eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿دهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهیدغلامعلی جندقی معروف به رجبی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⬇️قسمت هفدهم 🔰وصیت نامه شهید غلامعلی رجبی مرا در هیئت فراموش نکنید. در مجلس ختم و غیره، فقط و فقط روضه حضرت (ع) خوانده شود. روضه برای امام حسین (ع) عمری است مورد علاقه و عشق من بوده و من با روضه و محبت اهل بیت و مجالس و هیئت‌ها مأنوس بوده‌ام و اگر به من اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم و با روحم به شما سر بزنم فقط دوست دارم در هیئت‌ها و روضه‌ها شرکت کنم. مرا فراموش نکنید مخصوصاً محرم، شب‌ها و صبح‌ها از اربابم می‌خواهم اجازه دهد من به بیایم و شما را هم سفارش می‌کنم به عزاداری‌ها که بلا را دفع می‌کند و اشک بر حسین(ع) کلید پیروزی است. التماس دعا دارم. براداران عزیزم مخصوصاً غلامرضا، شما را به خدا در هیئت یاد من باشید و من قول شفاعت به شما می‌دهم و در خاتمه از دوستان و آشنایان همگی خداحافظی نموده و حلالیت می‌طلبم و بهترین هدیه برای من اشک چشم برای (ع) است، اگر گاهی در هیئت‌ها یک قطره از اشک برای اربابم را به من هدیه کنید از همه چیز برایم بالاتر است، آن‌قدر که این یک قطره را به تمام بهشت نمی‌فروشم. به امید دیدار شما در قیامت غلامعلی جندقی رجبی اندیشمک ۱۳۶۷/۵/۴ 🌸شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🌸 🌺🌺اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌺🌺 @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت سوم 🔹تو نذر حضرت عباس هستی 🔸تقریبا ۱۷ سال داشت که روزی پیش من آمد و گفت: «مادر من راه انداخته‌ام.» با خوشحالی گفتم: «آفرین پسرم! بگو ببینم اسم هیئتت رو چی گذاشتی؟» لبخند زیبایی زد و گفت: «هیئت حضرت اباالفضل» بغض راه گلویم را بست. پرسید: «چیزی شده؟» گفتم: «نه مادر جان! کار خوبی کردی؛ حالا بگو ببینم چرا اسمش رو گذاشتی حضرت اباالفضل؟» در واقع می‌خواستم بدانم از قضیه نذرم چیزی متوجه شده است یا نه. مصطفی گفت: «به خاطر ادب حضرت و این‌که به (ع) خیلی ارادت داشتند. من شیفته‌ی ادب حضرت عباسم.» 🔸یقین کردم که این همه سال با این همه اتفاقی که برای پسرم افتاده بود، خود حضرت از او مراقبت می‌کرد. خدا را شکر کردم که مصطفی این مسیر را انتخاب کرده و خیالم از بابت عاقبت بخیری او راحت شد. به همین دلیل راز خود را بعد از ۱۳ سال برای او افشا کردم و گفتم: «مصطفی جان! تو نذر هستی» و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. می‌توانستم برق خوشحالی را در چشمانش ببینم. 🔸احساس می‌کردم از روزی که راز مرا متوجه شده بود، رابطه‌اش با حضرت عباس بیشتر شده و مسیر زندگی‌اش جهت گرفته بود. مادر شهید 📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🔸هر زمان #ابراهيم در جمع رفقا در هيئت🏴 حاضر مي شد شور عجيبي بر پا مي كرد. در سينه زني و مداحي🎤 براي #اهل_بيت سنگ تمام مي گذاشت. اما عادات خاصي👌 در هيئت داشت. 🔹توي مداحي داد نمي زد🔇 صداي بلندگو را هم اجازه نمي داد زياد كنند. وقتي هنوز #هيئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت #داخل محل هيئت مي چرخاند تا همسايه ها اذيت نشوند❌ 🔸اجازه نمي داد رفقاي #جوان، كه شور و حال بيشتري دارند💗 تا دير وقت در هيئت عمومي عزاداري را ادامه دهند. مراقب بود #مردم به خاطر مجلس عزاي اهل بيت اذيت نشوند. به اين مسائل توجه خاص داشت✅ 🔹همچنين زماني كه هنوز چراغ روشن نشده بود💡 هيئت را ترك مي كرد. علت اين كار او را بعد ها فهميدم وقتي كه شاهد بودم دوستان هيئتي، بعد از هيئت مشغول شوخي و #خنده و ...مي شدند و به تعبيري بيشتر اندوخته ي معنوي خود را از دست مي دهند😔 📚سلام بر ابراهيم ٢/ ص ٢٢٩ #شهيد_ابراهيم_هادی🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💕 ۲💕 ✔️راوی: پدر شهيد 🍂 اولم بود؛ پسري بسيار خوب و با ، بعد خداوند به ما داد و بعد هم در زماني كه به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367🌷 به دنيا آمد. بعد هم دو ديگر به جمع خانواده ي ما اضافه شد. 🍂روزها گذشت و🌷 بزرگ شد. در دوران به مدرسه ي🌷 در ميدان🌷 رفت. 🍂 دوره ي دبستان بود كه وارد مصالح فروشي شدم و خادمي را تحويل دادم. 🍂 از همان ايام با#حاج_حسين_سازور كه در دهه ي در محله ي ما برگزار ميشد آشنا گرديد. من هم از؛قبل، با حاج حسين بودم. ⚘@pmsh313 🍂با پسرم در برنامه هاي شركت ميكرديم. پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات بسيار زحمت ميكشيد. بدون ادعا و بدون سر و صدا براي ـبچه هاي وقت ميگذاشت. 🍂يادم هست كه اين پسر من از همان به علاقه نشان ميداد. رفته بود چند تا وسيله ي ورزشي تهيه كرده و صبح ها مشغول ميشد. به ميله اي كه براي پرده به كنار نصب شده بود بارفيكس ميزد. با اينكه بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.💪 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚 و الگوي بچه هاي مسجدي❤️ ✔️راوی: يكي از 👈كار فرهنگي (علیهما السلام) بسيار گسترده شده بود.🌷 برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد. ⚘@pmsh313 🍀هميشه براي جلسات يا برنامه هاي اردويي ميخريد. ميگفت هم سالم است هم ارزان. 