eitaa logo
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
244 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
29 فایل
💠کانال رسمی طلبه بسیجی #شهید مدافع امنیت #مهدی #زاهدلویی💠 با مدیریت خانواده محترم شهید ولادت: ۳۰ دیماه ۱۳۸۱ شهادت: ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ✨مزار شهید: قم، خیابان امامزاده ابراهیم (ع) آستان امامزادگان شاه ابراهیم و محمد(ع) خادم: @zahedlooee_khadem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔹🔶🔸🔹🔶🔸🔹🔶🔸🔹🔶 📌چرا بسیاری از پیامبران نتوانتستند جامعه دینی کامل بر پا کنند ؟ اگر سوزن تیز باشد و نخ هم متصل به آن باشد، هر پارچه ای دوخته می شود، اما اگر سوزن كج بود یا نخ جدا شد، نازك ترین پارچه هم دوخته نمی شود. اگر مردم اطاعت نكنند، رهبر كاری از پیش نمی برد همان گونه كه نخ بدون سوزن، هر قدر هم كارآمد باشد، كاری از پیش نمی برد. {در زمان حکومت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مردم مطیع رهبر می شوند } 📚پرسش های مهم پاسخ های کوتاه به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎💎 -می‌شود گفت حضور مهربان پدرانه؟ + وسیع تر از پدرانه.یک معلم، یک استاد، یک راهنمای بی اندازه مهربان. مدت کوتاهی تامل کرد و سپس: + من از حالا به بعد، بارها از این صدا، یاد خواهم کرد. پس بیایید برای راحتی خودمان این صدا، الهام یا القاء را صدای روحانی به بنامیم. چطور است؟ -ما چند وقت پیش با یک نفر مصاحبه کردیم. او این نوع صدا را صدای بی صدا نامید. + هرکس که بوده، خوب گفته. اما من، «صدای روحانی» را ترجیح می دهم. - ایرادی ندارد. + خوب، از این پس، به وقتش میگویم: صدای روحانی فلان چیز را گفت یا می گویم من به صدای روحانی، فلان چیز را گفت.یا میگویم:من به صدای روحانی، فلان چیز را گفتم. گرچه منظور این نیست که ما به شکل معمولی حرف زده باشیم. -تصویب شد. + خوب است. چند ضربه کوتاه به در اتاق خورد. مهندس، خطاب به کسی که پشت در بود گفت: +بفرمایید. در، باز شد. پیرمردی که ظاهراً آبدارچی شرکت بود پا به درون گذاشت. با یک سینی که تویش سه استکان چای بود. مهندس تا او را دید، بلند شد و به طرفش رفت. سپاسگزارانه سینی را از دستش گرفت و: +زحمت کشیدید.،،، لطف کردید. پیرمرد، نگاهی سرشار از عطوفت به او انداخت: خواهش می کنم پسرم. اگر چیز دیگری خواستید مرا صدا کنید. مهندس با صدایی خجول گفت: + ممنون درخواستی داشته باشند به شما زحمت میدهم. پیرمرد رفت. مهندس، سینی را روی میز گذاشت و نشست: + ببخشید که امروز نمی توانم به خوبی از شما پذیرایی کنم. ان‌شاءالله فردا در خانه‌ام، رسم میزبانی را بجا می آورم. این، دعوت بود ساده و دوستانه. گفتم: - ممنونیم شما لطف دارید. اما... + هیچ امایی را نمی پذیرم. من و خانمم خیلی خوشحال می‌شویم که تشریف بیاورید. تقاضا و اصرار دارم که دعوت ما را قبول کنید. تشکری دیگر، پذیرفتن دعوت، کمی وقفه و عاقبت: - جناب مهندس، حالا به گفت و گوی اصلی برمیگردیم. به این سوال، جواب بدهید: اولین جمله ای که صدای روحانی به شما گفت، یا در حقیقت القا کرد چه بود؟ + سلام -چی؟ +سلام. اولین کلمه‌ای که گفت سلام بود. به سلامش جواب دادم و،،، - و؟ +و مدتی حرف زدیم. -چه حرفی؟ + قدری،،، صحبت خصوصی. نمی خواست جواب روشنی بدهد. -حداقل بگویید در چه موردی صحبت کردید؟ .............+ - درباره خودتان؟ عالم غیب؟ یا مبحث دیگری؟ ................+ -پیامتان دریافت شد.