ چون قدرت او، هیبت او و علمداری او از همه بیشتر بود. این شدت علاقه به حضرت عباس(ع)، بعد از شدت عظمت و هیبت او در دل‌های ما پدید می‌آید. یکی از دعاهایی که در ماه رمضان بعد از هر نماز می‌خوانیم و همه تقریباً حفظ هستند، جملۀ اولش این است: «یا عَلِیُّ یا عَظیمُ» ، بعد می‌فرماید: «یا غَفُورُ یا رَحیمُ». اول از عظمت خدا سخن می‌گوید و بعد از آن در مورد رحمت خدا سخن می‌گوید. اگر کسی بخواهد از «یا غَفُورُ یا رَحیمُ» لذت ببرد ، اول باید «یا عَلِیُّ یا عَظیمُ» برای او جا افتاده باشد. اگر خدا به ما محبت کند، اگر خدا حاجت ما را برآورده کند، ما می‌فهمیم خدا «غَفُورُ» و «رَحیمُ» است. امّا خداوند متعال، باید چه‌کار کند، تا ما بفهمیم که او واقعاً باعظمت است؟ آیا می‌خواهی تا روز قیامت صبر کنی تا عظمت خدا را در آنجا ببینی؟ که می‌فرماید: «یا مَن فِی الحِسابِ هَیبَتُهُ» آدم در این دنیا چگونه می‌تواند عظمت خدا را بفهمد؟ به کمک «نماز خوب»! بریده_کتاب
هر موقع در زندگی‌ات نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی، به عنوان اولین اقدام، نمازت را بررسی کن؛ شاید در نماز کم می‌گذاری. البته مؤمن در دنیا مشکل و سختی هم دارد؛ گاهی مریض می‌شود، گرفتار می‌شود، تصادف می‌کند. بالاخره انسان مؤمن با مشکلات درگیر می‌شود، اما اگر احساس کردی این مشکلات خیلی زیاد و طاقت‌فرسا شده است یا این مشکلات نباید این‌قدر تو را اذیت کند، احتمالاً از نمازت کم گذاشته‌ای. نمازت را درست کن؛ ان‌شاءالله مشکلات تو برطرف می‌شود. در امور معنوی هم همین‌طور است. مؤمن گاهی دچار هوس گناه می‌شود، دچار وسوسه‌های شیطان می‌شود، مؤمن گاهی دچار خطا می‌شود. اما اگر دیدی خطاکاری‌هایت دارد تو را از گردونه خارج می‌کند، وضع معنویت دارد بد می‌شود، به حدی که دیگر با خدا ارتباط نداری، اولین کاری که باید بکنی این است که نمازت را درست کنی. به خودت بگو: «معلوم است که من دارم بد نماز می‌خوانم.» حتماً دیده‌اید بعضی‌ها وقتی گرفتار می‌شوند، می‌گویند: «خدایا مگر من چکار کرده‌ام که این‌قدر باید بدبختی بکشم؟!» اگر کسی بخواهد این حرف را درست بگوید، باید بگوید: «خدایا مگر من بد نماز می‌خوانم که این‌قدر گرفتار می‌شوم؟!»
اسم کتاب کاملا گویای محتوای کتاب است. این کتاب نوشته شده از سلسله مباحث سخنرانی استاد علیرضا پناهیان با همین عنوان است. ـــ📚ـــــــــــــ از اون دست کتاب هایی که باید آنقدر آروم آروم بخونی تا ته نشین وجودت بشه، از اون دست کتاب هایی که بدون قلم و خودکار خوندنش حرامه 🤭 باید خط به خطش و علامت بزنی و نکته هاشو کنارش بنویسی. حتی میتونم بگم از اون دست کتاب هایی که نمیشه به راحتی یه جاشو انتخاب کرد و برای معرفیش نوشت. این کتاب به بسیاری از سوالات اساسی ما، در مورد نماز، جواب میده مثلا: چرا از نماز لذت نمی بریم؟چرا نماز انقدر تکراریه؟ چرا نماز برای ما خسته کننده است؟ چکار کنیم نماز ما رو رشد بده و روی ما تاثیر بذاره؟و... کتاب هم با بیان شیوا و روانی نوشته شده. خلاصه اینکه اگر میخواین نماز خوب خواندن و یاد بگیرین بخونین این کتاب و...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای قدس، ای شهرِ خدا، آزاد می‌خوام تو را معراج‌گاهِ مصطفی، آزاد می‌خواهم تو را...
