♥️♥️
سوره ی غم می رسد ، آیات مریم می رسد
عطر سیب و بوی اسپندِ محرم می رسد
🖤
دست خود را روی سینه می گذارم با ادب
آه، دارد مادری با قامت خم می رسد
میزبانْ زهرا که باشد، من خیالم راحت است
چون که الطافش به مهمان ها دمادم می رسد
🖤
انبیا پشت سر هم یک به یک صف بسته اند
حضرت خاتم برای خیر مقدم می رسد
بار عام است و ضیافت خانه ی هیئت شروع
نامه های دعوت از عرش معظم می رسد
🖤
زیر و رو کردن فقط کار حسین بن علی ست
در محرم ارمنی هم زیر پرچم می رسد
چایی روضه دوای درد بی درمان ماست
بین این دارالشفا پیوسته مرهم می رسد
🖤
با لباس مشکی اَم از قبر می آیم بُرون
یک نخ این پیرهن فردا به دادم می رسد
جبرئیل عرش خدا را آب و جارو می کند
کاروان کربلا از راه کم کم می رسد
🖤
پیشاپیش ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (علیه السلام) تسلیت باد.
#محرم 🌑🌑
#ما_ملت_امام_حسینیم ♥️♥️
#هر_خانه_یک_حسینیه 🥀🥀
°•اَرْبٰابـْـ صِداٰۍِ قدمت می آید.
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
امام حسین (ع) به کربلا رسید، دو نامه نوشت، یکی کوتاه و در حد یک خط برای مدینه، خطاب به برادرش محمد حنفیه، نامه دوم به کوفه « من الحسین بن ال عَلَی رجل فقیه الحبیب بن المظاهر الاسدی....»
💐این نامه شد سرآغاز دوباره داستان پیرمردی 85 ساله که کربلا را در آینه تشکیلات ببیند! و گام به گام در مسیر یاری حسین قدم بردارد!
💐حبیب چه دارد که وقتی زمین خورد، « بان انکسار فی وجه الحسین » آثار شکستگی در صورت حضرت نمایان شد، و لفظ انکسار فقط برای دو تن استفاده شده است که اولی حبیب بود و دومی عباس بود که وقتی رفت کمر امام شکست « الان انکسر ظهری... » حضرت ستون خیمه ی ابالفضل را کشید، خیمه خوابید!!!
💐حبیب چه دارد که شب عاشورا، دو خیمه شلوغ ترین خیمه هاست، خیمه ی عباس و خیمه ی حبیب!!!
💐حبیب چه دارد که آنگاه که وارد کربلا میشود، زینب کبری بر او سلام می فرستد!
حبیب چه دارد که باعث دلگرمی حرم آل الله است!
#الی_الحبیب
#حبیب_بن_مظاهر
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐سید علی اصغر علوی، در « الی الحبیب »، شخصیت رشد یافته حبیب را از هشت زاویه بررسی میکند:
حبیب قرآنی، حبیب دین شناس، حبیب مبلغ، حبیب تشکیلاتی، حبیب رفاقت، حبیب رقابت، حبیب مهدی و حبیب ولی.
💐نگارنده ی کتاب، حبیب را قله معرفی میکند و ابعاد زندگی اش را بررسی میکند تا امکان حسینی شدن به ما بدهد.
💐موقعیت شناسی حبیب، لبیک گویی اش، ختم قرآن یک شبه، مقایسه نامه امام به او و محمد حنیفه و...... موضوعاتی است که در این کتاب مطرح میشود.
💐نویسنده سعی دارد در کتاب هایش اصول تشکیلاتی کربلا را استخراج کند.
#الی_الحبیب
#محرم
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐از کوفه تا کربلا یک نفس آمدن.
از مرکز سیاه ظلمت ها تا آغوش نورانی حسین به تاخت آمدن، شاهکار حبیب است در رقابت به سبک حبیب.
تا بهشت حسین باید یک نفس آمد.
( و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون )
... و در این نعمت های بهشتی راغبان باید بر یکدیگر پیشی گیرند!
💐باید نفس نفس زد تا ان مقام نفیس و ارزنده را گرفت، مقام حبیب در کربلا را دیده ای؟
هنوز هم یک نفس آمدن به سمت حسین سنت است، چه پیاده چه سواره.