🍀يك به نام جوادين در خيابان پشت بود كه از آنجا خريد ميكرد. 🍀شاگرد اين يک بود. با يك نگاه ميشد فهميد اين پسر زمينه ي خوبي دارد. 🍀بارها با خود🌷 رفته بوديم سراغ اين و با اين جوان حرف ميزديم. ميگفت: اين پسر پاكي دارد، بايد او را جذب كنيم. 🍀براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در چندين برنامه ي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها شركت كن. 🌷@shahidabad313 🍀حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامه ي فوتبال بچه هاي شركت كن. آن پسرک هم لبخندي ميزد و ميگفت: چشم. اگر شد، مي يام. 🍀 ما با اين پسر در حد و بود. تا اينكه يک شب مراسم يادواره ي🌷 در برگزار شد. اين اولين يادواره ي🌷 بعد از پايان دوران بود. 🍀در پايان مراسم ديدم همان انتهاي نشسته! به🌷 اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده. 🍀سيد_علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در جمع بچه هاي وارد كرد و گفت: ايشان بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كرده ايد! 💥خلاصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد🌷 گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟! 🍀او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي رد ميشدم كه ديدم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. 🍀سيد علي خنديد و گفت: پس🌷 تو رو دعوت كردن. 🍀بعد با هم شروع كرديم به جمع آوري وسايل مراسم. يك کلاه آهني مربوط به بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه ميكرد🌷 گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت. او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مي یاد؟ ⚘@pmsh313 🍀سيد علي هم لبخندي زد😊 و به شوخي گفت: ديگه تموم شد،🌷 براي هميشه سرت كلاه گذاشتند! 🍀همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي🌷 در همان مراسم كردند. 🍀 همان🌷 بود كه🌷 او را جذب كرد و بعدها و الگوي بچه هاي مسجدي شد 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚باطن پاكش براي همه نمايان بود❤️ 💕 (ع)✨ ✔️راوی:پيمان عزيز 👈توي خيابان🌷 عجب گل پشت مغازه ي داشتم. ما اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهر مي باشند. براي همين نام مقدس (ع)را كه به دو امام شهر گفته ميشود، براي انتخاب كردم. ⏺هميشه در زندگي سعي ميكنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها صحبت كرده و حال و احوال ميكنم. سال 1383 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه ي من مي آمد و ميخورد. ⏺اين پسر نامش و سس فرانسوي بود. خنده رو و شاد و پرانرژي نشان ميداد.من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك ميكردم. 🌺@pmsh313 ⏺يك روز به من گفت: آقا پيمان، من ميتونم بيام پيش شما كار كنم و ساختن را ياد بگيرم. گفتم: متعلق به شماست، بيا.از فردا هر روز به مي آمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار شد.چون داخل مغازه ي من همه جور آدمي رفت و آمد داشتند، من چند بار او را كردم، دست و دلش خيلي بود. ⏺خيالم راحت بود و حتي دخل و پول هاي را در اختيار او ميگذاشتم.در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند خيلي متفاوت بود؛ 💥انسان کاري، با ادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي و خنده رو بود.كسي از همراهي با او نميشد. با اينكه در سنين بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم كند. باطن پاك او براي همه نمايان بود. 🌺@pmsh313 ⏺من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بيکاري از و با او حرف ميزدم. از و حرف ميزديم. او هم زمينه ي خوبي داشت. در اين مسائل با يكديگر هم کلام ميشديم. ⏺يادم هست به برخي به خوبي مسلط بود. را در حاج حسين سازور كار ميكرد.مدتي بعد باز شد. من فكر كردم كه فقط در ميخواهد كار كند، اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك كرده... 🌺@shahidabad313 ⏺كار را در ادامه داد. هر وقت ميخواستم به او بدهم نميگرفت، ميگفت من آمده ام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را در جيب او ميگذاشتم.مدتي بعد متوجه شدم كه با #رفيق شده، گفتم با خوب پسري شدي. ⏺ بعد از آن بيشتر مواقع در بود. بعد هم از پيش ما رفت و در مشغول كار شد.اما مرتب با دوستانش به سراغ ما مي آمد و خودش مشغول درست کردن ميشد. 🌺@shahidabad313 ⏺بعدها توصيه هاي من به درس خواندن كارساز شد و درسش را از طريق مدرسه ي به صورت غير حضوري ادامه داد. ما با ادامه داشت. خوب به ياد دارم که يك روز آمده بود اينجا، بعد از خوردن در آينه خيره شد ميگفت: نميدانم براي اين جوشهاي صورتم چه كنم؟ 💥گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، و انسانها مهم است كه #باطن تو بسيار عالي است. ⏺هر بار كه پيش ما مي آمد متوجه ميشدم كه تغييرات روحي و دروني او بيشتر از قبل شده. تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزه ي علميه شده ام، بعد هم به رفت. اما هر بار كه مي آمد حداقل يك را مهمان ما بود. 💎آخرين بار هم از من طلبيد. با اينكه هميشه خداحافظي ميكرد، اما آن روز طور ديگري خداحافظي كرد و رفت ... 