eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب «ذوالفقار» درقالب ۲۴۸ صفحه خاطراتی را برای اولین بار از دوران دفاع مقدس تا مجاهدت‌هایی که در جبهه مقاومت سوریه و عراق شکل گرفته را بیان می‌کند. همچنین برای نخستین بار حدود ۱۰۰ صفحه از این کتاب را به انتشار تصاویر ناب و دیده نشده‌ای از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی اختصاص داده‌ام. وی در مورد مضمون کتاب «ذوالفقار» و خاطرات سپهبد شهید قاسم سلیمانی خاطرنشان کرد: کتاب «ذوالفقار» به خاطرات شهیدان هم رزم سپهبد شهید قاسم سلیمانی از زبان این سردار امنیت پرداخته است. این خاطرات از زبان سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی بیان شده و متعلق به سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۹۳ است، خاطراتی جذاب و خواندنی که به بیان ابعاد جنگ تحمیلی، روابط و رویداد‌هایی که در خلال هشت سال دفاع مقدس برای رزمندگان اسلام رخ داده پرداخته است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
یکی از خاطرات سردار با عنوان مرام شیعه را بخوانید : ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال ها به دنبال او بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم از تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود را با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن ها به آن جا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم . خیلی خوشحال بودیم . او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود . در جلسه ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم ، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم . رهبری بلافاصله فرمودند : گ همین الان زنگ بزن آزادش کنند ! " من بدون چون و چرازنگ زدم ، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم که : " آقا چرا ؟ من اصلا متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم ؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم ؟ " رهبری گفتند : " مگر نمی گویی دعوتش کردیم ؟ " بعد از این جمله من  خشکم زد . البته ایشان فرمودند : " حتما دستگیرش کنید . " و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم . مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی . ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
برشی از کتاب ذوالفقار: خاطرات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: «من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می شود، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می رود یا فوت می کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت. فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران دارد، با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد. خب، ما با احمد خیلی رفیق بودیم. هرچند من نمی دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم. همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم. فکر می کردم بهترین چیزی که می تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد. وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی مان را می کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می دیدیم، خرازی را در احمد می دیدیم. زین الدین را در احمد می دیدیم. همت را در احمد می دیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می دیدیم. شما وقتی یک کسی یادگار همه یادگاری هایت است، یادگار همه دلبستگی هایت است، یادگار همه بهترین دوران عمرت است، این را از دست می دهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. احمد با رفتن خودش، همه ما را آتش زد. خب. مدت ها از زمان جنگ گذشته بود، دلخوشی مان به هم بود، نه این که پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، قوت قلب معنوی برای هم بودیم. در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم. من همیشه به احمد می گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرم». اصطلاح من بود نسبت به احمد، می گفتم: «دورت بگردم» آن چه که مکنونات قلبی ام است، از خدا می خواهم، خدا هر چه سریع تر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می دانم و به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت. خدا رحمت کند، شهیدی داشتیم همیشه ورد زبانش این بود: «یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم/ حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم/ پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت/ آن که نارفته و جامانده منم» فکر می کنم مصداق این شعر، من هستم. باور کنید به احمد حسودی ام می شود. دلم می خواهد همه عمرم را بدهم، فقط یک بار دیگر صدای احمد را بشنوم. وقتی که جنگ تمام شد تا روزی که شهید شد، هیچ روزی، هیچ لحظه ای، هیچ ساعتی نبود که ما با هم باشیم و او با حسرت پشت دستش نزند و نگوید ما ضرر کردیم و شهدا برد کردند. نه تنها برای شهید شدن آن قدر بی تاب بود که از زنده ماندن خودش ناراحت بود و ضمن این که آرزویش شهادت بود، یک آرزوی دیگرش زودتر رفتن بود.» ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
در ابتدای کتاب با عنوان قاسم سلیمانی در یک نگاه به معرفی اجمالی ایشان می پردازد : قاسم سلیمانی از عشایر طایفه ی سلیمانی است . به روایت تاریخ جد سلیمانی ها امیرمحبت فرزند امیرکمال از عشایر خمسه ی فارس و از سرداران سپاه نادرشاه بود . وی متولد 1337 ( تاریخ شناسنامه 1335 ) قنات ملک از توابع بافت است . او قبل از انقلاب کارمند سازمان آب بود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اول خرداد سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد . سلیمانی در این باره می گوید : همه جوان بودیم و باید به شکلی برای انقلاب فعالیت می کردیم و این گونه بود که وارد سپاه شدم . به دلیل آمادگی جسمانی که او بر اثر ورزش پرورش اندام به دست آورده بود عضو واحد آموزش و مربی پادگان آموزشی قدس شد . با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه های کشور وی مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان حافظت می کرد و دو ماه پس از شروع جنگ همراه سیصد نفر از اولین نیروهای اعزامی از کرمان عازم جبهه ی سوسنگرد گردید و فرمانده دسته شد . شوق و علاقه زیاد سلیمانی به حضور در جبهه و طرح ها و مسائل نظامی باعث شد او که در قالب یک ماموریت 15 روزه وارد جبهه شده بود تا آخر جنگ در جبهه بماند و بازنگردد . ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98