باید هر طور شده خود را به او رساند.
نفس نفس تا حسین.
#الی الحبیب
#بریده_کتاب
#محرم
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐در فقه گفته میشود آب قلیل اگر به کُر متصل باشد، دیگر حکم آب کُر را دارد. اصحاب هم اینگونه بودند. خود را به اقیانوسی وصل کردند که برای همیشه حضور دارد. پس آنها هم حضورشان همیشگی است. این سرّ جاودانگی اصحاب امام حسین (ع) با خود امام حسین است.....
💐 حال چرا حبیب را گلچین کردیم؟
حبیب تمامی ندارد، چون با قرآن و حسین (ع) است. چون قرآن و حسین تمامی ندارد. پس همراهان آن دو هم تمامی ندارند. از حبیب به وسعت قرآن و حسین (ع) میشود حرف زد.
#الی_الحبیب
#محرم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐یکی از خصوصیات افراد تشکیلاتی، فرصت سازی هست. خلق فرصت از دل زمانها و مکانها هنر بزرگ یک فرد تشکیلاتی است. به اصطلاح عامیانه افراد تشکیلاتی که فرصت ساز هستند از آب کره میگیرند!
💐مثلاً حبیب شب هفتم، یک حرکت خودجوش کرد برای جذب نیرو ، چون دید فرصتی مانند قبیله بنی اسد کنارش است.
💐خیلی ها فرصت خوب زندگیشان را از دست میدهند. بیان این نوع حرکتها از حبیب الهام بخش است.
به برکت حبیب تشکیلاتی باید از فرصت سوزی به فرصت سازی برسیم.
#الی_الحبیب
#محرم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
حاج قاسم | ما ملت امام حسینیم
◾️تشنهی شهد شهادت در قیام
◾️در مریدان حسین است این مرام
پوستر شهید حاج قاسم سلیمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#حاج_قاسم
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🥀پاسخهای زیادی به معمای تاریخی «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» داده شده است: دلهایی با او و شمشیرهایی بر او؟!
🥀این سطور تلاشی است برای حل این معادله عجیب تاریخ که در مورد کوفیان گفتهاند؛ «دلهایی با حسین، شمشیرهایی بر حسین!» و بررسی فرضیه نداشتن «عزم» و نیز کاوشی در اطراف این مفهوم، نقشی که عزم در حرکتآفرینی به سمت نقطه مطلوب ایفا میکند و جایگاه آن برای تحقق اهداف؛ بحثی که نسبت به آن جهالت و یا غفلت اساسی میشود و حجابی برای رسیدن از دانایی به توانایی انسانها است.
🥀این رساله به دنبال پاسخی برای یک درد تاریخی شیعه خواهد بود: چرا سرنوشت، قاتلان امام حسین را از مردمان «کوفه» انتخاب کرد؟ چرا قلم تقدیر حتی یک نفر را از «شام» به کربلا نیاورد و تماماً کوفیانی را در مقابل امامشان قرار داد که ادعای محبت او و انتظار آمدنش را داشتند؟»
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_حسین(ع)
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🥀هر چه فاصله بین دانش و عمل انسان به واسطه کمرنگ شدن جوهره عزم، بیشتر شود حجاب های انسان بیشتر خواهد شد.
🥀اگر دانایی ما را از جزم به عزم نرساند، خودش حجاب خواهد شد تا جایی که به قیمت بی بهره بودن از هویت و حیات انسانی تمام خواهد شد...
🥀 هویت بشر از اندیشههای علمی و انگیزههای عملی ساخته میشود و کسی زنده است که اندیشهی صائب و انگیزهی صالح دارد....
.
.
.
.
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_حسین(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🥀حقیقت روضه این است که ما به یک حضوری برسیم و با امام حسین سلاماللهعلیه زندگی کنیم. نباید به روضه یک نگاه صرفا عاطفی و احساسی داشت. نباید وقتی روضه به ذهنمان میآید، کلمهای که به دنبالش میآید، فقط گریه باشد. نباید به مجلس روضه که میرویم و گوش میدهیم، فقط به خاطر ثواب کردن و اجر بردن باشد!
🥀روضه خیلی فراتر از این است...
باید نگاهمان را به روضه عوض کنیم.