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💕 🍃 ✔️راوی:حجت الاسلام سميعي 👈سال 1384 بود كه💧#مسجد_موسي_ابن_جعفر (علیه السلام) تغيير كرد. من به عنوان انتخاب شدم و قرار شد را به سمت يک سوق دهيم.در اين راه🌷 با راه اندازي🌷 كمك بزرگي به ما نمود. ⚘@pmsh313 🌿مدتي از راه اندازي گذشت. يك روز با به سمت حركت كرديم.به جلوي (ع) رسيديم.🌷 با جواني كه داخل بود سلام و عليك كرد. 🌿اين پسرک حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل گرفت. و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با🌷 خيلي شده.وقتي رسيديم، از🌷 پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟ 🌿گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد، زياد به مغازه اش ميرفتيم.گفتم: به نظر پسر خوبي مي ياد.چند روز بعد اين همراه با ما به اردوي و آمد.در آن بود كه احساس كردم اين پسر، بسيار پاكي دارد. اما کلا مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك ميگردد! 🌷@shahidabad313 🌿اين حس را سالها بعد كه حسابي با او شدم بيشتر كردم. او مسيرهاي مختلفي را در زندگي اش كرد.🌷 راه هاي بسياري رفت تا به خودش برسد و گمشده اش را پيدا كند.من بعدها با🌷 بسيار شدم. او خدمات بسيار زيادي در حق من انجام داد كه گفتني نيست. 🌿اما به اين رسيدم كه هادي با همه ي مشكلاتی كه در داشت و بسيار سختي ميكشيد، اما به دنبال خودش ميگشت.براي اين حرف هم دليل دارم: در#فوتباليست خوبي بود، به او می گفتند: *🌷 دِل پيه رو* 🌷 هم دوست داشت خودش را بروز دهد. 🌿كمي بعد را رها كرد و ميخواست با كردن، گمشده ي خودش را پيدا كند.بعد در جمع بچه هاي و مشغول فعاليت شد.🌷 در هر عرصه اي كه وارد ميشد بهتر از بقيه كارها را انجام ميداد.در هم گوي را از بقيه ربود. ⚘@pmsh313 🌿بعد با بچه هاي هيئتي شد. از اين به آن رفت. اين دوران، خيلي از لحاظ#رشد كرد، اما حس ميكردم كه هنوز گمشده ي خودش را نيافته.بعد در اردوهاي و اردوهاي🌷 و او را ميديدم. بيش از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ... 🌿از لحاظ و هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه ميخواست نرسيد.بعد با بچه هاي قديمي#رفيق شد. با آنها به اين و آن ميرفت. دنبال🌷 بود. 🌿بعد خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگترها اينطرف و آنطرف ميرفت. اما باز هم ...تا اينكه پايش به باز شد. كمتر از يك سال در بود. اما گويي هنوز ... بعد هم راهي شد. نا آرام🌷، گمشده اش را در كنار مولایش (ع) پيدا كرد. 💥او در آنجا گرفت و براي هميشه شد... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚مردی پرفايده و كم هزينه❤️ 💕 ۱🍃 ✔️راوی:دوستان شهيد 👈بعضي از دوستان حتي برخي از بچه هاي را ميشناسيم كه خاصي دارند! ⚘@pmsh313 🍂كارهايي كه بايد انجام دهند با كندي پيش ميبرند. جان آدم را به لب ميرسانند تا يك انجام دهند. 🍂اگر كاري را به آنها واگذار كنيم، به انجام و يا اتمام آن نيستيم. دائم بايد بالای سرشان باشيم تا كار به خوبي شود. ⚘@pmsh313 🍂اين در برخي از نهادها و حتي برخي ديده ميشود. 🍂برخي افراد هم هستند كه وقتي بخواهند كاري انجام دهند، از همه ي عالم و آدم ميشوند. 🌷@shahidabad313 🍂همه ي امكانات و شرايط بايد براي آنها شود تا بلكه يك كوچكي پيدا كنند. ☀️ (علیه السلام) در بيان احوالات يكي از دوستانشان كه او را خود خطاب ميكردند فرمودند: او بود. ⚘@pmsh313 🌼اين عبارت از روحيات🌷 به حساب مي آمد. 🌷 به هرجا كه وارد ميشد بود. بود. به كسي نمي داد. تا متوجه ميشد كاري بر، وارد ميشد. ⚘@pmsh313 🌼بارها ديده بودم كه توي يا🕌، كارهايي را انجام ميداد كه كسي سراغ آن كارها نميرفت؛ كارهايي مثل و ظرفها و... 🌷@shahidabad313 🌿من بودم كه برخي دوستان مسجدي ما به دنبال و بودند و ميگفتند تا براي ما فراهم نشود ديگري نميرويم. ⚘@pmsh313 🌴آنها شخصيتهاي براي خودشان درست كرده بودند و ميگفتند خيلي از كارها در نيست! اما🌷 اينگونه نبود. براي خودش نميساخت. ⚘@pmsh313 💥او براي رهايي از بيكاري كارهاي زيادي انجام داد. مدتها با، كار انجام ميداد. در مشغول بود و... 💎ميگفت: در#بيكاري به حساب مي آيد. هزاران و و ... را در پي خود دارد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚شهدا او را انتخاب کردند❤️ 🌷(۱) ✔️راوی: دوستان شهید ⏺ورود🌷 به🕌 با یادواره ی 🌷 بود.به قول زنده یاد🌷،🌷 را🌷#انتخاب کردند. 🌷@shahidabad313 🌴از روزی که🌷 را شناختیم ،همیشه برای سنگ تمام میگذاشت.اگر میگفتیم فلان 🕌 میخواهد یادواره ی🌷 برگزار کند و کمک میخواهد،دریغ نمیکرد.این ویژگی🌷 را همه بودند که🌷 همه کار می کرد.از شستن و پختن گرفته تا... ⚘@pmsh313 🌴تقریبا هر شب های🌷(ع)میرفت .با🌷 شده بود و در این دوستی🌷 بیشترین را داشت.هیئتی را در🌷 راه اندازی کردند به نام🌷@pmsh313 🍀هر با بچه ها دور هم جمع می شدند و🌷 برنامه های را پیگیری می کردند.🌷 در این مداحی هم میکرد و همه او را داشتند. 🌷@shahidabad313 💢اما یکی از کارهای مهمی که همراه با برخی انجام داد،نصب تابلوی🌷 در کوچه ها بود. 💢من اولین بار از🌷 شنیدم که می گفت باید برای شهدای محل کاری انجام دهیم. گفتم چه کاری؟ 🌷@shahidabad313 🌱گفت بیشتر کوچه ها به🌷 است اما بخاطر گذشت سه دهه از🌷 آن ها،هیچکس این🌷 را نمی شناسد. 💥لااقل ما🌷 را در سر#نصب کنیم تا مردم با چهره ی🌷 آشنا شوند.