eitaa logo
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
245 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
💠کانال رسمی طلبه بسیجی #شهید مدافع امنیت #مهدی #زاهدلویی💠 با مدیریت خانواده محترم شهید ولادت: ۳۰ دیماه ۱۳۸۱ شهادت: ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ✨مزار شهید: قم، خیابان امامزاده ابراهیم (ع) آستان امامزادگان شاه ابراهیم و محمد(ع) خادم: @zahedlooee_khadem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا کاش بمیریم و این تصاویر را نبینیم فرزندان حرام زاده اسرائیل و تروریست های عالم از ترکیه و تاجیکستان و ازبکستان و اویغورها و کجا و کجا به دفتر دیپلماتیک ایران در حلب حمله کردند و تصاویر محبوبان قلبهایمان را پاره کردند. پرچم ایران، تصاویر امام، آقا، حاج قاسم ... تصویب شهید سید عزیز.. آی.. آی.. خدایا صاحبمون رو برسون 😭😭😭 📎|ڪانال‌ رسمی |° 🆔 @shahid_zahedlooee
کاشکی دروغ باشه خبر کاشکی من از خواب بپرم شرح خبرها چی می‌گن من که نمی‌شه باورم😭😭
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️°•قاب های روی دیوار•° #قسمت۲۳ رسم است، اقوامی را که می خواهند برای سف
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️°• •° نمی توانم خودم را سرپا نگه دارم. تا نزدیکی های اذان صبح، روی پاهایم تابش می دهم. چیزی درونم شدت گرفته، دلم می خواهد ببارم. یک لحظه سرم را به پشتی تکیه می دهم. درد کمرم بیداد می کند. به نوری که از پنجره می تابد، خیره می مانم. کمی بعد، سرم را به سمت حاجی می چرخانم؛ از خستگی روی بالش و کنار مجید خوابش برده. قوز کرده و دست هایش را لای پاهایش گذاشته. انگار وزنه های چند کیلویی به پلک هایم بسته باشند، مدام روی هم می افتند. خستگی و بی خوابی رمقم را گرفته. تسلیم خواب می شوم. تازه چشمم گرم شده که با جیغ تیز حمیدرضا از خواب می پرم. رنگ و رویش مثل گچ سفید شده. به سختی از جایم بلند می شوم. حاجی را با تکان های شدید دست از خواب بیدار می کنم. با عجله هر دو لباس می پوشیم. حاجی درِ ماشین را برای من باز می کند. سر حمیدرضا را زیر چادرم می برم و راه می افتیم. دست روی گونه ی پسرم می گذارم؛ شده یک گلوله آتش. فریاد می زنم: «حاجی! یه کم تندتر برو؛ بچه م از دست رفت!» حمیدرضا تا خود بیمارستان گریه می کند. حالش بدتر شده. به بیمارستان می رسیم. دکتر بعد از معاینه، آب پاکی را روی دستمان می ریزد: «متأسفم! بچه تون به شدت مسموم شده. با این رنگ و رویی که من میبینم، خوب شدنی نیست. امیدی هم به زنده موندنش ندارم. باید جواز دفنش رو صادر کنم.» حرف دکتر تمام نشده، روی زمین ولو می شوم. اشک قطره قطره که نه، سیل وار صورتم را خیس می کند. قلبم می سوزد و آتش می گیرد. خشکم می زند. زبانم بند می آید. ترسِ از دست دادن پسرم دردی می شود که همه ی وجودم را می گیرد و می خواهد خفه ام کند. حاجی زیر بغلم را می گیرد و مرا روی صندلی می نشاند. ادامه دارد... ✨💎روایت زندگی مادر گرانقدر شهیدان والامقام مجید، حمیدرضا و مسعود انجم شعاع✨ 📎|ڪانال‌ رسمی |° 🆔 @shahid_zahedlooee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با هم بخوانیم دعای فرج (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا