eitaa logo
شهیدانه
2.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
11.3هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع کرد بی‌هدف شلیک کردن به سمتم. از روی خط سیر گلوله و نوری که از لوله‌ی تفنگش در لحظه‌ی شلیک ایجاد می‌شد محلش را فهمیدم. جایی که فکر می‌کردم آنجاست را به رگبار بستم. غیب شد. خشاب من هم تمام شد. خواستم خشابم را عوض کنم اما قسمت عقبی خشاب در تفنگ گیر کرد، در حالی که اول باید قسمت جلویش در تفنگ جا می‌افتاد! حادثه‌ی غافلگیرکننده‌ی خشاب، رعب شدیدی در دلم انداخته بود، ترس و احساسات متناقضی داشت. من که الان نمی‌توانم خشاب تفنگم را جا بزنم، اگر بفهمند کجا هستم چه بلایی سرم می‌آید؟! بالاخره توانستم بعد از کلی دردسر و استرس شدید، خشاب را درست جا بزنم. تفنگ را پر کردم و برگشتم عقب. آنجا که رسیدم متوجه شدم فقط من بودم که تا آنجا جلو رفته بودم و هیچ کدام از دوستانم همراهم نبوده‌‌اند. موقع برگشتن به عقب، داخل کانالی که آنجا حفر کرده بودند سقوط کردم، در همان حال به صورت ناخودآگاه دستم روی ماشه بود و همینطور تیراندازی می‌کردم. بدون اینکه بدانم کجا را می‌زنم همینطور به اطرافم شلیک می‌کردم. خدا رحم کرد زخمی نشدم. به خودم مسلط شدم. برگشتم عقب. حس می‌کردم پایم خیلی درد می‌کند، ولی نمی‌دانستم چرا. کنار یکی از رفقای رزمنده‌ام نشستم و پایم را دراز کردم. گفتم فکر می‌کنم زخمی شده باشم. پاهایم را که خوب وارسی کرد گفت گلوله نخورده‌‌ام و درد ظاهرا به خاطر همان سقوط است. بعد از مطمئن شدن از اینکه زخم‌ام خطرناک نیست دوباره به سمت خاکریز برگشتم. این بار دوستانم جلوتر رفته بودند. توانستیم همه‌ی سربازان دشمن در خط اول را بکشیم. تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در
ازدواج تنها افق پیش روی دختران مهاجر مجرد، برای خروج از مهمان خانه ها بود . داستان های متعددی از فرار بعضی از این دختر ها از مهمان خانه هایی که در اصل یک « زندان نرم » بودند . نقل می شد . در طول مدت انتظار در مهمان خانه و با توجه به شرایط سخت زندگی در آن ها ، دختران مهاجر معمولا به این سمت کشیده می شدند که به اولین خواستگار جواب مثبت بدهند. خود من هم چند بار به مهمان خانه دختران مهاجر رقه سرزدم تا همسری پیدا کنم اما غالبا  جواب امیر مهمان خانه و همسرش منفی بود و می گفتند : « دختر مهاجر جدید با اوصافی که تو می خواهی نداریم .» روند های اداری کار به این ترتیب بود : مرید که دنبال همسر می گشت باید فرمی را پر می کرد و در آن توصیفات و اصلیت دختر مهاجری را که دوست داشت با او ازدواج کند می نوشت . اگر یک نفر با چنین شرایطی پیدا می شد ، جلسه « آشنایی شرعی » بین او و آن دختر ، با حضور امیر مهمان خانه و همسرش برگذار می شد و اگر دو طرف توافق داشتند ، ازدواج صورت می گرفت . تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در
در آن سوی خاکریز شروع به جلو رفتن کردم. شروع کردم به شلیک به سمت پنجره ها و درب های ساختمانی که روبرویم قرار داشت. تقریبا می دویم و بدون وقفه تیر می انداختم. در همان لحظات مدام مشغول گفتن ذکر خدا بودم. بالاخره رسیدم به ساختمان. صدای گلوله ها را می شنیدم و خط سیر گلوله هم نشان می داد محل شلیکشان کجاست. صدای الله اکبر و انفجار و صدا کردن ها همه جا را پر کرده بود. جلوی درب ساختمان ایستادم. حس کردم شبح یک نفر را داخل ساختمان می بینم. صدای تند راه رفتنم باعث شد شک کند. با لهجه ی سوری پرسید: «تو کی هستی؟» من هم با همان لهجه پرسیدم: «تو کی هستی؟» با لحنی عصبانی گفت: «می گویم کی هستی؟».... تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در