یا اینکه زندگینامه ای از🌷 را به اطلاع اهل آن و محل برسانیم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚💚گره بازکن مشکلات مردم❤️❤️ 🍃 ✨ ✔️راوی:حجت السلام سميعي و... 👈يادم هست در خاطرات🌷 خواندم كه هميشه دنبال از مشكلات مردم بود. 🌷@shahidabad313 📍اين🌷 والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام هميشه جيبم پر باشد تا از مشكلات مردم بگشايم. 📍من دقيقاً چنين شخصيتي را در🌷 ديدم. او🌷 را الگوي خودش قرار داده بود. دقيقاً پا جاي پاي🌷 ميگذاشت. 🌷@shahidabad313 🌷 صبحها تا عصر در كار ميكرد و عصرها نيز اگر وقت داشت، با كار ميكرد. 📍اما چيزي براي خودش خرج نميكرد. وقتي مي فهميد كه مثال نوجوانان🕌، احتياج به كمك مالي دارد دريغ نميكرد. 🌷@shahidabad313 📍يا اگر ميفهميد كه شخصي احتياج به دارد، حتي اگر شده ميكرد و كار او را راه مي انداخت.🌷 چنين انسان بزرگي بود. ⚘@pmsh313 💢من يك بار احتياج به پيدا كردم. به كسي هم نگفتم، اما🌷 تا احساس كرد كه من احتياج به دارم به سرعت مبلغي را آماده كرد و به من داد. 📍زماني كه ميخواستم كنم نيز هفتصد هزار تومان به من داد.ظاهراً اين مبلغ همه ي پس اندازش بود. او لطف بزرگي در حق من انجام داد. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم. 🌷@shahidabad313 📍اما يك بار برادري را در حق من تمام كرد. زماني كه براي تحصيل در مستقر شده بودم، يك روز به🌷 زنگ زدم و گفتم: فاصله ي حجره تا محل تحصيل من زياد است و احتياج به دارم، اما نه دارم و نه موتورشناس هستم. 📍هنوز چند ساعتي از صحبت ما نگذشته بود كه🌷 زنگ زد. گوشي را برداشتم.🌷 گفت: كجايي؟ گفتم: توي در. گفت: برات خريدم و با وانت آوردم، كجا بيارم؟ 🌷@shahidabad313 💢تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد.نميدانيد آن چقدر كار من را راه انداخت. بعدها فهميدم كه🌷 براي بسياري از اطرافيان همينگونه است. او راه درست را انتخاب كرده بود. 🌷 اين را داشت كه اينگونه اعمالش مورد قبول واقع شود. ⚘@pmsh313 👈كارهاي او مرا ياد حديث☀️ (ع) در بحارالانوار، ج 75 ،ص 379 انداخت که فرمودند: همانا قبول اعمال شما، برآوردن نيازهاي برادرانتان و كردن به آنان در حد توانتان است و الّا (اگر چنين نکنيد)، هيچ عملي از شما پذيرفته نميشود. ٭٭٭ 🌷 درباره ي كارهايي كه انجام ميداد خيلي تودار بود. از كارهايش حرفي نميزد. بيشتر اين مطالب را بعد از🌷 فهميديم. 🌷@shahidabad313 📍وقتي🌷🌷 شد و برايش گرفتيم، اتفاق عجيبي افتاد. من در كنار برادر آقا🌷 در🕌 بودم. ⚘@pmsh313 💥يک خانمي آمد و همينطور به تصوير🌷 نگاه ميكرد و💧 ميريخت. كسي هم او را نميشناخت.بعد جلو آمد و گفت: با خانواده ي🌷 كار دارم.برادر🌷 جلو رفت. من فكر كردم از بستگان🌷 است، اما برادر🌷 هم او را نميشناخت. 🌷@shahidabad313 💢اين خانم رو به ما كرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالي خوبي نداشتيم. خيلي گرفتار بوديم. برادر شما خيلي به ما کمک کرد.براي ما عجيب بود. همه جور از🌷 شنيده بوديم اما نميدانستيم مخفيانه اين را تحت پوشش داشته! 📍حتي زماني كه🌷 در و شهر اقامت داشت، اين سنت الهي را رها نكرد.در مراسم تشييع🌷، افراد زيادي آمده بودند كه ما آنها را نميشناختيم.بعدها فهميديم كه🌷 گره از كار بسياري از آنان گشوده بود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚اهل ذکر،دائم با وضو،❤️ 🍃 ✨ 👈اين سخنان را از خيلي ها شنيدم. اينکه🌷 ويژگي هاي خاصي داشت. هميشه💧 بود. مي کرد.اکثر اوقات ذکر#هيئت را مي گفت. 🌷@shahidabad313 💢 بود. گاهي به مي گفت: من دو هزار تا(علیه السلام) حفظ هستم. يا مي گفت: امروز هزار بار ذکر(علیه اسلام) گفتم، امام حسين (علیه السلام) و گريه براي ايشان بود. ⚘@pmsh313 💢واقعاً براي ارباب با سوز 💧 مي ریخت. او زبانزد رفقا بود. اگر کسي از او تعريف مي کرد، خيلي بدش مي آمد. وقتي که شخصي از زحمات او مي کرد، مي گفت: را خدا آزاد کرد! 💢يعني ما کاري نکرده ايم. همه کاره خداست و همه ي کارها براي خداست. حال و هوا و خواسته هايش مثل همسن و سالش نبود. دغدغه مندتر و جهادي تر از ديگر بود.انرژي اش را وقف و کار فرهنگي و کرده بود. در آخر راهي جز در پاسخگوي غوغاي درونش نشد. 🌷@shahidabad313 📍من شنيدم که دوستانش مي گفتند:🌷 اين سال هاي آخر وقتي مي آمد، بارها روي صورتش مي انداخت و مي گفت: اگر به نامحرم کنيم راه🌷 بسته مي شود. ⚘@pmsh313 📍خيلي دوست داشت به برود و از (علیها السلام) دفاع کند. يک طرف ديوار خانه را از بنري پوشانده بود که رويش اسم (علیها السلام) نوشته شده بود. مي گفت نبايد بگذاريم عمه ي سادات، دست تروريستها بيفتد. 🌷@shahidabad313 💢وقتي مي خواست براي نبرد با برود، پرسيديم و را مي خواهي چه کني؟ گفت: اگر🌷 نشدم، درسم را ادامه مي دهم. اگر🌷 شوم، که چه بهتر خدا مي خواهد اينگونه باشد. 🔰در ميان فيلم ها به خيلي علاقه داشت. سي دي را تهيه کرد و براي پخش نمود.خواهرش مي گفت: من مدت ها فکر مي کردم🌷 هم مثل آدم هاي درون ، هر شب با و با دوستانش به🌷 (علیها السلام) مي رود. صحنه هاي اين فيلم همه اش جلوي چشمهاي من است. 🌷@shahidabad313 💎همه اش نگران بودم مي گفتم نکند شباهت هاي🌷 با محتواي اتفاقي نباشد! 