شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️°•قاب های روی دیوار•° #قسمت۲۱ دو استکان چای توی سینی می گذارم و تعارف
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
⭕️°•قاب های روی دیوار•°
#قسمت۲۲
سکینه هم خونه ی ماست. گفتم هم عروسم کنارم باشه، هم دخترم. حاجی که نیست، تو هم تنها اینجا نمون. وسایل بچه ها رو بردار بریم. حمیدرضا را توی اتاق می برم تا لباس هایش را عوض کنم. مادرشوهرم دست می گذارد روی زانوهایش و بلند می شود. دست مجید را می گیرد. من هم حمیدرضا را بغل می کنم و با دست دیگرم ساک لباسش را می گیرم. به خانه ی مادرشوهرم که می رسیم، پدرشوهرم با دیدن من و بچه ها، با مهربانی به استقبالمان می آید. با پنج انگشت گونه ی مجید را آهسته می گیرد و همان جا را هم می بوسد. بعد از سلام و خوشامدگویی وارد خانه می شویم. خواهرشوهرم روی تخت خواب دراز کشیده. کنار او هم رخت خواب کوچک فرزندش است. با هم دیده بوسی می کنیم. کنارش می نشینم. در خلال حرف هایمان به او می گویم: «راستش من فکر می کنم خدا رضا رو خیلی دوست داره. چون شیرم سنگینه، دیگه نمی تونم بهش شیر خودم رو بدم. امروز که مادر اومد و گفت زایمان کردی، مطمئن شدم که خدا شما رو برای رضا فرستاده. می تونی بعضی وقتا بهش شیر خودت رو بدی؟» سکینه با مهربانی دستی روی سر حمیدرضا می کشد: «کی از بچه ی برادرم بهتر؟! الهی عمه قربونش بره! خودم بهش شیر میدم. تو اصلا ناراحت نباش.» از شنیدن این خبر به قدری خوش حال می شوم که دلم می خواهد بال درآورم و در آسمان پرواز کنم. بعد از بهتر شدن حال جسمی خواهرشوهرم، هر صبح ساعت نُه به خانه ی ما می آید. روی تخته ی آهنی چاه می نشیند. هرچه اصرار می کنم تا داخل خانه بیاید، قبول نمی کند. حمیدرضا را در آغوشش می گذارم، به او شیر می دهد و بعد می رود. روزی دو بار می آید و می رود. حمیدرضا و عمه اش بدجوری به هم عادت کرده اند.
ادامه دارد...
✨💎روایت زندگی مادر گرانقدر شهیدان والامقام مجید، حمیدرضا و مسعود انجم شعاع✨
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
🆔 @shahid_zahedlooee
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
😭😭😭😭
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
🆔 @shahid_zahedlooee
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
😭😭😭😭 شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱
روضه نمی خواهد تنی که سر ندارد
قربان آن آقا که انگشتر ندارد...😭😭😭😭😭
✨صلی الله علیک یا ابا عبدالله✨
✨ #پویش ختم روزانه #قرآن مجید✨
به نیابت از
🦋#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها🦋
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔@shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کــــــــــــــــــلــامـــــــِ نــــــــــــــــــــور
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💠امام سجاد عليه السلام:
💎دعا بلایی که نازل شده و بلایی که هنوز نازل نشده است را دفع میکند.
#حدیث
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
🆔 @shahid_zahedlooee
✨بِسْمِ اللَّـهِ الرحمن الرَّحِيمِ✨
💠«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
[اعراف - ١٤٧]
و كساني که آيات ما و ديدار آخرت را تكذيب كردند، اعمالشان تباه است. آيا جز آنچه را که عمل ميكردند كيفر ميبينند
******
💡نکته ها:
«حَبط»، به معناى نابودى عمل است. «حبطت الناقة»، یعنى شترى كه سَمّ خورده و شكمش باد كرده و سوراخ شده است. برخى از كارهاى انسان هم مانند سمّ، عملكرد یك عمر انسان را بر باد مى دهد و تباه مى سازد. (تفسیر فى ظلال القرآن)
حبط عمل، بر خلاف عدل الهى نیست، بلكه امرى قهرى و تكوینى و نتیجه ى عملكرد خود انسان است. «هل یجزون الاّ ما كانوا یعملون»
✳️ پیام ها:
🟠 كفر و تكذیب، سبب حبط اعمال گذشته است. «كذّبوا... حبطت»
🟠 پاداشها و كیفرهاى قیامت، تجسّم اعمال ماست. «هل یجزون الاّ ما كانوا یعملون»
🟠 آنچه بدتر از گناه است، اصرار بر آن است. «كانوا یعملون»
#قرآن_کریم
#تدبر
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے_زاهدلویے|°
🆔 @shahid_zahedlooee