eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
هر شب که از عراق زنگ می‌زد. از کارهای آن روزش برایش می‌گفت: «این جا هم یه خروس بهم دادن تا سر ببرم.» زهره نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد: «اونجا هم دست بردار نیستی؟! ول کن روح‌الله این چه ماموریتیه؟!» فکرش را نمی‌کرد، آن کار، آنجا هم به دردش بخورد. پرت شد به زمانی که روح‌الله عصبانی و دمغ کنار ماشین‌ها، موتورش را خاموش کرد. مسافرتشان دسته جمعی بود. زهره را همراه برادرهایش فرستاد. خودش هم با موتور پشت سرشان تا شهرکرد گاز داده بود. از دور، چشمش به یک گله گوسفند افتاد. نصفشان وسط و کنار جاده دمر بودند. تا نزدیک شد. از وضع و قیافه لاشه‌ها فهمید یک ماشین به گله زده. نصفی را آش و لاش کرده. بعد هم فلنگ را بسته بود. باورش نمی‌شد اینقدر یک نفر بی‌رحم باشد. کلافگی از سر رویش می‌بارید. خواهرزاده زهره حال و وضعش را که دیده بود. نگذاشت روح‌الله پشت فرمان بنشیند: «زبون بسته‌ها جلوی صاحبشون تلف شدن. کاری هم از دستم بر نمی‌اومد.» اینقدر ناراحت بود که دنبال راه چاره می‌گشت. آخرش هم رفت ذبح شرعی را یاد گرفت. در عوض روح‌الله خیلی جدی نظرش را داد: «چاره چیه؟! اگه بلد بودم ذبح شرعی کنم. نصف اون زبون بسته‌ها به جای غذای آدمی زاد، خوراک گرگ و شغال نمی‌شدن.» زهره حرف‌هایش به دلش نچسبید.. به نظرش این کار به روحیه روح‌الله نمی‌خورد. ولی وقتی شنید سر ساختمان یکی از اقوام، روح‌الله یک خروس سر بریده، حسابی کیفش کوک شد.