روضه کربلا یک بار بیشتر اتفاق نیفتاده است، اما مهمتر آن است که یک بار هم بیشتر نباید اتقاق بیفتد...
.
.
#توضیح_الرسائل_کربلا
#روضه
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🥀شما چند بار حاضرید مایه بگذارید؟!
شما چهقدر برای ارزشها ارزش قائلاید؟
هدف برای شما چهقدر مهم است؟
عزم شما، شدت جهاد شما، ایستادگی شما تا کجاست؟
🥀اصحاب روز قبل حماسه، این اوج را برای خود ترسیم کرده بودند.
شب عاشورا باید چشمانداز فردا را نوشت و اصلا هرکس طالب درکِ روز بزرگ است، باید شب بزرگی را پیشتر درک کرده باشد. روز عاشورا محصول آن شب بزرگی بود که بستر خیز هزاران رویداد بزرگ بود و این کسب آمادگی قبل حماسه، پیام بزرگ کربلاست...
.
#توضیح_الرسائل_کربلا
#محرم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🏴 سلام بر تو ، سلامِ کسی که قلبش از مصیبت تو جریحه دار و اشکش به هنگام یاد تو جاریست...
▪️ایام شهادت سید و آقای بهشتیان ،الگوی آزادگان ، حضرت سیدالشهدا (ع) و یاران با بصیرتش بر شما تسلیت باد.
#امام_حسین(ع)
#محرم
#روضه
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
▪️رسول الله گریان حسین است
▪️شب شام_غریبان حسین است
▪️خزان روز عاشورا سر آمد
▪️شبی تاریک و درد افزا بر آمد
▪️زمین کربلا در خون نشسته
▪️دریغا کشتی از طوفان شکسته
▪️زهم شیرازه هستی گسسته
▪️که هستی بسته با جان حسین است
#شام_غریبان
#امام_حسین(ع)
#روضه
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐امام سجاد (ع) در عین آن که زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان و سجده بود، مجاهد بزرگ فی سبیل الله بود، او در عین آن که کانون علم و اندیشه ومعرفت بود، تواضع ویژه ای داشت، و در عین آن که شکوه و جلال و ابهت خاصی داشت، دارای حلم و بردباری و سعه صدر مخصوصی بود، و در یک کلمه کانون همه کمالات انسانی و ارزش های والای معنوی، و زیبنده این شعر معروف بود که: رخ زیبا ید بیضا دم عیسی داری آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری
........
💐آن حضرت با عنوان زین العابدین و سجاد خوانده می شود، چرا که او قبل از هر چیز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجده های طولانی او، هر بیننده را به سوی خدا و پرستش خدا جذب می کرد. خداوند در حدیث لوح که آن نامه ای از سوی خدا به پیامبر اکرم (ص) است او را چنین معرفی کرده است: «سید العابدین و زین اولیائی الماضین؛ او آقای عبادت کنندگان و زینت اولیای پیشین من است.»
💐یوسف بن اسباط می گوید، پدرم گفت: نیمه های شب به مسجد رفتم، جوانی را که به سجده افتاده بود دیدم که چنین با خدا راز و نیاز می کرد: «سجد وجهی متعفرا فی التراب لخالقی و حق له؛ صورتم خاک آلود، برای آفریدگارم سجده کرد، که خداوند سزاوار سجده است.»
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#امام_سجاد(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐امام سجاد (ع) در تمام مصائب کربلا و اسارت، شرکت داشت، و سخت ترین و جانکاه ترین حوادث را تحمل کرد، او و همراهانش را به صورت اسیر، در کوفه به مجلس عبیدالله بن زیاد حاکم عراق که طاغوتی سنگ دل و بی رحم بود وارد نمودند.
💐عبیدالله پس از گستاخی های بسیار بی شرمانه متوجه امام سجاد (ع) شد، و گفت: «این شخص کیست؟» یکی از حاضران گفت: علی بن حسین (ع) است. عبیدالله گفت: مگر خداوند علی پسر حسین (ع) را نکشت؟ امام سجاد (ع) فرمود: من برادری به نام علی بن حسین (ع) [علی اکبر] داشتم، مردم او را کشتند. عبیدالله با خشونت گفت: «بلکه خدا او را کشت.» امام سجاد (ع) فرمود: «الله یتوفی الا نفس حین موتها؛ خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض می کند.» عبیدالله گفت: آیا تو جرئت پیدا کرده ای پاسخ مرا می دهی؟ سپس به ماموران جلادش گفت: برخیزید و گردنش را بزنید.