«هذا فراق بيني و بينك» (کهف: ۷۸). چهل ونه روز بود که مهمان سلطان نجف بودیم. سید علی در نزدیکیهای شارع الرسول ، خانه ای کوچک اجاره کرده بود. سه دختربچه کوچک داشتیم که هرکدام ساز خود را می زد و من را مشغول میکرد؛ رقیه، فاطمه و زینب. زینب هفت سال داشت، فاطمه چهار سال و رقیه دو سال و نیم. تبریز که بودیم، رفت و آمدی با آشنایان داشتیم و بادی به سربچه ها می خورد؛ اما در نجف آن هم در این اتاق کوچک، نمی دانستم باید چه کنم. دلم می خواست به سید علی بگویم تا تکلیف ماندن یا نماندنمان در نجف معلوم شود تا جایی بزرگتر اجاره کند؛ خودم قرار گذاشته بودم همه چیز را به مولا بسیارم و از پیش خود تصمیمی نگیرم . آن تجار تبریزی که با آنها آمده بودیم، رهسپار تبریز شده بودند، اما ما در نجف ماندیم، سید علی نامه ای برای پدرش نوشت و اجازه خواست چند ماهی بیشتر بتواند از محضر امیرالمؤمنین ع و دروس حوزه نجف بیشتر استفاده کند. برای پاسخ نامه منتظر بودیم . سید علی این روزها نسبت به روزهایی که در تبریز بودیم، خیلی غمگین بود. پس از چند سال زندگی زیر یک سقف و دیدن او با چهره ای آرام، حالا تحمل غصه دار بودنش کار سختی می نمود؛
برزخ، سرزمین وجود انسان و عرصه مواجهه با حقایقی است که او خود به دست خود در دنیا تراشیده است؛ چه در برزخ، چه در قیامت او چه در بهشت و جهنم ، انسان با خود و اعمالش روبه رو می شود. من که در دنیا شیفته نور ولایت بودم، این هم جواری، توفیق و خاصیتی ویژه برایم ایجاد می کرد. پیکر نحیفم را داخل حجره بردند و در قبر نهادند و تنهایم گذاشتند. من عمری دل در گرو امیرالمؤمنین بالا داشتم و می دانستم که او مرا تنها نخواهد گذاشت. در دنیا سال ها در کنار حرم او دوران زندگی ام را سپری کردم و این توفيق منتهی به هم جواری جسمانی و روحانی ام با بدن و روح مطهر او در حرم شد. پس از آن، تمام امیدم هم نشینی با مادرم فاطمه زهرا علی در باغ های برزخی و ملکوتی و سرزمین های بی انتهای بهشتی بود. آنها راست گفته بودند کسی که در دنیا دل در گرو آنها داشته باشد، در برزخ و عوالم بعدی به قدر وسعت اعمال و دایره اخلاص و التزامش به محبت و ولایت آنها، همسایه دیوار به دیوار آنها خواهد بود. بدنم را در قبر گذاشتند، درحالی که اشک های کودکانم و سید علی بدرقه راهم هستند و در قلب اطمینان داشتم که مدتی طولانی نخواهد گذشت تا به یکدیگر خواهیم شد. به آرامی چشم روی هم گذاشتم و سفر برزخی خویش را آغاز کردم -
«و جعلنا بينهم وبين القرى التي باركنا فيها قرئ ظاهر و قدرنا فيها المميز سيروا فيها ليالي و أياما آمنين» (سبأ: ۱۸). درخشش آفتاب سوزان بیابان، کم کم رو به کاستی می گذاشت. بیابانی وسیع در پیش چشم میدیدم؛ راهی دراز در مسیر تبریز به نجف اشرف که انتهای آن کوه هایی عظيم قد علم کرده بودند. در پس کوه ها، افق به رنگ سرخ و خورشیدی که از زخم تابش روزانه در خون نشسته بود، دیده می شد. تنها صدای پای کاروائیان و نفس نفس زدن اسبها و شترها، سکوت بی انتهای آن بیابان بی آب و علف را در هم می شکست. من بودم و درد پای راه و هزارویک اندیشه کوچک و بزرگ که درونم را به شلوغی کشانده بود. در یک دستم افسار اسب بود و در دست دیگر، تسبیح تربت یادگار پدر؛ پدری که عمری با نفس های قدسی اش روح مرا آسمانی کرد و میراث دار جواهر نایاب تفکر بزرگان نجف و سامرا بود. او که چقدر طول کشید تا او به این سفر راضی شود. مرغ جانم در قفسی حبس شده بود که خود تجلی عشق و شور پدر برای همجواری با امیرالمؤمنین علی ع در نجف اشرف بود.
