نویسنده در بخشی از مقدمه کتاب نوشته است: «مادرم از بین سفرهایی که نمیتوانست برود، بیشتر از همه سفر به عراق در ایام اربعین را دوست داشت. مادرم دوست داشت به عراق سفر کند و در هنگامه پیادهروی آدمها حضور داشته باشد و بخشی از تاریخی باشد که این سالها در حال رقم خوردن است. من اما دوست نداشتم هیچ وقتی از سال به عراق سفر کنم؛ خاصه در ایام اربعین؛ اما مادرم وقتی شنید که رفقای عکاسم من را به این سفر دعوت کردهاند تا با آنها به عراق بیایم و روی عکسهایی که آنها از این سفر میگیرند، چیزی بنویسم، مشتاقتر از همیشه، خواست تا من به جای او به این سفر بروم».
روایتهای این کتاب با قلمی روان، به دور از آرایههای ادبی بیش از اندازه و به شکلی واقعگرایانه نوشته شده است. شخصیتهایی که نویسنده در طول پیادهروی با آنها برخورد کرده و به مخاطبان معرفی میکند جذاب و ملموساند، ضمن اینکه همگرایی اعتقادی ارادتمندان اهلبیت (ع) از سراسر دنیا در آن به خوبی نشان داده شده است.
به سفارش مادرم نوشته احسان حسینینسب در ۳۲۸ صفحه توسط انتشارات آستان قدس رضوی (بهنشر) به بازار آمده است. و در یک هفته پس از رونمایی به چاپ چهارم رسیده و این اتفاقی جالب در زمینه کتاب هست.
#به_سفارش_مادرم
#اربعین
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
انتشار کتاب «به سفارش مادرم» را میتوان یک پدیده دانست. پدیدهای که در حوزه نشر کتابهای آیینی و مذهبی رخ داد. این کتاب که در بیست و هفتم مهرماه سال گذشته رونمایی شد و خیلی زود و در عرض یک هفته به چاپ چهارم رسید که نشان از اتفاقی مبارک در بازار کتاب بود. این استقبال نشان داد که کتابهای مذهبی اگر با محتوا و شکلی جذاب و پرکشش نوشته شوند، راه خود را در میان مخاطبان مشکل پسند امروز باز خواهند کرد.
این کتاب به سفارش مجموعه هنری خیمه و توسط تیمی متشکل از وهب رامزی، عبدالمجید قوامی، روحالله خسروی و شهره بهرامی به عنوان عکاس، مهدی ثائبی به عنوان مدیر تولید و احسان حسینینسب به عنوان نویسنده تهیه شده است.
به سفارش مادرم شامل ۲۳ روایت از مواجهه نویسنده و تیم عکاسان با زائران پیاده اربعین حسینی است. وجه تسمیه این کتاب هم به این موضوع باز میگردد که نویسنده به نیابت از مادرش، به پیادهروی اربعین میرود.
#به_سفارش_مادرم
#اربعین
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
نویسنده در روایتهای خود از پیاده روی اربعین، حساسیت قابل توجهی برای انتخاب سوژه ها دارد که در تورق اثر به چشم می خورد.
مثلا یکی از روایتهای جالب توجه در این کتاب درباره طلبه سیاه پوستی از آفریقاست که پیش از این مسیحی بوده و اکنون به مذهب شیعه روی آورده است و برای نخستین بار در مسیر پیاده روی اربعین به همراه خانواده خود قدم بر میدارد.
کتاب «به سفارش مادرم» در مجموع قلم روان و جالبی دارد، افزود: علاوه براین نوع روایت دقیق و جذاب، نویسنده میتواند برای کسانی که هنوز به این سفر مشرف نشده اند، انگیزه ایجاد کرده و این سفر را تبدیل به آرمان و هدف والایی برای تجربه پیاده روی اربعین کند.
ارتباط موثر میان نویسنده و مادر یکی از شباهت هایی است که مخاطب را بیشتر با حضور مادران در حماسه کربلا همراه می کند.
حس مادرانه در این اثر به خوبی ملموس است لذا هر اتفاقی که نویسنده با آن مواجه میشود بلافاصله به یک رابطه شخصی پیوند خورده و از همان طریق این رابطه با مادر روایت گر خاطره ای می شودکه بیان واقعیات و پیوند آن با خاطرات نقطه قوت کتاب است.
شیرینی این روایت ها این است که هر سوژه با یک خاطره مشترک نویسنده و مادرش متصل میشود و این نکته هدف اصلی کتاب را حفظ میکنند.
از دیگر نقاط قوت این کتاب این است که نویسنده خود را در چارچوب ممیزها قرار نداده است و اصراری ندارد باورهای شخصیتها را مستقیم بیان کند و همین عاملی برای قابل باور و واقعی بودن آنها می شود.