💐...ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی و می ترسانی، آیا نمی دانی که کشته شدن عادت ما است، و شهادت مایه ی کرامت و سرافرازی ما می باشد؟!»
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#امام_سجاد (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐ماجرای نهضت کربلا، یک حادثه بزرگ سیاسی بود، امام سجاد (ع) در پیدایش آن و ابلاغ پیام شهیدان و پی گیری نتایج نهضت نقش اصلی را داشت، آن حضرت پس از ماجرای خونین عاشورا، چه هنگام اسارت، و چه هنگام بازگشت به مدینه، در هر فرصتی مردم را بر ضد طاغوت عصر، یزید بن معاویه می شوراند.
💐خطبه غرا و کوبنده او در شام، یزید و حکومتش را رسوا نمود، و ماهیت پلید حکومت خودکامه او را افشا کرد.
💐 با این که در جو خفقان آن عصر، حتی ذکر نام حسین (ع) ممنوع بود، به دستور آن حضرت در نگین انگشترش چنین نوشته بودند: «خزی و شقی قاتل الحسین بن علی علیه السلام؛ رسوا و بدبخت شد قاتل حسین پسر علی (ع»). آن حضرت چهل سال، مصائب پدرش امام حسین (ع) را یاد می کرد ومی گریست.
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#امام_سجاد (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
💐موضع گیری های قاطع و پر صلابت امام سجاد (ع) در برابر هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) و عظمت روز افزون امام (ع) در میان مردم، به ویژه در میان مردم حجاز موجب
هشام به قتل امام سجاد (ع) کمر بست، برادر او ولید بن عبدالملک، به دستور او، آن حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حیثیت اسلام، و مبارزه با طاغوت های اموی و مروانی، شهد شهادت نوشید، چند روز در بستر شهادت آرمیده بود، معالجات سودی نبخشید، او در لحظه آخر عمر همان وصیت پدرش را بازگو کرد و فرمود: هنگامی که پدرم امام حسین (ع) وفات کرد، ساعتی قبل مرا به سینه اش چسبانید و فرمود: «یا بنی ایاک و ظلم من لایجد علیک ناصراً الا الله؛ ای پسر جانم! بپرهیز از ستم کردن بر کسی که یاوری برای انتقام تو، جز خدا ندارد.»
💐نیز به پسرش امام باقر (ع) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصیت می کنم که پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصیت کرد: «یا بنی اصبر علی الحق و ان کان مرا؛ ای پسر جان! در راه حق صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنج آور باشد.»
💐به این ترتیب آن امام همام بعد از نهضت عظیم امام حسین (ع) پس از حدود 35 سال مبارزه به صورت های گوناگون، در 75 سالگی به لقاءالله پیوست، و با خون سرخ خود پای نهضت خونین پدرش را امضاء کرد.
💐او در فرازی از صحیفه سجادیه که از گنجینه های بزرگ معارف و عرفان است و از او به یادگار مانده، به درگاه خدا چنین عرض می کند: «اللهم انی اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتی فلم انصره؛ خدایا! من از پیشگاه تو عذرخواهی می کنم در مورد مظلومی که در برابر من به او ستم شده.
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#شهادت_امام_سجاد (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺 کتاب کاش برگردی مادرانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم است. که داستان زندگی شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر شان است.
🌺نویسنده این کتاب که قبلاً با کتاب «یادت باشد » نگاهی عاشقانه به زندگی مدافع حرم داشته است. این بار در کتاب «کاش برگردی» در نگاهی تازه، به بیان داستان زندگی یکی از شهدا میپردازند.
🌺کاش برگردی در صفحات مختلف نکات تربیتی یک زندگی ساده را با روایتی داستانی جذاب تقدیم خوانندگان می کند.
🌺کتاب « یادت باشد » پنجره ای عاشقانه بود برای از خود گذشتن
و کتاب «کاش برگردی» پنجره ای مادرانه است برای از کجا آمدن.
