eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۱ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍... زیاد می خواند...انواع مداحی ها را گوش می داد،این اواخر توی خانه مادرم "منم باید برم"را زیاد می خواند...می دیدم می خواند،با آداب می گرفت،شیر آب را می بست و دست می کشید وبرای مرحله بعد شیررا باز می کرد،آن هم با سرد... را با می خواند 🍀راوی:زهره حججی،خواهر شهید 📚 فصل ۱ ص ۶۰ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚زندگي لذت بخش در كنار مولا علی(ع) ❤️ ✨ 🍃 👈در حكايات تاريخي بارها خوانده ام كه در شهر براي طلبه هاي همواره با و سختي ها همراه است. 🌷@shahidabad313 📍برخي ها معتقد بودند كه اگر كسي مي خواهد همنشيني با مولاي متقيان(علیه اسلام) داشته باشد بايد اين سختي ها را كند. 🌷 نيز از اين مستثنا نبود. وقتي به رفت، حدود يک سال و نيم آنجا ماند. 1392 و بود كه به بازگشت. مدتي پيش ما بود و از حال و هواي مي گفت. 💎همان ايام يک شب توي🕌 او را ديدم. مشغول صحبت شديم.🌷 ماجراي اقامتش را براي ما اينگونه تعريف کرد: من وقتي وارد شدم نه آن چنان پولي داشتم و نه كسي را مي شناختم كمي زندگي براي من سخت بود. 🌷@shahidabad313 🍂دوست من فقط توانست برنامه ي حضور من را در هماهنگ كند. روز اول پاي برخي رفتم. را در خواندم و آمدم بيرون.كمي در خيابان هاي $نجف دور زدم. كسي آشنا نبود. برگشتم و حوالي ، جايي كه براي مردم پهن شده بود، خوابيدم! ⚘@pmsh313 📍روز بعد كمي خريدم و غذاي آن روز من همين شد. پاي رفتم و توانستم چند پيدا كنم. 📍 ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به نداشتم. بايد بيشتر مي كردم تا اين مشكلات را برطرف كنم.چند روز كار من اين بود كه يا بيسكويت مي خوردم و در كلاس هاي حاضر مي شدم. 🌷@shahidabad313 📍شب ها را نيز در محوطه ي اطراف مي خوابيدم. حتي يك بار در يكي از كوچه هاي روي خوابيدم! 🍂سختي ها و خيلي به من فشار مي آورد. اما زندگي در كنار مولا بسيار لذت بخش بود. كم كم من براي خريد هم تمام شد! حتي يك روز كمي پيدا كردم و داخل ليوان زدم و خوردم. 🌷@shahidabad313 🌴 بيشتر به من فشار آورد. نمي دانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد مولاي متقيان شدم و گفتم: آقا جان من براي تكميل خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم در كنار شما را داشته باشم. ان شاءالله آنطور كه خودتان مي دانيد من نيز برطرف شود. 🌴مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان را، كه از متوليان يک مؤسسه ي اسلامي در بود، ديدم.ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان بودم خيلي به من كرد. بعد هم يك بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد. 🌷@shahidabad313 🍂شرايط يكباره براي من شد. بعد هم به عنوان در حوزه ي پذيرفته شدم. همه ي اينها چيزي نبود جز خود آقا (علیه السلام). 📍هرچند خانه اي كه در اختيار من بود، قديمي و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم.خيلي ها جرئت نمي كردند در اين خانه ي تاريك و قديمي كنند، اما براي من كه جايي نداشتم و شب هاي بسياري در و خوابيده بودم محل خوبي بود... 🌷@shahidabad313 🌷 حدود دو ماه پيش ما در بود. يادم هست روزهاي آخر خيلي دلش براي تنگ شده بود. انگار او را از بيرون كرده اند. كارهايش را انجام داد و بعد از، آماده ي بازگشت به شد. 💥بعد از آن به قدري به وابسته شد كه مي گفت: وقتي به مي روم، نمي توانم زياد بمانم و سريع بر مي گردم . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚دو تصویر در اتاق شخصی❤️ ✨ 👈از زماني كه به رفت و در💥 ساكن شد،نگرش خاصي به موضوع💥 پيدا كرد.به ما كه در بوديم مي گفت:شما مانند يك🐟 كه قدر🏝 را نمي داند، قدر💥 را نمي دانيد. مشكل كار در اينجا نبود بحث💥 است. 