سوالم را پس میگیرم. بقیه ماجرا را تعریف کنید. +صدای روحانی به صورت محبت آمیز گفت که من موقتا مهمانش هستم. یعنی قرار است که دوباره به زندگی مادی برگردم؛ بعد از اینکه چیزهایی را دیدم و شنیدم. ازش پرسیدم:« چقدر طول میکشد تا برگردم»؟ جواب داد: «زیاد، طول نمی کشد.» من، هیچ میلی به برگشتن نداشتم. اما نگران والدینم بودم. حتماً کارگرها به پدر و مادرم خبر می‌دادند که چه اتفاقی برایم افتاده. مطمئناً آن دو با شنیدن جریان خیلی مضطرب می شدند. پیش خودم گفتم: آیا تا حالا با خبر شده اند؟ صدای روحانی گفت: «اگر مایل باشی می توانی به پدر و مادرت سر بزنی.» پرسیدم: «میتوانم؟» جواب داد: «البته که می توانی.» برای چند لحظه، همه جا تاریک شد. سپس خودم را در خانه پدر و مادرم دیدم. داخل کوچکترین اتاق خانه نشسته بودند. یک اتاق سه در چهار بود. والدینم از میان سه اتاق خانه، فقط به این اتاق کوچک انس گرفته بودند. همیشه در همین اتاق می نشستند، در همین اتاق غذا می‌خوردند، در همین اتاق از مهمانشان پذیرایی می‌کردند، در همین اتاق می خوابیدند. 📚 جمال صادقی به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
✨✨ الهی ✨✨ 🍁نالیدن من از درد، 🍁از بیم زوال درد است. 🍁او که از زخم دوست بنالد، 🍁در مهر دوست، نامرد است. 📚 به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💠پویش روزی یک صفحه قرائت به نیابت از «» جهت و در . 🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀 💎ترجمه تحت اللفظی جهت آشنایی بیشتر با معانی واژگان نورانی قرآن کریم به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷درک وقت نمازسؤال: اگر یک رکعت از نماز صبحم بعد از طلوع آفتاب خونده بشه تکلیف چیست؟ 🎙 حجت الاسلام و المسلمین به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
🔷 انجام حج نیابتی با وجود استطاعتسؤال: کسی که پدرش فوت شده و پدر مستطيع بوده و با فيش او به قصد حج براي پدر حرکت کرده و به ميقات رسيده و در آنجا خودش هم مستطيع است چه کند؟ توضيح آنکه نه وصيتی بوده و نه از او خواسته شده که نيابت کند مثلاً وارث منحصر است و راه برای او باز نبوده مگر به اين‌طور؟جواب: در فرض مرقوم بايد براي خودش حج به‌جا آورد و برای پدر نايب بگيرد. به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
🔷فهماندن مطلبی به دیگران هنگام نماز ✅ اگر كلمه‌ای را با قصد ذكر بگويد، مانند اینکه بگويد: «الله اكبر» و موقع گفتن آن، صدا را بلند كند تا مطلبی را به ديگری بفهماند، اشكال ندارد ولی چنانچه به قصد اینکه مطلبی را به كسی بفهماند ذکری بگويد؛ اگرچه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل می‌شود. 📌 نکته: حرکت دادن دست یا چشم و ابرو اگر مختصر و به نحوی باشد که با استقرار و آرامش و یا صورت نماز منافات نداشته باشد، موجب بطلان نماز نمی گردد. پی‌نوشت: رساله نماز و روزه آیت الله خامنه ای مسأله ٣٢٨ به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷کار کردن با پول رهن مستأجرسؤال: آیا صاحبخانه می‌تواند با پولی که از مستأجر به عنوان قرض‌الحسنه (رهن عرفی) دریافت می‌کند، کاری را انجام دهد و سودی به دست آورد؟جواب: 🔹 اگر عقد اجاره به طور صحیح منعقد شده باشد، مالی که صاحبخانه از مستأجر به عنوان قرض‌الحسنه دریافت می‌کند، مالک آن می‌شود و اصل پول و سود حاصله برای صاحبخانه است. پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری. به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
