eitaa logo
کانال شهید وحید فرهنگی والا
295 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
578 ویدیو
12 فایل
کانال رسمی شهید جبهه مقاومت مهندس وحید فرهنگی والا (زیرنظر خانواده شهید) نام جهادی: بِلال تاریخ و محل ولادت: ۱۳٧۰/٧/١۵ تبریز تاریخ و محل شهادت: ١٣٩٦/٨/۱۵ مسیر تدمر به بوکمال منطق یادشهدا با ذکر صلوات🙏💚 @shahid_vahid_farhangi_vala
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊مراسم دومین سالگرد شهید زینبی، شهید صادق عدالت اکبری (کمیل) پنجشنبه ششم اردیبهشت ماه ۱۳۹۷ حسینیه اعظم گلزار شهدای وادی رحمت تبریز 🔸ساعت ۱۷ 📲نشر دهید ♻️ کانال شهید عدالت sapp.ir/shahid_sadegh🔸 کانال شهید مهندس وحید فرهنگی والا @shahid_vahid_farhangi_vala🔸
#دیروز مراسم یادبود شهید مهندس وحید فرهنگی والا با حضور پدر شهید بسیج دانشجویی دانشگاه تبریز کانال شهید مهندس وحید فرهنگی والا ⭕️ 🆔 @shahid_vahid_farhangi_vala⭕️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: پسر ایران شماره صفحه: 9 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نفر سوم آمد و گفت من خوب میدوزم. دوخت ولی باز پاهای شاه بیرون بود! این مرد گفت که من لحاف را خوب میدوزم این پاهای شاه است که مدام دراز میشود! شما باید پاهای شاه را قطع کنید!» در چنین شرایطی دورۀ ابتدایی را در مدرسه روستا گذراندم. سال 1356 تصمیم گرفتم برای کار به تبریز بیایم. از خیر درس گذشته بودم. مدتی گشتم و بالاخره در باطری سازی نوین در میدان «قونقا» به شاگردی پذیرفته شدم. آنجا متعلق به دو برادر به نامهای «محمود» و «صمد» بود. مسیر تبریز تا خلجان یک ربع تا بیست دقیقه بود و من بعضی شبها در باطری سازی می ماندم. یک روز صبح آقا محمود که به مغازه آمد با تندی به من گفت: «شنیدم وقتی من نیستم کارت میشه دختربازی و...؟!» اصلاً انتظار این حرف را نداشتم. به جای هر جوابی زدم زیر گریه. ساعتی بعد برادرش آقا صمد برای دلجویی آمد کنارم. گفت: «خیلی از بچه ها که میان تبریز میافتن تو این خط! آقا محمود چون نگرانته این طوری گفته که حواستو جمع کنی...» آن سالها آقا «محمد نمکی» ـ پسر همان دایی ام که جلسات ده را اداره می کرد ـ در قم درس طلبگی می خواند و ما برای اولین بار از او بود که اسم «امام خمینی» را شنیدیم. @shahid_vahid_farhangi_vala📖
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: پسر ایران شماره صفحه: 10 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ او نوارهای سخنرانی، اعلامیه ها و عکس امام را به ده می آورد، من هم یکی از کسانی بودم که در پخش آنها کمکش می کردم. آقا محمد می گفت کاری کنید پول چاپ و تکثیر اینها هم دربیاید. اول عکسها را به سه قِران می فروختیم که بعضیها هم پنج قران می دادند. وقتی پول عکسها درمی آمد بقیه اش را مجانی بین مردم پخش می کردیم. چند بار تعدادی از عکسها و اعلامیه ها را از خلجان به تبریز آوردم. آن روزها ترمینال مینی بوسهای خلجان در محله «آخمقیه» تبریز بود. یک بار تعدادی از عکسهای امام را زیر کاپشنم گذاشتم و راهی تبریز شدم. وقتی مینی بوس به ترمینال رسید دیدم سربازها آنجا هستند و همه را می گردند. ترسیده بودم ولی کاری نمی توانستم بکنم. نوبت