.
روز سوم بود
دوم بود
هفتم بود ؟
نميدانم ! اما خوب ميدانم داغمان هنوز تازه بود
هنوز خون از دلش ميجوشيد
هنوز همه مان بهت زده بوديم .
هر روز را مزار ميرفتيم
اين قاعده تا روز چهلم تكرار شد ، بي هيچ دل زدگي و خستگي !
يكي از همان روزها كه نميدانم كِي بود ؟
يا حتی خوب خاطرم نيست كه چند شنبه بود ؟
پايين پاي #شهیدسجاد نشسته بوديم كه اذان مغرب را سر دادند
از خانه وضو داشتيم ! ترتيب موكت ها را دادم و نزديكترين كنج ِ نزديكِ به #شهیدسجاد پهنشان كردم .
ايستاديم به نماز ،
همسرِ شهیدسجاد
خواهرش
و من
اقامه ميگفتيم كه كه يك خانم چادري را در تير رسمان ديديم
با بغل دستياش كه آن هم از قضا زن جا افتادهي محجبهاي بود حرف ميزد
از هر دري حرف ميزدند از شهدايي كه پايين پايشان دفن بودند
از همسرانشان...
از زندگيشان...
زن اولي صدايش را توي سرش انداخت و چادرش را وَر كشيد و به بغل دستي اش گفت:
همين شهيد مثلا ،همين #شهيدطاهرنيا
زنش خيلي زن بود جاي اين كارها ميبردش شهر خودشان دفنش ميكرد !
معلوم نيست #چقدر_گرفته ، دو فردا ديگر هم لابد... اينها اينجورند!
دهانم كف ميكند. حتم دارم اسيدِ معدهام باشد كه دارد از دهانم بيرون ميآيد .
نمازم را در ركعت دوم ميشكنم، به همسرِ #شهیدسجاد پشت ميكنم
كاش ميشد تا آخرِ دنيا به او پشت كنم تا نبينمش!
بايد زن چادري را چكار ميكردم؟
دروغ چرا !؟ دوست داشتم خفهاش كنم.
دروغ چرا؟ دوست داشتم يك هوار هم سر #همسرشهیدسجاد بكشم و بگويم مظلوم نباشد ! ساكت نباشد و حقش را از اين جماعت بگيرد .
پيرزن دوباره از بغل دستي اش ميپرسد:
حالا چقدري ميدن بهشون؟؟
دندانهاي رديف بالايي ام را روي رديف پايين فشار ميدهم.
بغض ها گلويم را با ريسمان الهي اشتباهي گرفتهاند كه اينقدر محكم بهشان چنگ ميزنند ...
رو به #همسرشهیدسجاد با صدايي بلند مي گويم :
#خانم_طاهرنيا_نمازتان_كه_تمام_شد_برويم
برويم #خانم_طاهرنيا؟!
زن چادري چادرش را وَر ميكشد و بهمان پشت ميكند!
_
_
#شهيدتون_چقدر_گرفته ؟!
_
#ای_از_علی_مدد_گرفته
#دلم_یه_جوری_بد_گرفته
#از_اونایی_که_هی_میپرسن
#شهیدتون_چقدر_گرفته
#یا_حق
#زینب_حسینپور
@shahid_tahernia94
#کمیل