تنوع زیاد در شخصیتهای راویان این کتاب از نکات مثبت اثر است، این تنوع به مخاطب این پیغام را میدهد که ویژگی امام حسین (ع) این است که انسان های مختلف با شخصیت ها و فرهنگ های متفاوت جذب ایشان میشوند.
یکی از مزایای بزرگ این کتاب نسبت به سایر سفرنامههایی که درباره اربعین نوشته شدهاست، یافتن نشانههای شخص، هویت، خانواده و گذشته در یک سفر جدید است.
سفرنامههای جدید گزارش لحظه به لحظه را روایت می کند و راوی همانند یک دوربین ساده عمل میکند و این ارزش سفرنامه را به عنوان یک ژانر ادبی خارج میکند لذا سفرنامه به عنوان یک ژانر ادبی زمانی ارزشمند میشود که راوی بر آن اهمیت داشتهباشد و گذشته و خاطرات راوی همراه او باشد نه اینکه صرفا به بیان گزارش بسنده کند.
نکتهای که به این کتاب کمک کرده و آن را متفاوت میکند حضور نویسنده در روایت به عنوان یک شخصیت مجزا و دارای گذشته است، درواقع نویسنده در جایجای روایت حضور دارد و آدمهایی که می بیند آدمهایی از گذشته و خاطراتش را به یادش میآورند و این ارتباط قطع نمیشود.
اگر این کتاب دقیقا از چشم مادر دیده میشد قطعایک شاهکار خلق میشد.
این کتاب در راستای حسین شناسی بود، لازم است بدانیم که حسینشناسی و حسیندوستی دو منظر متفاوت است که متاسفانه در کشور ما به حسیندوستی تاکید میشود در صورتی که باید به حسینشناسی بیشتر تاکید شود.
اما کتاب «به سفارش مادرم» روایتی روان بود که در راستای شناخت امام حسین(ع) بود.
مراسم باشکوه و راهپیمایی اربعین ظرفیت خلق آثار ادبی و هنری بسیاری را دارد.
اتفاقی که در این کتاب افتاده این است که پیش کشیدن پای مادر به این روایت آن را درخشان میکند هرچند شاید پیش از آن تصور میشد نویسنده نمیتواند این واقعه را به خوبی روایت کند، وقتی کسی کتاب را بخواند با تمام مشکلات آن از حلاوتی که از رابطه مادر و امام حسین (ع) در روایت ساخته میشود بسیار تاثیر میپذیرد. ارزش مادر در این کتاب تا حدی است که میتوان به جای اربعینی آن را مادرانه خواند.
تجربه تالیف «به سفارش مادرم» تجربه عینی از رویدادهای پیاده روی اربعین است.
در آن اجتماع پرشور حسینی، لحظات شورانگیزی را از عشق و ارادت به ساحت سیدالشهدا (ع) مشاهده میشود.
همسفر شدن با افرادی که در یک مسیر و با یک هدف مشترک حرکت میکردند، نکته مهمی برای نویسنده محسوب می شده.در نگارش این اثر سعی کرده روایتگر زندگی افرادی باشد که شعور حسینی را با شعار حسینی همراه می کنند.
#به_سفارش_مادرم
#اربعین
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهید مجید قربان خانی در پیاده روی اربعین:
مجید حواسش به همه ی بچه ها بود . اگر در راه بین بچه ها اختلاف نظر ی پیش می آمد، مجید موضوع را با خوش اخلاقی حل می کرد.و می گفت: « بچه ها حواستون باشه که ما داریم به پابوس چه کسی میرویم بعضی از رفتار هامون را باید در این مسیر کنار بگذاریم.»
مجید برای همه غذا و آب می رساند، می خواست کسی در این مسیر اذیت نشود.
یکی از بچه ها مدام ابراز خستگی می کرد و می گفت: من ساکم سنگینه و نمیتونم بیام، حداقل کمی از راه را با ماشین بریم.»
مجید در مسیر رفت و برگشت، علاوه بر ساک خودش، ساک او را هم حمل میکرد و می گفت: حیفه این روزها دیگه تکرار نمی شه. من تا هر جا که بخواهی کوله ات را میارم، هر جا بخوای استراحت می کنیم فقط تو بیا.»
وقتی برای زیارت وارد حرم شدیم چشم ها مجید قرمز بود، گفت فقط از خدا خواستم که من رو آدم کنه، همین......
مجید وقتی،از کربلا برگشت، تغییر کرده بود.با سفر اربعین و روضه های حضرت زینب(س) حسابی منقلب شده بود.
همین اتفاق ها باعث شد که در سال 94 به سوریه برود و شهید مدافع حرم بشود.