🌷 مثل ما نبود که تا يک اتفاقي مي افتد بيايد براي همه تعريف کند. هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد. در کلامش جاري بود. ⏺برادرش مي گفت: «نمي گذاشت کسي از دستش ناراحت شود اگر دلخوري پيش ميآمد، سريعاً از طرف درمي آورد.🌷 به ما مي گفت يکي از خاله هايمان را در ناراحت کرده، اما نه ما چيزي به خاطر داشتيم نه خاله مان.ولي همه اش مي گفت بايد بروم بطلبم. هيچ وقت نداشت کسي با دلخوري از او جدا شود.» 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚تحول عظیم شخصیتی هادی❤️ 🍃 (۱)✨ 👈از مدت ها قبل بودم كه 📗 را در دست دارد و مشغول💡 است. ⚘@pmsh313 🌷 مرتب مشغول💡 بود. و شوري كه از🔮 (علیه السلام) در ما پديد آمده بود، در او چند بود. 💎به ما مي گفت: (علیه السلام) فرموده اند: هر كس به🔮 (علیه السلام) نرود تا بميرد، درحالي كه خود را هم شيعه ي ما بداند، هرگز شيعه ي ما نيست. و اگر از اهل هم باشد، او بهشتيان است. ⚘@pmsh313 💎در جاي ديگري مي فرمايند:🔮(علیه السلام) بر هر كسي كه )ايشان) را از سوي خداوند، (امام) مي داند لازم و است. هر كه تا هنگام ، به🔮 (علیه اسلام) نرود، و ايمانش دارد. 💎از طرفي را نيز به ما مي شد كه مي فرمودند: براي اينكه شما شود و نقايص و مشكلات شما برطرف شود حتماً به🌼 برويد. ⚘@pmsh313 💥خلاصه آن چنان در ما شور🌼 ايجاد كرد كه براي لحظه شماري مي كرديم. 1390 بود. كار فراهم شد. با تعدادي از بچه هاي کانون🌷 از🕌 (علیه السلام) راهي🌼 شديم. 📍نه تنها من كه بيشتر دارند كه 🌷 هر چه مي خواست در اين به دست آورد. به نظر من آن اتفاقي که بايد براي🌷 مي افتاد، در همين رخ داد. ⚘@pmsh313 📍در حرم ها که مي يافتيم حال او با بقيه فرق مي کرد. اين موضوع در و و حاالت ايشان به مشخص بود. 📍در زيارت ها بسيار و بود. اتفاقي که در آن افتاد، در 🌷 بود که ايشان را زير و رو کرد. 🍂بالأخره همه ي ما که در آن حضور داشتيم اهل بوديم، اما همه مي كرديم كه اين🌷 با🌷 قبل از به🌼 خيلي دارد. ⚘@pmsh313 📍ديگر از آن و خبري نبود! او در🌼 كجا آمده و به خوبي از اين استفاده كرد. 📍پس از آن بود كه با يكي از دوستان شد. از او خواست تا در ياري اش کند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚محب و شیعه واقعی❤️ 🍃 (ع) ✨ 👈مي گويند اگر مي خواهي شيعه ي واقعي آقا🌷 (علیه السلام) را بشناسي سه بار در مقابل او نام 🌷 (علیه السلام) را بر زبان جاري كنيد.خواهيد ديد كه و شيعه ي واقعي حالتش تغيير كرده و💧 در چشمانش حلقه مي زند. 🌷@shahidabad313 🔹️شدت علاقه و محبت🌷 به🌷 (علیه السلام) وصف ناشدني بود. او از زماني كه خود را شناخت در راه سيد و سالار🌷 قدم بر مي داشت. ⚘@pmsh313 🌷 از بچگي در هيئت ها کمک مي کرد. او در کنار ذکرهايي که هميشه بر لب داشت، نام🌷 (علیه السلام) را ميکرد واقعاً نمي شود ميزان او را توصيف كرد. اين سال هاي آخر وقتي در برنامه هاي شركت مي كرد، حال و هواي همه مي كرد. ⚘@pmsh313 ♨️يادم هست چند نفر از كوچك ترهاي مي پرسيدند: چرا وقتي آقا🌷 در جلسات شركت مي كند، حال و هواي ما تغيير مي كند؟ 🍂ما هم مي گفتيم به خاطر اينكه او تازه از و برگشته. ⏺اما واقعيت چيز ديگري بود. آقا🌷 (علیه السلام) با گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود. او تا حدودي🌷 (علیه السلام) را شناخته بود. براي همين وقتي نام مبارك را در مقابل او مي بردند اختيار از كف مي داد. ⚘@pmsh313 🍂وقتي صبح ها براي به🕌 مي آمد. بعد از در گوشه اي از🕌 به مي رفت و در كل را قرائت مي كرد. 🌷 هر جا مي رفت براي🌷 (علیه السلام) مي كرد. درباره ي كه نوجوانان🕌 بودند نيز هميشه جزء بانيان هزينه هاي بود. ⚘@pmsh313 🍂زماني که🌷 ساکن بود، هر به مي رفت. در مدت حضور در از دوستانش جدا مي شد و عجيبي با مولای خود داشت. 📍خوب به ياد دارم که🌷 از ميان همه ي شهداي به يك🌷 علاقه ي ويژه داشت. بعضي وقت ها خودش را مثل آن🌷 مي دانست و جمله ي آن🌷 را مي كرد. 🌷@shahidabad313 🌷 مي گفت: من، آقا🌷 (علیه السلام) ، هستم. جون در روز 🌷 به آقا حرف هايي زد كه حرف دل من به است. ⚘@pmsh313 📍او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همين گونه ام. نه آدم درستي هستم. نه... 💥در اين آخرين سفر🌷 مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود!🌷 مي گفت: يك بار در تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلاً نخورم تا ببينم مولاي ما🌷 (علیه السلام) در روز🌷 چه حالی داشت. ⚘@pmsh313 🍂اين كار را شروع كردم. حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود. 💎من همه جا را مثل مي ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم روي پاي خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم🌷 و💧 و🌷 (علیه السلام) را مي فهمم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚برکت❤️ 💢دوستان شهید 👈 در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد،برخی افراد بودند که انچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع قرار می دادند و خدا هم از خزانه ی غیب خود انها را برطرف می کرد. 🌷@shahidabad313 💢مثلا،🌷. دوستي مي گفت: يک شب🌷 را ديدم که در کوچه راه مي رود. پرسيدم: کاري داري؟گفت: از صبح تا به حال کسي از را نديدم که داشته باشد و من بتوانم او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم. ⚘@pmsh313 🌷 هيچ گاه را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به دستش مي رسيد بسياري از را برطرف مي كرد.