#کاش_برگردی
#شهید_زکریا_شیری
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺 زکریا که چشم های متعجب ما را دید، شروع کرد به تعریف کردن ماجرا: « دیشب داشتم بین برجکای مراقبت تیپ سرکشی می کردم. به برجک آخر که رسیدم، دیدم یکی از سربازا مشغول پست دادنه.
چند متر مونده به برجک آهسته نشستم. سربازی که بالای برجک بود متوجه حضور من شد.
🌺بهش اشاره کردم که چیزی نگه و مشغول نگهبانی خودش باشه. دیدن این صحنه زیر آسمون خدا اون هم از جوونی که سن زیادی نداشت، خیلی حالمو خوب کرد.
اشک توی چشمم جمع شده بود. چند دقیقه ای منتظرش موندم، نمازش که تمام شد رفتم جلو. وقتی سرباز تو اون موقع شب منو دید هول کرد.
🌺سریع لباساشو مرتب کرد و به من احترام نظامی گذاشت. اولین کاری که کردم این بود که پیشونی شو بوسیدم و بغلش کردم.
تعجب کرده بود. مدام می گفت: « آقای شیری شما درجه دارید و من سرباز؛ من باید به شما احترام بذارم. شما نباید این کار را بکنید. »
🌺بهش گفتم: « توی بندگی خدا فرقی بین سرباز و درجه دار و سردار نیست؛ خوش به حالت که این حال خوبو داری!خوش به حال پدر و مادرت! برای من هم دعا کن.
بعد هم نشستم پیش شون به صحبت و نیم ساعتی سه نفری سر برجک نگهبانی دادیم درست و حسابی با هم گرم گرفتیم. »
#کاش_برگردی
#شهید_زکریا_شیری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺هر طور بود زکریا را راضی کردیم تا با ما به روستا بیاید. در تمام آن ساعت هایی که آنجا بودیم، با چشم می دیدم که آرام و قرار ندارد.
شبیه کسی بود که کشتی هایش غرق شده باشد، حتی بعد از شام عروسی قصد داشت تنهایی به خانه برگردد.
ولی فقط به احترام حرف پدرش ماندگار شد.
🌺سری اول همکارانش که به سوریه اعزام شدند، حال زکریا تا مدت ها تعریفی نداشت. خیلی ناراحت بود که چرا جلوی رفتنش را گرفته ایم.
🌺 دل و دماغ هیچ کاری را نداشت.
مدام در خودش بود. نه با کسی شوخی میکرد و نه مثل سابق حال بازی با فاطمه و سروکله زدن با خواهر و برادر هایش را داشت.درست شده بود مثل روزهایی که فرمانده گردانشان « حمیدمحمدرضایی » چند ماه قبل به سوریه رفته بود و هیچ خبری از او و پیکرش نبود.
🌺آن موقع هم زکریا خیلی بی تابی می کرد و هر بار به من می گفت سر نماز برای پیداشدن فرمانده حمید دعا کنم.
تنها چیزی که آن روزها حالش را خوب میکرد این بود که همراه یحیی کار گچ بری و تکمیل واحدهای نوساز چند تا از رفقایش را که به سوریه رفته بودند، قبول کرده بود.
#کاش_برگردی
#شهید_زکریا_شیری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺انگار صحبت های من را نمی شنید. بدنش یخ کرده بود. لحظه ای ایستادم و سرش را از روی شانه ام بلند کردم. پرسیدم: « دخترم نمیای پایین ؟! »
با همان لحن کودکانه و معصومش با نگاهی که به جانم آتش می زد، گفت: « عزیز جون دلم برای بابام تنگ شده . نمی دونی من چی می کشم.»
🌺به خانه که رسیدیم، فاطمه تب کرد. الهه خیلی تعجب کرده بود. هم به خاطر اینکه زود برگشتیم، هم به خاطر حالی که من و فاطمه داشتیم.
نتوانستم ماجرا را برایش توضیح بدهم. دیدن آن دختر در کنار پدرش، فاطمه را آن چنان به هم ریخته بود که آرام و قرار نداشت.
🌺یک هفته تمام فاطمه در کوره تب می سوخت و شب ها نمی خوابید. من و مادرش به نوبت پاشویه اش می کردیم.
