eitaa logo
روایتگری شهدا
23.6هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚طلبه لوله کش،با حالات معنوی❤️ ✨ 🍃 🍏راوی؛محمد حسین طاهری 👈مؤسسه اي در💥 بود به نام كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد💥 بودم اما💥 شده و در اين مؤسسه كار مي كردم. 🌷@shahidabad313 🌴اولين بار🌷 را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار و و بود. 🍂او در مؤسسه كار مي كرد و همان جا و مي كرد. بود و در#درس مي خواند. 🌷@shahidabad313 💎من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي💥 بودم كه🌷 گفت: داري مي ري🌷؟گفتم: آره، من هر با چند تا از رفيق ها مي ريم، راستي جا داريم، تو نمي خواي بياي؟گفت: جدي ميگي؟ من داشتم بتونم هر برم💥. ⚘@pmsh313 💎ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با مي گفتيم و مي خنديديم، مي كرديم، سربه سر هم مي گذاشتيم اما🌷#ساكت بود.بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي💥 ميريم. بسه، اين قدر نكنيد. 🌷@shahidabad313 🌱او مي گفت، اما ما گوش نمي كرديم.براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را مي كرد. به💥 كه رسيديم، ما با هم به رفتيم.اما 🌷 مي گفت: اينجا جاي دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمي گذاشتيم و كار خودمان را مي كرديم! ⚘@pmsh313 🌴در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. مي کرديم و مي خنديديم.🌷 مي گفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر 💥 (علیه اسلام) آن هم را نمي دانيد.اما دوباره هفته ي بعد كه به مي رسيد از من مي پرسيد؟ كي مي ري💥؟ 🌷@shahidabad313 🌷 گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش بود. دوباره با ما مي آمد و برمي گشت.اما بعد از چند هفته ي ديگر به هاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول و بود. 🌲توي💥 هم از ما جدا مي شد. خودش بود و 💥 (علیه السلام). بعد هم سرساعتي كه معين مي كرديم مي آمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود.🌷#غير_مستقيم خيلي چيزها به ما داد. 🌷@shahidabad313 ⏺يادم هست🌷 خيلي آدم و بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به ي علميه مي رفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. مي گفت: براي من مهم نيست كه چه مي گويند. مهم خواندن و حضور در كنار💥 (علیه السلام) است. 🍂مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت#كار مي كرد.به من گفت: مي خوام#ياد بگيرم! خيلي از اين مردم به آب احتياج دارند و ندارند. 🌷@shahidabad313 🍂رفت پيش يكي از دوستان و كار هاي جديد با را ياد گرفت.آنچه را كه براي احتياج بود از تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي! ⚘@pmsh313 🐟يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نمي گرفت. او زاهدانه اي را آغاز كرده بود.يک بار از او پرسيدم: تو كه نمي گيري، براي كار هم نمي گيري، پس براي چه مي كني؟گفت: بيشتر روزهاي خودم را با و مي گذرانم! 💥با اين حال، روزبه روز او بهتر مي شد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر و عمل به هستند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚عمل دقیق به دستورات دین❤️ ✨ ۱🍃 ✔️راوی:از دوستان شهید 🌷 يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها او بود. براي همين در و قرار گرفت.اما زندگي او در☀️ به چند بخش تقسيم مي شود. مانند آنچه كه بزرگان و گفته اند، من الخلق الي الحق و ... به خوبي طي نمود. 🌷@shahidabad313 🌷 زماني كه در☀️ در محضر بزرگان مي كرد، نيمي از روز را مشغول و بقيه را مشغول بود. ⚘@pmsh313 ♦️در ابتدا براي انجام#حقوق مي گرفت، اما بعدها كارش را فقط براي رضاي خدا انجام مي داد. نمي گرفت براي كاري كه انجام مي داد نمي گرفت.حتي اگر كسي مي خواست به او بدهد ناراحت مي شد. 🌷@shahidabad313 🕯 بسياري از طلبه ها و برخي🕌 را كرد اما نگرفت و عجيبي به خدا داشت. يك بار به🌷 گفتم: تو كه نمي گيري براي كار هم نمي گيري پس هزينه هاي خودت را چطور مي كني؟