بارها شده بود كه مي كرد و آن را خرج و يا افراد نيازمند مي کرداين ويژگي هاي🌷 براي🌷 خيلي جالب بود 🌷@shahidabad313 🌷🌷 را خيلي دوست داشت براي همين سعي مي كرد مانند اين🌷 عزيز با درآمد خودش را برطرف كند. يادم هست كه در تصوير نسبتاً بزرگ🌷 را جلوي نصب كرده بود و اين طرف و آن طرف مي رفت.🌷 هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از برطرف كند. ⚘@pmsh313 💢بايد اشاره كرد كه نشستن و كردن، براي اينكه خداوند خود را نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد كند. 🌷@shahidabad313 💢زماني كه🌷 در بود و در فعاليت مي كرد، هميشه دست داشت. خصوصاً براي هيئت ها بسيار خرج مي كرد.🌷 مي گفت بايد☀️ (علیه السلام) پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند. 🌒هر بار كه براي و يا كارهاي فرهنگي🕌 احتياج به داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمد🌷 بود. هميشه آماده بود براي هزينه كردن. 🌷@shahidabad313 ♨️يك بار به🌷 گفتم: از كجا اين همه مي ياري؟ مگه توي چقدر بهت مي دن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها داشته باشم. خدا هم كمكم مي كنه.پرسيدم: چطوري؟ ⚘@pmsh313 🌟گفت: بايد كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرج ها رو تأمين كنم، بعد از#بازار_آهن، با كار مي كنم. بار مي برم، و... خدا هم توي ما قرار مي ده. 🌷@shahidabad313 🌷 در☀️ هم دست از اين كارها بر نمي داشت.بسياري از طلبه هاي☀️ از فعاليت هاي🌷 مي گفتند و اينكه نمي دانستند🌷 از كجا مي آورد، اما كارهاي ماندگاري از خود به مي گذارد. ⚘@pmsh313 📌زماني كه🌷🌷 شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خود را از 🌷 بيان كردند.يكي مي گفت: اين عبايي را كه دارم🌷 برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.يكي ديگر از آنها از💎 خانه اش مي گفت و... 🌷 براي تأمين هزينه ي اين كارها در☀️ كار مي كرد. اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمي (حشدالشعبی) حسابي به او داشتند.هميشه در اختيار او مي گذاشتند تا براي كارهاي كه در نظر دارد كند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚روزی حلال❤️ ✔خواهر شهيد 💚پدر و بود و به بسيار اهميت ميداد❤️ 💚رابطه دوستانه و بامحبت،فراتر از پدر و پسر❤️ 💚ماجرای خرید نان با سکه پنج ریالی پیره زن❤️ 💚سایه سنگین یتیمی بر سر،در نوجوانی❤️ ◀️پيامبراعظم(ص)ميفرماينــد: »فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از خود بيرون كند(نهج الفصاحه حديث۳۷۰) ◀️بر اين اساس پدرمان در ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. و بود و به بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر(ص)ميفرمايند:» ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن است(بحار االنوار ج۱۰۳ص۷) ◀️براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه)شاپور(آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازه اي كه از پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد. ◀️ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي كرد. به خاطر سختي هائي بود كه براي ميكشيد.هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به🕌 ميبرد. بيشــتر وقتها به آيت الله نوري(ره)پائين چهارراه سرچشمه مي رفتيم. آنجا🌟(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن را داشت. ◀️يادم هســت كه در همان سالهای پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند. ◀️شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود. ◀️ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي كرد و سكه پنج ريالي به من داد. ◀️نميخواستم قبول كنم ولي خيلي كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از بر لبانش نقش بست. ◀️خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد. پدر با ابراهيم از پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود. ◀️اما اين دوستانه زياد طولاني نشد!ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهاي پدر را از دســت داد. در يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند به زندگي ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ برود. او هم قبول كرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💚محیط ورزشی معنوی❤️ 💢(۱) ✔جمعي از دوستان شهيد 💚محیط ورزشی معنوی زورخانه حاج حسن❤️ 💚نماز جماعت زورخانه پشت سر حاج حسن❤️ 💚ماجرای دعای توسل گود زورخانه برای بچه مریض و شفای او❤️ 💚رفاقت با غیر مذهبی ها و هنر جذب انها❤️ ⏺اوايل دوران💼 بود كه🌷 با آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران ⏺اين محيط و شد. حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه🌟 شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او ً يك ســوره قرآن، دعاي و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معمولا در مورد☀️(ع)ميخواند و به اين ترتيب به هم كمك ميكرد. ⏺از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به☀️ ميرســيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود ، پشت