eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚طلبه لوله کش،با حالات معنوی❤️ ✨ 🍃 🍏راوی؛محمد حسین طاهری 👈مؤسسه اي در💥 بود به نام كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد💥 بودم اما💥 شده و در اين مؤسسه كار مي كردم. 🌷@shahidabad313 🌴اولين بار🌷 را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار و و بود. 🍂او در مؤسسه كار مي كرد و همان جا و مي كرد. بود و در#درس مي خواند. 🌷@shahidabad313 💎من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي💥 بودم كه🌷 گفت: داري مي ري🌷؟گفتم: آره، من هر با چند تا از رفيق ها مي ريم، راستي جا داريم، تو نمي خواي بياي؟گفت: جدي ميگي؟ من داشتم بتونم هر برم💥. ⚘@pmsh313 💎ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با مي گفتيم و مي خنديديم، مي كرديم، سربه سر هم مي گذاشتيم اما🌷#ساكت بود.بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي💥 ميريم. بسه، اين قدر نكنيد. 🌷@shahidabad313 🌱او مي گفت، اما ما گوش نمي كرديم.براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را مي كرد. به💥 كه رسيديم، ما با هم به رفتيم.اما 🌷 مي گفت: اينجا جاي دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمي گذاشتيم و كار خودمان را مي كرديم! ⚘@pmsh313 🌴در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. مي کرديم و مي خنديديم.🌷 مي گفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر 💥 (علیه اسلام) آن هم را نمي دانيد.اما دوباره هفته ي بعد كه به مي رسيد از من مي پرسيد؟ كي مي ري💥؟ 🌷@shahidabad313 🌷 گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش بود. دوباره با ما مي آمد و برمي گشت.اما بعد از چند هفته ي ديگر به هاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول و بود. 🌲توي💥 هم از ما جدا مي شد. خودش بود و 💥 (علیه السلام). بعد هم سرساعتي كه معين مي كرديم مي آمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود.🌷#غير_مستقيم خيلي چيزها به ما داد. 🌷@shahidabad313 ⏺يادم هست🌷 خيلي آدم و بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به ي علميه مي رفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. مي گفت: براي من مهم نيست كه چه مي گويند. مهم خواندن و حضور در كنار💥 (علیه السلام) است. 🍂مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت#كار مي كرد.به من گفت: مي خوام#ياد بگيرم! خيلي از اين مردم به آب احتياج دارند و ندارند. 🌷@shahidabad313 🍂رفت پيش يكي از دوستان و كار هاي جديد با را ياد گرفت.آنچه را كه براي احتياج بود از تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي! ⚘@pmsh313 🐟يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نمي گرفت. او زاهدانه اي را آغاز كرده بود.يک بار از او پرسيدم: تو كه نمي گيري، براي كار هم نمي گيري، پس براي چه مي كني؟گفت: بيشتر روزهاي خودم را با و مي گذرانم! 💥با اين حال، روزبه روز او بهتر مي شد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر و عمل به هستند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💎کردستان(۳)ص ۶۷ ✔مهدي فريدوند 💚پیروزیهای ابراهیم در نبرد کردستان❤️ 💎قرار شــد نيروها را براي حمله آماده کنيم. اما همان روز نيروهاي سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند. فقط نيروهاي سرباز در اختيار فرماندهي قرار گرفت. 