به من رسید، یکی از سربازها مرا بازرسی کرد و متوجه عکسها شد. قلبم داشت از ترس کنده میشد! سرباز نگاهی به صورتم کرد و گفت: «زود ببند و برو!» زیپ کاپشن را بالا کشیدم و سریع آمدم بیرون. آن روز راهپیمایی مردم در میدان «نصف راه» بود که فاصله زیادی با آخمَقیه نداشت. وقتی به جمع مردم رسیدم سریع عکسها را پخش کردم و با همان مینی بوس به ده برگشتم. با اوج گرفتن مبارزات و حضور مردم در خیابانها خبر ورود امام به ایران به واقعیت پیوست. روز دوازدهم بهمن ماه در حال راهپیمایی در تبریز بودیم. از چهارراه «شهناز» ـ که بعد از انقلاب اسمش شد شریعتی @shahid_vahid_farhangi_vala📖
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📙 نام کتاب: پسر ایران شماره صفحه: 11 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ به طرف «باغ گلستان» می رفتیم که از رادیو خبر فرود هواپیمای حامل امام در فرودگاه مهرآباد تهران را شنیدیم. یادم هست جلوی سینما آزادی بودیم و شور و شوق مردم به اوج رسیده بود. همانجا بود که به دوستم گفتم: «حیف شد! راهپیمایی تموم شد!» ـ نه بابا! تازه ماجرا از این به بعد شروع میشه! راست می گفت. از آن روز تا بیست و دوم بهمن و پیروزی انقلاب مردم واقعاً در راهپیماییها سنگ تمام می گذاشتند. حتی در روستای ما هم تظاهرات می شد؛ مردم تا زیارتگاه «پیر ابودجانه» ـ که قبرستان ده همانجا بود ـ می آمدند و آنجا راهپیمایی با سنگ زدن به دو مجسمۀ شیر سنگی که در محل قبرستان بود تمام می شد؛ انگار شیرهای سنگی نماد شیطان و رمی جمره بودند. گاهی هم اهالی روستا با مینی بوس دسته جمعی برای شرکت در راهپیمایی به تبریز می آمدند. روزهای بعد از پیروزی انقلاب برای کار رفتم تهران. قبل از من برادرم بیوک آقا برای کار به تهران رفته و تنها آنجا زندگی می کرد. با رفتن من خانه دیگری در «خاوران» اجاره کردیم و من در سه راهی «افسریه» در باطریسازی کار پیدا کردم. خاطره روشنی که از آن دوران دارم همسایگی با خانوادهای اراکی به نام «آقا عبدالله» بود که بچه نداشتند. زن آقا عبدالله خیلی به ما می رسید، گاهی به اصرار لباسهای ما را هم می شست. @shahid_vahid_farhangi_vala📖
﷽ ☘یا ربّ العالمین☘ 🌹سلام. صبح بخیر🌹 ولادت حضرت ابالفضل (ع) و روز جانباز 💫 شنبه 💫 ☀️۱ اردیبهشت ۱۳۹۷ هجری شمسی 🌙۴ شعبان ۱۴۳۹ هجری قمری 🎄۲۱ آوریل ۲۰۱۸ میلادی @shahid_vahid_farhangi_vala
💐فداکاران 🖼خانمهائی رفتند همسر جانبازان شدند. یک مرد [با مشکلات فراوان] را انسان به عنوان یک متعهد و مسئول، داوطلبانه پذیرائی اش را به عهده بگیرد... @shahid_vahid_farhangi_vala
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 بزرگترین آرزوی فرمانده #ارتش؟! - کانال شهید مهندس وحید فرهنگی والا @shahid_vahid_farhangi_vala
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بررسی انتصابات سه سال اخیر رهبر انقلاب نشانگر چیست؟ 💥 ۳۴ انتصاب در سه سال کانال شهید مهندس وحید فرهنگی والا @shahid_vahid_farhangi_vala
﷽ ✨یا ذالجلال و الاکرام✨ 🌹سلام. وقت بخیر🌹 💫 یکشنبه 💫 ☀️ ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ هجری شمسی 🌙 ۵ شعبان ۱۴۳۹ هجری قمری 🌲۲۲ آوریل ۲۰۱۸میلادی @shahid_vahid_farhangi_vala