گفتم حرامے بسته راه🕊
گفتا ڪه زینب بےپناه💠
گفتم ڪه راه چاره چیست🌹
گفتا فقط آزادگے است🌷
گفتم مَرو خوبم زِ دست💚
گفتا ڪه زینب بےڪس است🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید على اصغر پور فرح آبادى:
شما خواهرانم و مادرانم حجاب شما جامعه را از فساد به سوى معنويت و صفا می كشاند.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
4.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✖️امروز قرارگاه حسین بن علی #ایران است..
🎥 حاج قاسم سلیمانی: "وجوب جمهوری اسلامی، کمتر از حرم امام حسین(ع) نیست"
#نشر_دهید
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
27.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی
🎥دیدار سردار باقرزاده از خواهر فرمانده مجاهد عراقی شهید ابومهدی المهندس
⏰سه شنبه ۷ بهمن ۹۹
📍عراق، بصره
📎دانلود نسخه با کیفیت :
https://aparat.com/v/f0XAv
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹 پوستر | مادرِ مردها
🏴 ۱۳جمادیالثانی، سالروز رحلت حضرت #امالبنین (سلام الله علیها)
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🍃
#مادر_ادب 🌱
مهـربانترین نامادرے تاریخ بود؛
همچون آنهنگام که به بشیر خیره شد،
و دوباره پرسید:
از حسینم چه خبر آوردهاے؟...💔
#استـادعالی
#وفات_حضرت_ام_البنین
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سی_و_یک
🔰اخلاص ص ۱۸۱
✔عباس هادي
💚روزی رسان خداست...❤️
🔰...ابراهيم به#اطعام_دادن نيز خيلي اهميت مي داد. هميشــه دوســتان را به خانه دعوت مي کرد و غذا مي داد.
🔰در دوران مجروحيــت که در خانه بســتري بود، هــر روز غذا تهيه مي کرد و کســاني که به ملاقاتش مي آمدند را ســر ســفره دعوت مي کرد و پذيرائي مي نمود و از اين کار هم بي نهايت لذت می برد
🔰به دوستان مي گفت: ما وسيله ايم، اين رزق شماست.#رزق مؤمنين با#برکت است و...
🍁@shahidabad313
🔰در هيئت ها و جلسات مذهبي هم به همين گونه بود. وقتي مي ديد صاحب خانه براي پذيرائي#هيئت مشکل دارد، بدون کمترين حرفي براي همه ميهمان ها و عزادارها غذا تهيه مي کرد.
🔰مي گفت: مجلس امام حسين(ع) بايد از همه لحاظ كامل باشد.شب هاي جمعه هم بعد از برنامه بسيج براي بچه ها شام تهيه مي کرد.
🔰پــس از صرف غذا دســته جمعي به زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) يا بهشــت زهرا(س) مي رفتيم.
🔰بچه هاي بســيج و هيئتي، هيچ وقت آن دوران را فراموش نمي کنند. هر چند آن دوران زيبا و به ياد ماندني طولاني نشد!
🍁@pmsh313
🔰يک بار به ابراهيم گفتم: داداش، اين همــه پول از کجا مي ياري؟! از آموزش وپــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق مي گيري، ولــي چند برابرش را براي
ديگران خرج مي کني!
🔰نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رســان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله ام. من از خدا خواستم هيچ وقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جائي که فکرش را نمي کنم اسباب خير را برايم فراهم مي کند.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
👈آخرین عکس !
سهشنبه 7 بهمن 1365
🔹️شلمچه، عملیات کربلای 5
💢آن روز صبح، کنار «محسن کردستانی» و «سلیمان ولیان» داخل سنگر کوچکشان نشسته بودم. سنگر جا برای دراز کشیدن نداشت. محسن پیک دسته بود. جثهاش ریز بود، ولی ایمانی قوی داشت. زیر شدیدترین آتش، این طرف و آن طرف میدوید و پیامها را میرساند.
این بار هم دوربینم را همراه آورده بودم. برای اینکه آسیب نبیند، آن را داخل کیسهی پلاستیکی پیچیده بودم و در کیف کوچک کمکهای اولیه جا داده بودم. محسن گفت: حالا که دوربینت رو تا اینجا آوردهای، دو سه تا عکس از ما بگیر.
🔸️اصلا به فکرم نرسیده بود. راست میگفت. فکر دوربین نبودم. آن را درآوردم و به محسن گفتم:
- ژست بگیر میخوام یه عکس مشدی ازت بگیرم.
با تبسمی دلنشین در گوشهی سنگر نشست و من عکس گرفتم؛ چهرهی خاکگرفتهای که خستگی چند روز نبرد مداوم از آن پیدا بود و چشمانی که زودتر از لبانش میخندیدند. دوربین را به او دادم و او هم عکسی از من و سلیمان ولیان گرفت که پهلوی هم ته سنگر تکیه داده بودیم. دقایقی بعد رفتم تا به خاکریز عقبی سر بزنم.
🍂در برگشت، دوان دوان به طرف پست امداد رفتم. جلوی در ورودی، حاج آقا تیموری امدادگر را دیدم که روی مجروحی دولا شده بود و سعی میکرد به او کمک کند. مجروح همچنان دست و پا میزد و آخرین لحظاتش را میگذراند. جلوتر که رفتم، کردستانی را شناختم. سرم گیج رفت. آخر، دقایقی قبل پهلویش بودم و حالا داشت جلوی چشمم جان میداد.
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