. «لم دار السلام عند ربهم و هو ولیّهم بما كانوا يعملون» (انعام: ۱۳۷). به او افتخار میکردم.. هر صبح از سمت حرم امیرالمؤمنین علی ع راهی سرزمین سلام میشد. این قبرستان برای او حکم نشستن در بهشت را داشت. به ارواح مؤمنان در وادی السلام که حلقه حلقه گرد هم نشسته بودند و با هم صحبت می کردند، نظر می انداخت؛ درحالی که تنها صدایی که از او شنیده می شد، کشیده شدن نعلین های مندرسش روی زمین بود. مردم دنیا از او و چشمان قادر و تیزبین او بی خبر بودند و چیزی بیش از پیرمردی که هرصبح عصازنان در این قبرستان در خویش فرومیرود و ساعت ها سردرگریبان در حال تأمل است، درک نمی کردند. نعش کش ها که دیگر او را به چهره میشناختند، گمان می کردند که او عزیزی از دست رفته داده که سال هاست هر روز بر مزار او ساعتها می نشیند. هر صبح از کنار مقبره هود و صالح و از آنجا کمی جلوتر در مقابل، در کنار مزار پدر و مادرش که بدن آنها را از تبریز به آنجا منتقل کرده بودند می نشست. و غرق در تجرد از خویش سفر در عالم آسما و صفات میشد. چه ارواحی را دیدم که او را با حسرت نگاه کردند و می دانستند که او در مرتبه ای سیر می کند که هرکسی توان فهم و ادراک آن را ندارد.
مهم ترین نکته این کتاب هم اینه که شخصیت اصلی این داستان انسان علمی تخیلی و ساخت ذهن نویسنده نیس بلکه همه و همه این کتاب جمعی از مستندات حقیقی در مورد آیت الله العظمی قاضی طباطباییه که در این کتاب زیبا، به قلم استاد محمد هادی اصفهانی نوشته شده. که قلم فوق العاده دل‌نشین و گیرای نویسنده نیز در جذاب بودن کتاب بی‌تأثیر نیست. سیدعلی قاضی طباطبایی عارف وارسته و والامقامی است که تقریبا هیچ چیز از او نمی دانستم جز اینکه علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر گرانقدر المیزان و نیز آقای بهجت از شاگردان ایشان بودند. ولی در این کتاب از زمان ورود ایشان به نجف در سن ۲۷ سالگی با او همراه شدم و قدم به قدم سیر و سلوک او در وادی معرفت را دیدم و دانستم. گاهی در حیرت فرو رفتم و گاهی کتاب را کنار گذاشتم و نفسی عمیق کشیدم ولی بغضم را چاره نکردم. زندگی واقعی را سیدعلی قاضی و امثال او کردند. شیوه‌ی روایت داستان نیز بسیار جذاب است. برعکس خود کتاب که بسیار قطور و حجیم است، حجم فصل‌ها از ده صفحه تجاوز نمی کند. هر فصل یک راوی دارد. راوی گاهی افراد خانواده‌ی سیدعلی قاضی هستند، گاهی اساتیدش، گاهی شاگردانش، گاهی حتی دشمنانش، و گاهی هم أرض نجف و شمس و ... روایتگر می شوند. اگر نگویم بهترین، ولی قطعا قطعا این کتاب یکی از بهترین کتابهایی است که خوانده ام.