وقتی از او می پرسیدم: « فاطمه جان درد و بلات به جونم، چرا مریض شدی؟ »
می گفت: « ای کاش اون روز نمی رفتیم پارک. دیگه از پارک بدم میآید! ای کاش منم بابا داشتم! »
🌺این حرف ها دل ما را فقط به یک روضه وصل می کرد. جنس این بی قراری ها برای ما آشنا بود. همیشه آرام کردن دخترهای سه ساله ای که بهانه بابا گرفته اند سخت است.
آن روز ها خانه ما خرابه شام بود!
#کاش_برگردی
#شهید_زکریا_شیری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺از بس اشک ریخته بود چشم هایش به زور باز می شد. درست روزهایی که باید یک مادر از تولد فرزندش خوشحال باشد، الهه در بدترین شرایط و دردناک ترین روزها بود.
رویش را بوسیدم: « الهه جان! گریه کنی منم دلم می شکنه. می دونم سخته، ولی چاره چیه؟ محمدصدرا رو نگاه کن چقدر شبیه باباشه. »
🌺چشم رو هم بذاری پسرت بزرگ میشه جای زکریا بین ما خالی نیست و خدا محمد صدرا رو به ما داده. »
گفت: « وقتی منو داشتن از اتاق عمل بیرون می آوردن، نبود زکریا رو خیلی حس کردم. یاد تولد فاطمه افتادم که توی همین بیمارستان به دنیا اومد. »
🌺وقتی زکریا منو دید انگار که با به دنیا آوردن فاطمه یه هدیه بزرگ بهش دادم. خیلی قربون صدقه من و فاطمه می رفت. وقتی پرستارا از اتاق بیرون رفتن و تنها شدم، دلم خیلی شکست. فکر اینکه محمدصدرا هیچ وقت نمی تونه پدرشو ببینه آزارم می داد.
🌺چند دقیقه بیشتر گذشته بود که حس کردم زکریا کنار تختم وایستاده و داره گهواره محمدصدرا رو تکون می ده.
محمد صدرا را هم ساکت شده بود و با چشماش باز نگاه می کرد. حتی بوی تن زکریا همه اتاق رو گرفته بود؛ ولی از صبح که می خوام با زکریا حرف بزنم، هرچقدر چشم می چرخونم نمی بینمش.
#کاش_برگردی
#شهید_زکریا_شیری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
• ﷽ •
☑️ ارزش يك قطره اشك براى حضرت اباعبدالله «عليه السلام»
🔻 چون روز قیامت شود و بنده را در موقف حساب و کتاب بیاورند، وقتی نامه عملش را از حسنات تهی می بیند، با یأس راه جهنم را در پیش میگیرد. خطاب می رسد ای بنده به کجا می روی!؟ میگوید خود را مستحق آتش می دانم. در این هنگام خطاب می رسد که صبر کن، زیرا نزد ما امانتی داری. پس دانهای از درّ می آورند که شعاع نورش همه عرصات را روشن مینماید.
🔘 می پرسد من چنین دانه گرانبهایی نداشتم! ندا میرسد: این دانه، قطره اشکی است که در فلان مجلس در مصیبت حسین بن علی «عليه السلام» از دیدگانت جاری شد و ما آن را برای این روز که یوم الحسرة است، ذخیره کردیم تا به کارت آید. حالا این درّ را از تو خریداریم. آن را نزد انبیاء ببر تا قیمت گذاری کنند.
◾️ نزد آدم صفی الله «عليه السلام» می برد و آن حضرت می فرماید من سررشته قیمت این درّ را ندارم. نزد نوح «عليه السلام» و سایر انبیاء هم می آورد و همه به دیگری حواله مینمایند تا نزد خاتم الانبیاء «ص» می آورد. حضرت میفرماید نزد علی مرتضی «ع» ببر. امیرالمؤمنین نیز او را نزد فرزندش حسین «ع» می فرستد.
◼️ وقتی درّ را به حضرت اباعبدالله «ع» می دهد آن حضرت، درّ را نزد خداوند می آورد و عرض میکند خدایا قیمت دانه این است که این بنده را به همراه پدر و مادرش به من ببخشی و ایشان را با من محشور کنی. خطاب می رسد که او را با پدر و مادرش به تو بخشیدیم و همسایهات در بهشت خواهند بود.
منبع:از کتاب ارزشمند حسینیه نوشته ملا حبیب الله شریف کاشان
#امام_حسین ع
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98