🔷خون آمدن از دهان هنگام نمازسوال: اگر در حال نماز دهان نمازگزار مثلا بر اثر کشیدن دندان خون بيايد، چه وظیفه ای دارد؟جواب: نباید خون را فرو ببرد و اگر بتواند بدون فرو بردن خون و نجس شدن بدن و لباس، نماز را ادامه دهد، مانعی ندارد و نماز صحیح است. 📌 نکته: خون و آب خونى را نبايد خورد، مگر اينكه حالت اضطرار پيدا شود كه به مقدار ضرورت و يا با مخلوط شدن و مستهلك شدن با آب دهان اشكال ندارد. پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎💎 -پدر و مادرتون کنار یکدیگر نشسته بودند؟ +مادرم نزدیک سماور، روی تشکچه مخصوص خودش بود. پدرم در گوشه سمت راست اتاق. او در حالی که به حرفهای مادرم گوش میداد، داشت پیچ های رادیو را می بست. موقعی که... رشته کلامش را گسیختم: -پیچ های رادیو؟ + رادیو خراب شده بود.دل و روده اش بیرون ریخته بود و پس از تعمیر مشغول بستن پیچ هایش بود. با یک پیچ گوشتی چهارسو و دسته زرد. پدرم در تعمیر وسایل صوتی، مهارت داشت. - خوب، مادرتان با او حرف میزد. چه میگفت؟ +ماجرایی را که در جلسه قرائت قرآن پیش آمده بود، جزء به جزء تعریف میکرد. مادرم، پای ثابت جلسات قرائت بود.می توانم بگویم حداقل، نیمی از قرآن را از حفظ می خواند. با نوک انگشت، دو ضربه آرام به لبه میز زدم: -چه ماجرایی در جلسه اتفاق افتاده بود؟ +وسط جلسه، یکی از خانمها، سکته کرده بود. سکته مغزی. این چیزی بود که مادرم داشت به پدرم می گفت. در میان صحبت او، پدرم دور و برش را نگاه کرد، لب هایش را به هم فشار داد و چند بار روی قالی دست کشید. دانستم پیچ کوچکی را گم کرده و دارد دنبالش می گردد. مادرم از او پرسید: دنبال چه میگردی؟ پدر جواب داد: یکی از پیچها. من داشتم آن پیچ را میدیدم. بی اختیار، دستم را به سوی پیچ دراز کردم و گفتم: «اینجاست.» تا گفتم، پدر، نگاهش را به‌سمت پیچ چرخاند. انگار، صدایم را شنیده باشد، یا متوجه اشاره دستم شده باشد. او لبخند زنان به مادرم گفت: دیدمش. و پیچ را برداشت. همان وقت زنگ تلفن به صدا درآمد. می‌دانستم که چه کسی دارد زنگ میزند. کاملاً می دانستم. -چه کسی زنگ میزد؟ +یکی از کارگرهای ساختمان. - همان ساختمانی که ازش سقوط کرده بودید؟ +بله. آن کارگر، مردی میانسال به اسم اسماعیل بود. او میخواست جریان را به پدر و مادرم اطلاع دهد. دیگر،،، دیگر دوست نداشتم آنجا باشم.نمیخواستم والدینم را حین شنیدن خبر ببینم. از تماشای این صحنه متنفر بودم. چند سال قبلش، برادر کوچکم رضا، بر اثر تصادف فوت کرده بود. من، در خانه پدرم بودم؛ وقتی دوستش تلفن کرد و خبر را داد. آن روز دیدم که چطور مادرم ویران شد و چطور کمر پدرم تا خورد. صدایش در بغضی فزاینده شکست و در خاطره تلخش فرو رفت. کمی به او مهلت دادم و آن وقت: - خوب، نخواستید والدین تان را موقع شنیدن خبر ببینید. + بله. ضمنا به یاد رضا افتاده بودم. دلم برایش تنگ شده بود. به طرزی بی‌سابقه، دوست داشتم در قبرستان باشم. کنار آرامگاهش. همان وقت، صدای روحانی گفت: «من داری به قبرستان بروی؟ مانعی نیست. برو.» پرسیدم: چطوری بروم؟ گفت:« فقط کافیست که تصمیم بگیری.»،،، و همین که تصمیم گرفتم، دیدم در قبرستان هستم.،،، لطفاً این توضیح کوتاه را بشنوید: قبرستان شهر ما در اطراف مرقد یک امامزاده واقع شده مرقدی با یک گنبد بزرگ. - مثل خیلی از مکان های مقدس. 📚 جمال صادقی به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید: ✨🌴✨ http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228