سر حاج حسن ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوانها مي آموخت. ⏺فرامــوش نميكنم، يكبــار بچه ها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. ⏺ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد. ⏺دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار كرده. ⏺برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسلي که ابراهيم با آن شور و حال خواند کار خودش را کرده. ⏺بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به🕌 و مي كشاند. ⏺يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلا چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حاال هيچ جلســه مذهبي يا نرفته ام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مي ياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! ⏺گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد شــد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت☀️(ع)وکارهاي يزيد ميگفت.اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! ⏺ابراهيم داشت با گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با☀️(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم کرديم. ⏺دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...مــا هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. ⏺بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به کارهاي ابراهيم ميکردم.چقــدر يکي يکي بچه ها را ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به🕌 و مي کشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع)ياد حديث پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند:يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو شود از آنچه آفتاب بر آن مي تابد بالاتر است 📚(بحارالانوار عربي جلد۵ ص۲۸) 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ 👈مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 ♦️سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. 💎رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. 💥 ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ ♦️یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش خسته و کوفته راه می افتاد سمت نجف آباد.😶 ⚡تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔸️مداحي ص ۱۶۰ ✔اميرمنجر، جواد شيرازي 💚تشکیل هیئت❤️ 🔸️ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش جوانان وحدت اسلامي را برپا کرد. 🔸️او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه مي كرد كه براي و مذهبي از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد. آن هم هيئتي كه سخنراني آن باشد. 🍁@shahidabad313 🔸️يكي از دوستانش نقل مي كرد كه: سالها پس از ابراهيم در يكي از مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه وسيله اي ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليت هاي فرهنگي حفظ كنيم؟ 🔸️همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامي بچه هاي مسجد را جمع كرده و مي گفت: از طريق تشكيل، بچه ها را حفظ كنيد!بعد در مورد نحوه كار توضيح داد و... 🔸️مــا هم ايــن كار را انجام داديم. ابتــدا فكر نمي كرديم موفق شــويم. ولي با گذشت سالها، هنوز از طريق با بچه ها ارتباط داريم. 🔸️ و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه هاي محل نيز به همين صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوي هيئت و مسجد سوق مي داد و مي گفت: 🔸️وقتي دست بچه ها توي دست امام حسين(ع) قرار بگيره مشكل حل ميشه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت. 🍁@pmsh313 🔸️ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به كرد. بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب مي كرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامي به همراه حضور داشت و مداحي مي كرد. 🔸️اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادي و حتي سياسي بچه ها بسيار تأثيرگذار بود.دعوت از علمائي نظير علامه محمدتقي جعفري(ره)و حاج آقا نجفي(ره)و استفاده از شخصيتهاي سياسي، مذهبي جهت صحبت، از فعاليت هاي اين هيئت بود. 🍁@shahidabad313 🔸️لذا مأموران روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشــتند و چند بار جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند.ابراهيم، را از همين هيئت و هم چنين هنگامي كه انجام مي داد آغاز كرد. 🔸️در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسيد. اما نكته مهمي كه رعايت مي كرد اين بود كه مي گفت: براي دل خودم مي خوانم. سعي مي كنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي را در مداحي وارد نكنم... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔷️مداحي ص ۱۶۱ ✔اميرمنجر،جواد شيرازي 💚عادات جالب مداحی ابراهیم❤️ 🔷️...روي موتور نشســته بود. به زيبايي شروع به خواندن اشعاري براي حضرت زهرا (س) نمود. خيلي جالب و سوزناك بود. 🔷️از ابراهيم خواستم كه در همان اشعار را به همان سبك بخواند، اما زير بار نرفت! مي گفت: اينجا دارند، من هم كه اصلا ً صداي خوبي ندارم، بي خيال شو... 