روح الله در ماه دوسه بار برای زینب بدون هیچ مناسبتی گل میخرید.همیشه کادوهایی راکه بی مناسبت به کسی میداد، بیشتر دوست داشت. معمولا هم در دفترش یادداشت میکرد که خرید گل برای زینب فراموش نشود. معمولا یک شاخه گل رز میخرید، گاهی هم مریم .بعضی وقت ها هم با یک سبد کوچک گل رز زینب را غافلگیر میکرد. ... زینب عادت داشت ، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب خشک می کرد. در یکی از نبودن های روح الله ، وقتی دلتنگش شده بود ، روی یکی از گلبرگ ها نوشت : 《 آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت/ که اگر سر برود از دل و از جان نرود.》 این گلبرگ را خودش نوشته بود . اما جریان گلبرگ دوم را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند ، دستخط روح الله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود : 《عشق من دلتنگ نباش》 .
زینب با دیدن آن‌همه پیکر شهید شوکه شد. روح‌الله آخرین پیکر بود. از بالای سرش وارد شد. دید تمام موهایش سوخته‌ است. تندتند اشک‌هایش را پاک می‌کرد تا بتواند روح‌الله را خوب ببیند. باورش نمی‌شد او همان روح‌اللهِ خودش باشد. دلش گرفت. صورتش را نزدیک صورتش برد و بریده‌بریده گفت: خدایا... منم جز زیبایی... چیزی ندیدم. روح‌الله خیلی... خوشگل شدی. درسته من تو رو این‌جوری نفرستادم، انتظارم نداشتم این‌جوری برگردی، ولی خیلی خوشگل شدی. خدا شاهده اگر با یه تیر شهید می‌شدی، می‌گفتم حیف شدی. این‌همه تلاش، این‌همه زحمت، این‌همه سختی، با یه تیر از پا دراومدی؟ تو رو باید همین طوری شهید می‌کردن. اشک‌هایش مدام می‌بارید. دستش را آرام کشید روی صورت روح‌الله، اما از شدت آتش انگار صورتش پخته شده بود. با این کار صدای مسئول معراج درآمد: «خانم، لطفاً بهش دست نزنید.» با غمی سنگین که بر دلش بود، سرش را تکان داد و اشک‌هایش جاری شد. .
دوشنبه یازده آبان، حدود دوازده ظهر بود که روح‌الله تماس گرفت. - تاسوعا و عاشورا تموم شده. الان ۵۷ روزه اونجایی، گفتی ۴۵روزه میای، پس نمی‌خوای برگردی؟» ـ می‌دونم بهت قول دادم ۴۵روزه برگردم، اما این بچه‌های مظلوم می‌افتن جلوی چشم آدم شهید می‌شن، آدم جیگرش کباب می‌شه. بذار کمی دیگه بمونم، حداقل به اینا یه کمکی بکنم. یه‌کم دیگه صبر کن. با اینکه تحمل یک ثانیه دوری روح‌الله هم برایش دشوار بود، گفت: «باشه. بازم به‌خاطرت صبر می‌کنم روح‌الله.» روح‌الله گفت: «زینب من اینجا خیلی امکان تلفن‌زدن برام نیست. به خاله و دایی و عمو و عمه‌هام زنگ بزن، به فامیل خودتم حتماً زنگ بزن بگو روح‌الله مأموریته، نمی‌تونه بهتون زنگ بزنه. وقتی برگشتم، می‌ریم به همه‌شون سر می‌زنیم. سلام من رو به همه‌شون برسون.» ......