eitaa logo
شهیدانه
2.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
11.3هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای بند رختی که دیگر نبود از خاطرات "شهید عباس بابایی" 📌درست وسط اتاقش یک نخ بسته بود؛ طوری‌که وقتی می‌خواستی از این طرف اتاق بری اون طرف، باید حتماً خم می‌شدی! ازش پرسیدم: "چرا بند رختت رو این‌جا بستی؟!" به‌جای جواب بهم میوه تعارف کرد! 🔸 بعدها فهمیدم که چون هم‌اتاقیش اهل مشروب خوردنه، با هم توافق کردن که هر طرف اتاق مخصوص یک نفر باشه! تازه طرف، عکس هنر‌پیشه‌های زن و مرد خارجی رو هم زده بود به دیوار! 🔹از اون به بعد هر بار که برای تمرین درس‌ها می‌رفتم اتاقش، می‌دیدم ارتفاع نخ بیش‌تر میشه! تا این‌که یک روز دیگه اثری از نخ نبود. ▪️ وقتی از عباس دلیلش رو پرسیدم با خوش‌حالی به اون طرف اتاق اشاره کرد، سرم رو چرخوندم و دیدم نه عکسی روی دیواره و نه بطری مشروبی روی میز! گفت: "دوستمون هم با ما یکی شده"! @shahid_seyed_mahdy
✳️ دختر دولت و رحمت می‌آورد! 🔻 بچهٔ دختر را خیلی دوست داشت. می‌گفت: دختر دولت و رحمت برای خانه می‌آورد. موقع وضع حمل، من قزوین بودم و او دزفول. تلفنی مژدهٔ تولد اولین بچه‌مان را به او دادم. وقتی فهمیده بود بچه دختر است، پای تلفن سجدهٔ شکر کرده بود. وقتی آمد، بیمارستان بودم. یک کاغذنوشته بالای سر «سلما» گذاشت که «لطفاً مرا نبوسید!» خودش هم آن‌قدر دیوانه‌اش بود که دلش نمی‌آمد ببوسدش. 📚 از کتاب «آسمان؛ بابایی به روایت هسر شهید» 📖 ص ۲۶ ❤️ ❤️ 🇮🇷شـهـــیــــــــــدانــــه🇵🇸 @shahid_seyed_mahdy