مادر شهید زین الدین بانو زینت اسلام دوست.mp3
7.42M
سخنرانی مادربزرگوار، صبور و عزیزشهیدان زین الدین در تشییع دو جگرگوشه اش 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
شما را قسم به خون همه شهیدان و این دو جگر گوشه من، استقامت داشته باشید و در همه مراحل و سختی ها، ایستادگی کنید و راه این شهیدان را ادامه بدهید. نگذارید خونشان هدر رود. این رهبر بزرگوار و نستوه را تنها نگذارید، این تکیه کلام مهدی بود.
کانال رسمی سردار شهید مهدی زینالدین🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
#فرمانده_قلب_ها
https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
سلام دوستان
با عرض پوزش ان شاءالله پست داستان با تاخیر تقدیم شما خواهد شد.
🍃دعای فرج 🍃هر شب ساعت ۲۱،به نیابت از شهدای عزیزمون و رهبر کبیر انقلاب.
📎|ڪانال رسمی شہیدمهدے زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔@shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
فصل پنجم
⭕️ خداحافظ مادر
#قسمت_۱
علی اصلا بچه آرامی نبود و بیشتر روز را گریه می کرد. مدام مریض می شد و گوشه رختخواب می افتاد.
وسط زمستان بدنش پر از لکه های قرمز و درشت شد که شبیه زخم سوختگی بود. به بدن این بچه که نگاه می کردم، جگرم آتش می گرفت. رجب پول دوا و درمان نمی داد.
به هر ضرب و زوری بود پول قرض کردم و علی را بردم دکتر.
دکتر گفت در خانه لباس تن علی نکنم تا زخم بدنش زودتر خوب شود.
شکر خدا با دواهای دکتر و توسلات من بعد از مدتی خوب شد. امیر که به غذا خوردن افتاد، از شیر گرفتمش. هیکل درشتی داشت و خوش خوراک بود؛ اما علی مثل من ریز نقش و ضعیف بود. هر دو در سن رشد بودند و باید غذای سالم و مقوی می خوردند. کار هر روز من شده بود جر و بحث با رجب. از اینکه بیخیال زندگی و بزرگ شدن بچه هایش شده شاکی بودم.
یک گوشش در بود و آن یکی دروازه. می گفتم: «مرد! تو با من مشکل داری، چرا به بچه های خودت ظلم می کنی؟! چرا بهت برنمی خوره هفته به هفته رنگ گوشت و مرغ نمی بینن؟! بچه غذا و لباس درست و حسابی می خواد.
فردای قیامت جواب خدا رو چی می خوای بدی؟!» در جوابم می گفت: « ندارم، از کجا بیارم؟ تو پدر منو درآوردی زهرا!» نمی دانم چرا همان دو زار پولی که درمی آورد به جانش بسته بود و دلش نمی آمد خرجش کند! اگر خرج خودش می کرد دلم نمی سوخت، وقتی می گفت پس انداز می کنم برای روز مبادا کفرم درمی آمد! طاقتم سر آمده بود. نمی توانستم سفره خالی خانه و شکم گرسنه بچه هایم را ببینم. تا کی باید این دو طفل معصوم را با هزار جور دوز و کلک بدون شام می خواباندم و صدایم درنمی آمد!؟ امیدی به رجب نبود؛ باید خودم برای خلاصی از آن شرایط کاری می کردم.
ادامه دارد...
🥀 روایت زندگی بانو زهرا همایونی؛ مادر شهیدان✨ #امیر_و_علی_شاه_آبادی✨
📙#قصه_ننه_علی
📎|ڪانال رسمی شہیدمهدے زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔@shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
✨پویش ختم روزانه قرآن مجید✨
به نیابت از
🦋#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها🦋
📎|ڪانال رسمی شہیدمهدے زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔@shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
💎لحظههای عمرت را با ذکر صلوات احیا کن.
📎|ڪانال رسمی شہیدمهدے زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔@shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از داشتههایم راضی نیستم!
‼️اگر شما هم از آنهایی هستید که هیچ وقت راضی و شاد نمیشوید، این کلیپ را ببینید
📎|ڪانال رسمی شہیدمهدے زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔@shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━