ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: #نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 59
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فصل سوم
من ماندنی هستم
در ستاد آسایشگاهی داشتیم که نیروهای سپاه مهاباد یا کسانی که به طور موقت آنجا می آمدند، میتوانستند آنجا استراحت کنند. یک روز بعد از نماز صبح آنجا دراز کشیده بودم که سروصدایی از بیرون آمد. شنیدم میگویند تانکهای ارتش را برده اند!
ـ از کجا برده اند؟!
ـ از سنگرهایشان!
خندهام گرفت. نمیتوانستم بپذیرم که تانکها را از سنگرها بیرون بکشند و بدزدند! جدی نگرفتم دوباره سرم را کشیدم که بخوابم اما یک دقیقه بعد بالای سرم بودند که «باباجان! پاشو! آماده باش دادن، تانکها رو بردن!» دوباره پرسیدم: «مگه تانکها کجا بودن؟»
ـ رو تپه هایی که دست ارتشه! از سنگرا!
ـ منو مسخره کردید! مگه میشه تانک رو ببرن و کسی نبینه.
ـ هیچ کس چیزی ندیده.
این بار فندرسکی آمد بالای سرم. حرفهای او تکرار صحبتهای بچه ها بود. من هم که در گروه ضربت بودم باید با گروه حرکت میکردم.
نزدیک میاندوآب تپه هایی بود که تانکهای ارتش آنجا مستقر بود. تا به آنجا برسیم واقعاً فکر میکردم وارد یک شوخی مسخره شده ایم! اما وقتی به تپه ها رسیدیم مطمئن شدم خبر دزدیده شدن تانکها از سنگرها واقعیت دارد.
@shahid_vahid_farhangi_vala
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی رهبر انقلاب با دانشجویان : شماها که کتاب نمی خونید :)
@BisimchiMedia
@shahid_vahid_farhangi_vala