eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 اصلا دلش چنین چیزی را نمی خواست. گرچه هربار که ژان از سفر می آمد، بدون آنکه کسی به او چنین پیشنهادی بدهد، مثل کودکی بازیگوش به طرف خودرو می دوید و ژان، قبل از همه او را در آغوش می کشید. اما این بار همه چیز برای او فرق داشت. 🦋همه چیز تحمیلی بود. حتی دوست داشتن. حتی خود ژان! نمی توانست کفش هایش را از زمین جدا کند. نمی‌توانست قدمی بردارد. با حرف هایی‌ که از ادوارد شنیده بود، کم ترین توانی برای ادامه این بازی سرد در خود نمی دید. 🦋از دور نگاهش را به درخت راشی که ادوارد زیر آن نشسته بود، دوخت. زیر لب گفت: اگر ادوارد راست بگوید که عشقی از زندگی با ارزش تر است، پس من نباید به استقبال ژان بروم. همین که دست پروفسور را بر بازو احساس کرد، نگاهش را به خورشید دوخت. 🦋زیر لب گفت: یا مسیح! من به دین ادوارد نیستم و نبودم. اما از تو می خواهم از این جبر نجاتم دهی! به یک باره دست پروفسور از بازوی آرسینه جدا شد و عصایش در هوا معلق ماند. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98