🌷 گفت: بايد براي خدا كرد، خدا خودش هواي ما را دارد. گفتم: اين درست، اما ... ⚘@pmsh313 ♨️يادم هست آن روز يكي از دوستانش بوديم. 🌷 بعد از صحبت من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صلاح مي داني مصرف كن!به نوعي غير مستقيم به من فهماند كه ندارد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚احسان به خلق❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی:حاج باقر شیرازی 👈حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما من با🌷 حتي همين حالا كه🌷 شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانواده ام براي🌷#فاتحه نخوانيم. از بس كه اين در ما و بيشتر خانواده هاي اين محل كرد. 🌷@shahidabad313 ☘من كنار🕌 هندي🏛 دارم. ما از آنجا آغاز شد كه مي ديدم يك در انتهاي🕌 مشغول و شده و اي روي سرش مي كشد!موقعي كه آغاز مي شد، اين بلند مي شد و به صف ملحق مي شد.نمازهاي اين هم بسيار بود. ⚘@pmsh313 🔹️چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با☀️ است. يك بار موقعي كه مي خواست بردارد با هم مواجه شديم و من كردم.اين خيلي با جواب داد.روز بعد دوباره كرديم. 🌷@shahidabad313 ♦️يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم است. گفتم: چطوريد، شما چيست؟ اينجا چه مي كنيد؟نگاهي به چهره ي من انداخت و گفت: يك بنده ي هستم كه مي خوام در كنار☀️ (علیه السلام) بخوانم. ⚘@pmsh313 🍂كمي به من برخورد.او جواب درستي به من نداد، گفتم:من هم مثل شما هستم، اهل و پدرم از علماي اين شهر بوده،مي خواستم با شما كه هم من هستي بشم. 🌷@shahidabad313 🍂لبخندي زد و گفت: من رو🌷 صدا كنيد. تو اين هم مشغول هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.اين اولين ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدر رابطه ي ما نزديك شد كه🌷 رازهايش را به من مي گفت. 🌷@shahidabad313 🍁مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش مي گفتند اين طلبه ي سخت كوشي است، اما نمي گيرد.يك بار گفتم: آخه براي چي نمي گيري؟گفت: من هنوز به اون نرسيدم كه از☀️ (عج) استفاده كنم. گفتم: خُب چي كار مي كني؟ خنديد و گفت: مي گذرونيم... ⚘@pmsh313 💎يك روز🌷 آمد و گفت: اگه كسي كار داشت بگو من انجام مي دم، بدون. فقط تو روزهاي آخر.گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط لوله را بايد بپردازند.گفتم: خيلي خوبه، براي بيا خونه ي ما! 🌷@shahidabad313 ⭐ساعتي بعد🌷 با يك گاري آمد! وسايل را با خودش آورده بود.خوب يادم هست كه چهار شب در ما كار كرد و كار براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان هيچ چيزي نخورد. 🔮هر چه به او كرديم بي فايده بود. البته بيشتر مواقع بود.اما🌷 يا همان كه ما او را به اسم🌷 مي شناختيم هيچ مزدي براي خانه ي مردم☀️ نمي گرفت و هيچ چيزي هم در آنها نمي خورد! ما با ايشان بعد از ماجراي بيشتر شد ... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚خالصانه برای خدا❤️ 🍃 پاکـ💌ـت ✨ ✔️راوی:حاج باقر شیرازی 👈دوستي من با🌷 ادامه داشت. زماني كه 🌷 در ما كار مي كرد او را بهتر شناختم.بسيار فعال و با بود. حتي يك بار نديدم كه در ما سرش را بالا بياورد.چند بار من، كه جاي مادر🌷 بود، برايش آب آورد.🌷 فقط زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت.من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين بيشتر از چشمان خودم دارم. 🌷@shahidabad313 🍂بعد از آن، با معرفي بنده، چند تن از طلبه ها را كرد. كار آب در🕌 را هم تكميل كرد.من و🌷 خيلي شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من مي زد.يك بار بحث پيش آمد.رفته بود يكي از. ⚘@pmsh313 🍂آنجا خواسته بود كه آينده اش بزند. ظاهراً سر همين موضوع شنيده بود. جاي ديگري كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به برود كه ديگر نشد.اين اواخر ديگر در مغازه ي ما هم مي خورد! اين يعني خيلي به ما پيدا كرده بود. 🌷@shahidabad313 ♦️يك بار با او كردم كه چرا براي كار#پول نمي گيري؟ خُب ديگران بگير. تو هم داري و...🌷 خنديد و گفت: خودش مي رسونه.دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خودش مي رسونه؟ بعد با: ما هم هستيم و اين روايت ها را شنيده ايم. ⚘@pmsh313 🔹️اما آدم بايد براي و اش برنامه ريزي كنه، تو پس فردا مي خواي بگيري و...🌷 دوباره زد و گفت: آدم براي رضاي بايد كنه، هم هواي ما رو داره، هر وقت داشتيم برامون مي فرسته. 🌷@shahidabad313 ⭐من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم.🌷 هم مثل هميشه فقط مي خنديد! بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا ميافتم حال و روز من مي شود. 🌱آن شب🌷 گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين☀️#مشكل_مالي پيدا كردم و خيلي به#احتياج داشتم.آخر🌃 مثل هميشه رفتم توي☀️ و مشغول شدم.اصلاً هم حرفي درباره ي با☀️ (علیه السلام) نزدم. 🌷@shahidabad313 🍁همين كه به چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زد و گفت: آقا اين مال شماست. برگشتم و ديدم يك آقاي پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم. بعد هم بي اختيار را گرفتم. ⚘@pmsh313 🌷 مکثي کرد و ادامه داد: بعد از راهي شدم. را باز كردم. با ديدم مقدار زيادي نقد داخل آن است!🌷 دوباره به من كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز من و شما دست خداست.من براي اين، ولي با#كار مي كنم. هم هر وقت داشته باشم برام مي ذاره تو و مي فرسته! 🌷@shahidabad313 ☘خيره شدم توي صورتش. من مي خواستم او را كنم، اما او را به من ياد داد.واقعاً عجيبي داشت. او براي رضاي كار كرد. هم#اعمال_خالص او را به خوبي داد.بعدها شنيدم که همه از اين🌷 تعريف مي کردند. اينکه کارهايش را انجام مي داد.يعني براي#مشکل_مردم مي کرد اما براي انجام پولي نمي گرفت. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚برکت❤️ 💢دوستان شهید 👈 در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد،برخی افراد بودند که انچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع قرار می دادند و خدا هم از خزانه ی غیب خود انها را برطرف می کرد. 🌷@shahidabad313 💢مثلا،🌷. دوستي مي گفت: يک شب🌷 را ديدم که در کوچه راه مي رود. پرسيدم: کاري داري؟گفت: از صبح تا به حال کسي از را نديدم که داشته باشد و من بتوانم او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم. ⚘@pmsh313 🌷 هيچ گاه را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به دستش مي رسيد بسياري از را برطرف مي كرد.بارها شده بود كه مي كرد و آن را خرج و يا افراد نيازمند مي کرداين ويژگي هاي🌷 براي🌷 خيلي جالب بود 🌷@shahidabad313 🌷🌷 را خيلي دوست داشت براي همين سعي مي كرد مانند اين🌷 عزيز با درآمد خودش را برطرف كند. يادم هست كه در تصوير نسبتاً بزرگ🌷 را جلوي نصب كرده بود و اين طرف و آن طرف مي رفت.🌷 هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از برطرف كند. ⚘@pmsh313 💢بايد اشاره كرد كه نشستن و كردن، براي اينكه خداوند خود را نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد كند. 🌷@shahidabad313 💢زماني كه🌷 در بود و در فعاليت مي كرد، هميشه دست داشت. خصوصاً براي هيئت ها بسيار خرج مي كرد.🌷 مي گفت بايد☀️ (علیه السلام) پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند. 🌒هر بار كه براي و يا كارهاي فرهنگي🕌 احتياج به داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمد🌷 بود. هميشه آماده بود براي هزينه كردن. 🌷@shahidabad313 ♨️يك بار به🌷 گفتم: از كجا اين همه مي ياري؟ مگه توي چقدر بهت مي دن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها داشته باشم. خدا هم كمكم مي كنه.پرسيدم: چطوري؟ ⚘@pmsh313 🌟گفت: بايد كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرج ها رو تأمين كنم، بعد از#بازار_آهن، با كار مي كنم. بار مي برم، و... خدا هم توي ما قرار مي ده. 🌷@shahidabad313 🌷 در☀️ هم دست از اين كارها بر نمي داشت.