بریده ای از کتاب عمود 1400
#عمود_1400
#محید_قربانخانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهید مجید قربانخانی متولد ۱۳۶۹ بود، سالها میگذرد و سربازی میرود و پس از آن سفره خانه سنتی راه اندازی میکند و در کنار آن در مغازه پدر در بازار آهن کمک کار پدرش است. در حالیکه او اهل بخشش و کمک به ناتوانان بود، قلیان هم میکشید و یک روز تحت تأثیر دوستانش بخشی از بدنش را خالکوبی میکند.
۲۳ سالگی به توصیه مادر به کربلا میرود و در بین الحرمیناز امام حسین (ع) میخواهد که او را هدایت کند. بعد از بازگشت از کربلا تحولی در درونش به وجود میآید، روزی دوستانش از او میخواهند به هیئت بیاید، مداح شروع به روضه خوانی میکند و از تجاوز داعشیان به حرم زینب (س)میگوید که مجید در همانجا میگوید: «مگر ما مردهایم که به ساحت بی بی زینب اهانت شود.» قلیان را کنار میگذارد و شروع به ورزش میکند و پس از گذشت اتفاقات مختلف به صورت پنهانی در کرج برای دوره آموزشی برای اعزام پذیرفته میشود و پس از چند ماه آموزش، خواب حضرت زینب (س) را میبیند که به او وعده شهادت میدهند.
یکی از همرزمانش درباره آخرین شب حیات شهید مجید قربانخوانی روایت کرده است: «شب آخر جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبیروی دستت است. مجید میگوید: «تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود.»
او بدون اطلاع خانواده به سوریه میرود و پس از هفت روز، ۲۳ دی در منطقه «خان طومان»، در پیکار با داعشیان بر اثر اصابت چندین گلوله به پهلویش به شهادت میرسد.
پس از گذشت سه سال، گمنامی شهید تشییع شد.
#مجید_بربری
#محید_قربانخانی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
بخشی از کتاب «مجید بربری»
قهوهخانه حاج مسعود
صدای قلقل قلیان به گوش و بوی تنباکوی میوهای به مشام میرسید. روی تختهای دو نفره و سه نفره، کنار هم نشسته، چایی میخوردند و قلیان هم کنارشان بود. گاهی دودی از یک تخت بالا میرفت و چند ثانیه بعد در هوا محو میشد. اینجا برای مجید نا آشنا نبود. بیشتر شب و روزهای جوانیاش را روی همین تختها با دوستانش گذرانده بود. مجید از راه رسید. یک دفتر و خودکار هم در دستش بود. با بیشتر آنهایی که روی تختها نشسته بودند و گپ میزدند، سلام و علیک داشت، گاهی بعضی از آنها حتی برای مجید بلند میشدند و جا برایش باز میکردند. یکی دو نفری هم نی قلیان را به سمت مجید کج میکردند و تعارفی به مجید میزدند.
- آقا مجید، طعم پرتقال، بفرما
+ نه داداش، من چند ماهی میشه که دیگه نمیکشم.
- ای بابا مجید جون بیا یه دم بزن، حالش رو ببر.
+ میگم نمیکشم، تو میگی بیا یه دم بزن.
و بیآنکه پی حرف را بگیرد کنار حاج مسعود رفت. حاج مسعود مداح هیات بود. بیشتر محرمها مجید در هیات حاج مسعود سینه میزد و گاهی میداندار هیات هم میشد. حاج مسعود در دوران بچگیاش به حج مشرف شده بود و از همان روزها حاجی قبل از اسمش مانده بود.
مجید سلام کرد و گفت:
- حاجی بیا کارت دارم.
حاج مسعود از اتاق بیرون آمد و با حوله کوچک دستانش را خشک میکرد.
+ جونم مجید، کاری داری.
- بیا داداش، بیا حاجی جون چهارتا حرف قلمبه سلمبه یاد من بده، من سواد آنچنانی ندارم، میخوام وصیتم را بنویسم.
+ مجید، این دیگه از اون حرفهاست. خودت باید بنویسی، من آخه چی بهت بگم.
بر روی لبه یکی از تختها نشست و شروع به نوشتن کرد. مجید و حاج مسعود با هم زیاد خاطره داشتند. سالهای زیادی بود که با هم بودند. اول هم صنف، بعد هم بچه محل بودنشان آن دو را کنار هم قرار داده بود. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچههای قهوهخانه خبردارشده بودند مجید قرار است به سوریه برود. دهان به دهان این حرف به گوش همه رسیده بود. خیلیها تعجب کرده بودند و میگفتند:
- نه بابا، این سوریه برو نیست. حالا هم میخواد یه اعتباری جمع کنه.
- آخه اصلاً مجید رو سوریه نمیبرن، مگه میشه، مگه داریم.
#مجید_بربری
#محید_قربانخانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از مجید بربری تا مجید سوزوکی شدن...
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98