🍁@shahidabad313 🔷️اما مي دانستم هر وقت كاري بوي غيرخدا بدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترك مي كند. در مداحي عادات جالبي داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود. بارها مي شد كه بدون بلندگو مي خواند. 🔷️در سينه زني خيلي محكم سينه مي زد مي گفت: اهل بيت(ع)همه وجودشان را براي اسلام دادند. ما همين را بايد خوب انجام دهيم. 🔷️در عروسي ها و در عزاها هر جا مي ديد وظيفه اش خواندن است مي خواند. اما اگر مي فهميد به غير از او ديگري هست، نمي خواند و بيشتر به دنبال استفاده بود. 🍁@pmsh313 🔷️ابراهيم مصداق حديث نورانــي امام رضا(ع)بود كه مي فرمايد: »هر كس براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند، هر چند يك نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود.هر كه در مصيبت ما چشمانش اشك آلود شود و بگريد، خداوند او را با ما محشور خواهد كرد.(مستدرك الوسائل ج1 ص386) 🔷️در عزاداري ها حال خوشــي داشت. خيلي ها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصي پيدا مي كردند. ابراهيم هر جايي که بــود آنجا را كربلا مي كرد! 🔷️گريه ها و ناله هاي ابراهيم شــور عجيبي ايجاد مي كرد. نمونه آن در اربعين سال 1361 در#عاشقان_حسين(ع)بود. 🍁@pmsh313 🔷️بچه هاي هيئتي هرگــز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حضرت زينب(س) را مي گفت. او شور عجيبي به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش كرد! آن روز حالتي در بچه ها پيدا شدكه ديگر نديديم. مطمئن هستم به خاطر سوز دروني و نََفس گرم ابراهيم، مجلس اين گونه متحول شده بود. 🔷️ابراهيــم در مورد مداحــي حرفهاي جالبي مي زد. مي گفــت: مداح بايد آبروي اهل بيت(ع)را درخواندنش حفظ كند، هر حرفي نزند. اگر در مجلســي شرايط مهيا نبود روضه نخواند و... 🍁@shahidabad313 🔷️ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حساب نمي كرد. ولي هر جا كه مي خواند شور و حال عجيبي را ايجاد مي كرد. 🔷️ را هيچ وقت فراموش نمي كرد. چند بيت شعر آماده كرده بود كه اســم شهدا علي الخصوص اصغر وصالي و علي قرباني را مي آورد و در بيشتر مجالس مي خواند... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔰اخلاص ص ۱۸۱ ✔عباس هادي 💚روزی رسان خداست...❤️ 🔰...ابراهيم به نيز خيلي اهميت مي داد. هميشــه دوســتان را به خانه دعوت مي کرد و غذا مي داد. 🔰در دوران مجروحيــت که در خانه بســتري بود، هــر روز غذا تهيه مي کرد و کســاني که به ملاقاتش مي آمدند را ســر ســفره دعوت مي کرد و پذيرائي مي نمود و از اين کار هم بي نهايت لذت می برد 🔰به دوستان مي گفت: ما وسيله ايم، اين رزق شماست. مؤمنين با است و... 🍁@shahidabad313 🔰در هيئت ها و جلسات مذهبي هم به همين گونه بود. وقتي مي ديد صاحب خانه براي پذيرائي مشکل دارد، بدون کمترين حرفي براي همه ميهمان ها و عزادارها غذا تهيه مي کرد. 🔰مي گفت: مجلس امام حسين(ع) بايد از همه لحاظ كامل باشد.شب هاي جمعه هم بعد از برنامه بسيج براي بچه ها شام تهيه مي کرد. 🔰پــس از صرف غذا دســته جمعي به زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) يا بهشــت زهرا(س) مي رفتيم. 🔰بچه هاي بســيج و هيئتي، هيچ وقت آن دوران را فراموش نمي کنند. هر چند آن دوران زيبا و به ياد ماندني طولاني نشد! 🍁@pmsh313 🔰يک بار به ابراهيم گفتم: داداش، اين همــه پول از کجا مي ياري؟! از آموزش وپــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق مي گيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج مي کني! 🔰نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رســان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله ام. من از خدا خواستم هيچ وقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جائي که فکرش را نمي کنم اسباب خير را برايم فراهم مي کند. ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
سلام بر ابراهیم 2.mp3
7.36M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚پدر و بود و به بسيار اهميت ميداد❤️ 💚رابطه دوستانه و بامحبت،فراتر از پدر و پسر❤️ 💚ماجرای خرید نان با سکه پنج ریالی پیره زن❤️ 💚سایه سنگین یتیمی بر سر،در نوجوانی❤️ 💚محیط ورزشی معنوی زورخانه حاج حسن❤️ 💚نماز جماعت زورخانه پشت سر حاج حسن❤️ 💚ماجرای دعای توسل گود زورخانه برای بچه مریض و شفای او❤️ 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
سلام بر ابراهیم 3.mp3
5.72M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚رفاقت با غیر مذهبی ها و هنر جذب انها❤️ 💚ماجرای هفتصد شنا(چهار ساعت) در زورخانه❤️ 💚مبارزه با غرور با وجود بدن قوی❤️ ⏺بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به کارهاي ابراهيم ميکردم.چقــدر يکي يکي بچه ها را ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به🕌 و مي کشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع)ياد حديث پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند:يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو شود از آنچه آفتاب بر آن مي تابد بالاتر است 📚(بحارالانوار عربي جلد۵ ص۲۸) 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