💎ابراهيــم و ديگر رفقا به تک تک ســنگرهای ســربازان ســر زدند. با آنها صحبت مي کردند و روحيه مي دادند. بعد هم يك وانت هندوانه تهيه كردند و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. 💎آنها با برنامه هاي مختلف آمادگي نيروها را بالا بردند. صبح يکي از روزها آقاي خلخالي به جمع بچه ها اضافه شد. تعداد ديگري از بچه هاي رزمنده هم از شهرهاي مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. 💎پس از آمادگي لازم، مهمات بين بچه ها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکي از مقرهای ضد انقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريعتر از آنچه فکــر مي کرديم آنجا محاصره شد. بعد هم بيشتر نيروهاي ضد انقلاب را دستگير کرديم. 💎از داخل مقر به جز مقدار زيادي مهمات، مقادير زيادي دلار و پاســپورت و شناسنامه هاي جعلي پيدا کرديم! ابراهيم همه آنها را در يک گوني ريخت و تحويل مسئول سپاه داد. 💎مقــر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيري تصرف شــد. شــهر، بار ديگر به دست بچه هاي انقلابي افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا مي گفت: اگر چند سال ديگر هم صبر مي کرديم، سربازان من جرأت چنين حمله اي را پيدا نمي کردند. اين را مديون برادر هادي و ديگر دوســتان همرزم ايشان هستيم. 💎آنها با دوستي که با سربازها داشتند روحيه ها را بالا بردند.در آن دوره، فرماندهان بســياري از فنون نظامي و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگــر بچه ها آموزش دادند. اين كار، آنهــا را به نيروهاي ورزيده اي تبديل نمودكه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد. 💎ماجراي سنندج زياد طولاني نشد. هر چند در ديگر شهرهاي کردستان هنوز درگيريهاي مختصري وجود داشت. 💎ما در شــهريور 1358 به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچه ها در کردستان ماندند و به نيروهاي شهيد چمران ملحق شدند.ابراهيم پس از بازگشــت، از بازرســي ســازمان تربيت بدني به آموزش و پرورش رفت. 💎البته با درخواســت او موافقت نميشد، اما با پيگيريهاي بسيار اين کار را به نتيجه رســاند. او وارد مجموعه اي شد که به امثال ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
تنها گریه کن 35.mp3
9.11M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 📌 📍فصل نهم ص ۲۱۸ 🍂حجله محمد 🍂مسجد المهدی(عج) 🍂زیارت عاشورا 🍂مهمان ابا عبدالله(ع) 🍂گلزار شهدا 🍂گریه مظلومانه حاج حبیب 📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam Bar Ebrahim35.mp3
4.69M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚ابراهیم یعنی بنده خدا بودن ص۲۲۰❤️ 💚فراق ص۲۲۰❤️ 💚حل مشکلات مردم حتی بعد از شهادت❤️ 🔹️يك ماه از مفقود شدن ابراهيم مي گذشت. هيچ كدام از رفقاي ابراهيم حال و روز خوبي نداشتند.هــر جــا جمــع مي شــديم از ابراهيــم مي گفتيــم و اشــك مي ريختيــم. 🔹️براي ديدن يكي از بچه ها به بيمارســتان رفتيم. رضا گوديني هم آنجا بود. وقتي رضا را ديدم انگار كه داغ دلش تازه شده، بلندبلند گريه مي كرد. 🔹️بعد گفت: بچه ها، دنيا بدون ابراهيم براي من جاي زندگي نيســت! مطمئن باشيد من در اولين عمليات مي شم! 🔹️يكي ديگر از بچه ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كه بود. او بنده خالص خدا بــود. بين ما آمد و مدتي با او زندگــي كرديم تا بفهميم معني بنده خدا بودن چيست. 🔹️ديگري گفت: ابراهيم به تمام معنا يك پهلوان بود، يك عارف پهلوان... 