بسياري از طلبه هاي☀️ از فعاليت هاي🌷 مي گفتند و اينكه نمي دانستند🌷 از كجا مي آورد، اما كارهاي ماندگاري از خود به مي گذارد. ⚘@pmsh313 📌زماني كه🌷🌷 شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خود را از 🌷 بيان كردند.يكي مي گفت: اين عبايي را كه دارم🌷 برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.يكي ديگر از آنها از💎 خانه اش مي گفت و... 🌷 براي تأمين هزينه ي اين كارها در☀️ كار مي كرد. اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمي (حشدالشعبی) حسابي به او داشتند.هميشه در اختيار او مي گذاشتند تا براي كارهاي كه در نظر دارد كند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۵۱ تا ۵۵ ☀️در این قسمت ها خواهید خواند: 💚در خط مقدم❤️ 💚در🕌 هندي همه از او تعريف مي كردند❤️ 💚با آب، در بيشتر مردم، يك از خودش گذاشته بود❤️ 💚رفاقت با پیرمرد نابینا❤️ 💚علاقه مندی به شهید ابراهیم هادی❤️ 💚 عبادت ها و را به گونه اي انجام مي داد كه در باشد❤️ 💚توصیه های خوب در وصیتنامه یک هفته قبل از🌷❤️ 💚 مي گفت: خدا ما رو براي آفريده❤️ 💚آخرین اتفاقات در نجف قبل شهادت❤️ 💚خواندن شعر زیبای مداح در زمان تشییع هادی❤️ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚ابراهیم تهرانی❤️ ✔️راوی: حاج باقر شیرازی 👈چند روزي بود كه🌷 را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم براي جنگ با⚡ رفته.در🕌 هندي همه از او تعريف مي كردند؛ از، و مهم تر اينكه با آب، در بيشتر مردم، يك از خودش گذاشته بود. 🌷@shahidabad313 💢يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان «🌷» ثبت كرده بودم.خودش روز اول گفته بود من را🌷 صدا كنيد. بچه ي هم بود.براي همين شد. ⚘@pmsh313 💢تا اينكه يك روز به🕌 آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم. گفتم:🌷 كجايي نيستي؟ مي دانستم در حوزه ي علميه هم او را اذيت كرده اند. او با به و براي كلاس مي رفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت مي كردند.با اينكه و او بود و حسابي مشغول بود، اما چون در كنار مشغول بود، بعضي ها مي گفتند يك نبايد اين كارها را انجام دهد! 🌷@shahidabad313 💢خلاصه آن روز كمي كرديم.من فهميدم كه براي به نيروهاي ملحق شده.آن روز در خلال صحبت ها احساس كردم در حال است. نام دو را برد و گفت: من به دلايلي به اين دو نفر كم محلي كردم. از طرف من از اين دو نفر بطلب.بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از فلاني بطلب. نمي خواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نمي خواهم كسي از من باشد. ⚘@pmsh313 💢مي دانستم آن يك بار به#توهين كرده بود و...او همين طور كرد و بعد هم رفت.يك در محل داشتيم كه🌷 با او بود. او را تر و خشك مي كرد. حمام مي برد و...هميشه هم او را با خودش به🕌 مي آورد.🌷 سراغ او رفت و با هم به🕌 آمدند. 🌷@shahidabad313 💢بعد از بود كه ديگر🌷 را نديدم. تا اينكه هفته ي بعد يكي از دوستان به🕌 آمد و خبر🌷 او را اعلام كرد.من به اعلاميه ي او كردم. تصوير خودش بود اما نوشته بود:🌷. اما من او را به نا🌷 مي شناختم.بعدها شنيدم كه يكي از دوستان🌷 او «🌷» نام داشت و🌷 به او بسيار علاقه مند بود. ⚘@pmsh313 💢خبر را در🕌 اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر🌷 چند روز بعد به🌟 آمد. همه براي او جمع شدند.وقتي من در گفتم كه🌷🌷 شده، همه ي خانواده ي ما شدند. همسرم گفت: مي خواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در اين شركت كنم. 🌷@shahidabad313 💢بسيار با شكوهي برگزار شد. من چنين با شكوهي را كمتر ديده ام.پيكر او در همه ي🌟#طواف داده شد و اين گونه با شكوه در ابتداي☀️ به سپرده شد.از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در ما براي🌷 خوانده نشود،هميشه به ياد او هستيم. آب ما اوست. ⚘@pmsh313 📌يادم نمي رود. يك هفته بعد از🌷 خوابش را ديدم.در نمي دانستم🌷🌷 شده. گفتم: شما كجايي، چي شد، نيستي؟ لبخندي زد و گفت:☀️ به آرزوم رسيدم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