چه خون ها ریخته شد و سرمایه ها بر باد رفت که هیچ گاه بر نمی گردند ولی آیا احتمال بازگشت نیست مگر سالها پیش سپاه صحابه یا القاعده یا طالبان پدید نیامدند و سپس داعش شاید ندانستن دلایل شکل گیری و ریز مناسبات و روش های این گروه ها باعث شد تا دوباره با قوت و قدرت بیشتری در جایی دیگر سر بر بیاورند. عموم جامعه باید این کتب را بخوانند تا هم با ابعاد این جریان و جریان های مشابه آشنا شوند و هم برای آینده و ضعف و قوت های مناسبات مختلف با دقت تر عمل کنند. هشدار جدی کتاب به همه آنهایی است که توجه ندارند تفکر متکی بر دگماتیسم و تکفیر ناشی از آن هیچ حد یقفی ندارد یعنی دومینویی است که هیچ مهره ایی از آن در این سلسله از سقوط در امان نیست. در این کتاب یک مسیر مشخص از تفکر سلفی گری و گسترش آن در تونس به سمت شرایط دیکتاتور محور مقابل چشم ببیننده ترسیم می شود. در نهایت ابوزکریا بعد از مدتی مواجهه عینی با لجن و سیاهی جاری در دولت اسلامی عراق و شام مانند خیلی های دیگر با ترفندهای بسیار و سختی از آن جهنم می گریزد تا باقی عمرش را با خاطرات آن جنایت‌ها و فجایع به سر ببرد. من در رقه بودم، کتاب خاطرات محمد فاهم، (ابوزکریا) عضو سابق دولت اسلامی عراق و شام است که هادی یحمد این خاطرات را به کتاب تبدیل کرده‌است. فاهم یک جوان تونسی است ،که در نوامبر ۲۰۱۵ به داعش پیوست و طی یک مصاحبه خاطرات خود و دوستانش را بازگو می‌کند .او بیشتر وقتش را در رقه، سوریه گذرانده و سپس به کشورش بازمی‌گردد. این کتاب، پر فروش‌ترین کتاب نشر نارگل شد. تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در
از کنار سربازی رد شدم که گلوله، همه‌ی پایین‌تنه‌اش را سوراخ سوراخ کرده بود. سوراخی که همینطور خون از آن بیرون ‌می‌آمد را می‌دیدم و صدای گرفته‌ی نفس‌هایی که از گلویش بیرون می‌آمد را می‌شنیدم. انگار می‌‌خواست جانش را که در حال فرار از بدنش بود، به تنش برگرداند. برایم اهمیتی نداشت. خشاب‌های کلاشینکفی که همراهش بود را برداشتم و راهم را ادامه دادم. آن شب، صحنه‌ی رعب‌انگیز خون‌های تیره را دیدی، بوی باروت خفه‌ات کرد، روی تکه‌پاره‌های بدن آدم‌ها راه رفتی و از صدای انفجارها کر شدی.  این قانون غزوه‌ای بودکه برای مشارکت در آن به اینجا آمده بودی. اگر نکشی کشته می‌شوی. الان بهتر است به چیزهایی فکر کنی که جلوتر از جسد سرباز گمنامی قرار دارد که پشت سر خود رهایش کردی. فکر می‌کنی او هم مثل تو عاشق مادرش بوده؟ قطعا مادر او هم با سوز و گداز برایش گریه خواهد کرد. همانطور که مادر تو یک بار برایت گریه کرد، در آن تابستان، آن روز که در اتاق ملاقات در زندان المرناقیة نشسته بودی و مادرت تو را از پشت شیشه دید. شاید کل داستان، داستان گریه ورنج مادرهایی باشد که دارند برای بچه‌هایشان، چه فرشته باشند و چه موجودات وحشی، گریه می‌کنند!» تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در