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥سعي ما در غافل گيري دشمن بود تا معبرهاي گشوده شده كشف نشود؛ از طرفي اگر تيراندازي ميشد، جهنمي وحشتناك از دود و گلوله و خون به وجود مي آمد. سرباز عراقي اسلحه به دست چرت ميزد. دوستان ما به چند قدمي وي رسيده بودند تا در يك لحظه او را دستگير و يا بكشند. 🔹️يك نفر از پشت به او حمله كرد و كارد را در گلويش فشار داد. سرباز عراقي خواست داد بزند، اما تكاور شجاع، با فشار بيشتر كارد به او فهماند كه كار از كار گذشته و بايد خاموش بماند. مثل بيد مي لرزيد و زبانش بند آمده بود. در اين لحظه نگهبان هم جوار كه به اوضاع مشكوك شده بود، با صدايي آهسته صدا كرد: «جميل! جميل!» 🔸️با اين صداها، نگهبان جلويي ما هم از خواب پريد؛ اسلحه اش را چسبيد و سراسيمه به طرف صدا نگاه كرد. صداها در كنار رودخانه به دليل دستگيري عراقي بيشتر شده بود كه ناگهان از داخل رودخانه تيراندازي شد. آنان متوجه حضور ما شده بودند. نگهبان جلوِ ما هم دست به اسلحه برد تا تيراندازي كند كه ما با رگبارهاي كوتاه و متوالي، او را از پاي درآورديم. چند نارنجك صوتي و جنگي براي ترساندن نگهبانان عراقي به داخل كانال هاي عراقيها انداختيم. 🔹️صداي اين انفجارهاي شديد و گرد و خاك فراوان ناشي از انفجار، كمك ميكرد تا ما از فرصت استفاده كرده و عقب نشيني كنيم. تيراندازي از هر سو آغاز و جهنمي به پا شد. نگهبانان عراقي از هر سو بي هدف رگبار مي بستند. صداي فرياد عراقي ها به گوش ميرسيد كه دوستانشان را به ياري مي طلبيدند. 🔹️گرد و خاك و دود همه جا را فرا گرفت. ما از فرصت استفاده كرده و خيلي سريع همراه با تيراندازي، دور شديم. گلوله هاي رسام و منور از كنار گوش و سر و پاي ما مي گذشتند؛ اما خدا را شكر به ما برخورد نميكردند. بايد مسافتي طولاني را تا رسيدن به مواضع خودي طي ميكرديم. اوضاع بسيار خطرناكي بود. 🔸️يكي از سربازان ما از كتف راست تير خورد و در اثر پرتاب خمپاره ها، يكي از درجه داران از گونه و پيشاني مجروح شد. گروه ما براساس نقشة قبلي، بايد در حين كشف گشتي و يا خطر، از مسير سرّي حركت ميكرد تا مسير گشتي كشف نشود. حركت از اين مسير باعث ميشد تا تلفات كمتري داشته باشيم. گروه ديگر ما، اسير عراقي را به زور با خود آورده و در فاصله اي مناسب در پشت تپه اي پناه گرفته بودند. ما هم خود را به آنان رسانديم. 🔹️آسمان منطقه آكنده از آتش و دود بود. بيسيم ها را روشن كرديم و به يكپگان مادر كه در خط مقدم آماده بودند، اطلاع داديم كه موفقيت آميز برميگرديم. شما پشت سر ما ـ يعني مواضع عراقي ها ـ را زير آتش بگيريد. پس از چند دقيقه، آتش بارهاي خودي، سنگرها و مواضع عراقيها را در هم كوبيدند و ما هم در اين فرصت به طرف نيروهايمان حركت كرديم. همگي خسته و نفس زنان با زخم هاي بسيار زياد و همراه با اسير عراقي، خود را به خاكريز نيروهاي خودي رسانديم. 💥ساعت 30:04 بود كه با چند دستگاه خودرو نظامي به مقر تيپ رفتيم و اسير را به دژباني تحويل داديم تا در فرصت مناسب از او بازجويي كنيم. آتش پشتيباني لحظه اي خاموش نميشد. عراقيها فهميده بودند كه يكي از آنان اسير شده و اين موضوع ميتوانست موقعيت عراقي ها را در اين منطقه با خطر جدي مواجه كند؛ به همين دليل مواضع ما را زير آتش توپ و تانك قرار داده بودند. بدون شك براي آنان شب خوبي نبود و براي مدتها خواب را از چشمان آنان مي ربود. همگي براي استراحتي كوتاه به سنگرهايمان رفتيم تا فردا با توان بيشتري به كارهايمان برسيم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