🌷@shahidabad313 ♨️لذا بر گُرده ي اين مردم سوار است و هر طور مي خواهد عمل مي كند.خوب يادم هست كه ارادت🌷 به💥 بسيار بيشتر از قبل شده بود. 🌴هر بار كه مي آمد، پوسترهاي💥 را تهيه مي كرد و با خودش به💥 مي برد. 🌷@shahidabad313 ⏺در اتاق شخصي او هم دو تصوير بزرگ روي ديوار بود.تصوير💥 و در زير آن پوستر🌷. ⚘@pmsh313 🌷 در آخرين سفري كه به داشت ماجراي عجيبي را كرد. او به نفوذ برخي از عمامه هاي و افراد ساده لوحي كه از دشمنان#پول مي گيرند تا ايجاد كنند اشاره كرد و ادامه داد: مدتي قبل شخصي مي آمد و به جاي طلبه ها و... تنها كارش اين شده بود كه به کند! 🌷@shahidabad313 🌴او انگار داشت تا همه ي مشكلات اسلامي را به گردن ايشان بيندازد. من يکي دو بار کردم و چيزي نگفتم.بعد هم به جهت چند كلامي با ايشان كردم و او را كردم، اما انگار اين آقا نمي خواست چيزي بشنود! فقط همان جملاتي كه اربابانش براي او كرده بودند مي كرد! 🍂من درباره ي خيانت هاي و، به خصوص در براي او آوردم اما او قبول نمي كرد! 🌷@shahidabad313 🍂روز بعد و بار ديگر اين آقا شروع به كرد. دوباره مشغول شد، نمي دانستم چه كنم.گفتم حالا ديگر وظيفه ي من اين است كه با اين آقا كنم، چون او طلبه ها را نسبت به حضرت آقا مي كند. ⚘@pmsh313 💎 کردم با اين كه مي خواهم اين آقا را بزنم، آيا است يا نه؟ آمد. 🌷@shahidabad313 💎وقتي که مثل هميشه شروع كرد به حضرت آقا کند، از جا بلند شدم و ... او را زدم. طوري با او برخورد کردم که ديگر پيدايش نشد. از آن جايي که من هيچ گاه با هيچ کس بحثي نداشتم و هميشه با طلبه ها مشغول بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از اين اتفاق، اين موضوع براي همه به نظر آمد. 💎هر کس من را مي ديد مي گفت:🌷 ما شما را تا به حال اينگونه نديده بوديم. شما که اصلاً و درگيري نيستي؟ چه شد که اينقدر شدي؟ مگر چه به شما کرده بود؟ 🌷@shahidabad313 🌲من هم براي آنها از بحث و كارهايي كه برخي نماها براي به استفاده مي كنند گفتم. براي آنها شرح دادم كه چندين شبكه ي ماهواره اي وابسته به يك در كشور فعال است و تنها كاري كه مي كند ايجاد نسبت به و بين فرقه هاي اسلامي است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚احسان به خلق❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی:حاج باقر شیرازی 👈حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما من با🌷 حتي همين حالا كه🌷 شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانواده ام براي🌷#فاتحه نخوانيم. از بس كه اين در ما و بيشتر خانواده هاي اين محل كرد. 🌷@shahidabad313 ☘من كنار🕌 هندي🏛 دارم. ما از آنجا آغاز شد كه مي ديدم يك در انتهاي🕌 مشغول و شده و اي روي سرش مي كشد!موقعي كه آغاز مي شد، اين بلند مي شد و به صف ملحق مي شد.نمازهاي اين هم بسيار بود. ⚘@pmsh313 🔹️چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با☀️ است. يك بار موقعي كه مي خواست بردارد با هم مواجه شديم و من كردم.اين خيلي با جواب داد.روز بعد دوباره كرديم. 🌷@shahidabad313 ♦️يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم است. گفتم: چطوريد، شما چيست؟ اينجا چه مي كنيد؟نگاهي به چهره ي من انداخت و گفت: يك بنده ي هستم كه مي خوام در كنار☀️ (علیه السلام) بخوانم. ⚘@pmsh313 🍂كمي به من برخورد.او جواب درستي به من نداد، گفتم:من هم مثل شما هستم، اهل و پدرم از علماي اين شهر بوده،مي خواستم با شما كه هم من هستي بشم. 🌷@shahidabad313 🍂لبخندي زد و گفت: من رو🌷 صدا كنيد. تو اين هم مشغول هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.اين اولين ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدر رابطه ي ما نزديك شد كه🌷 رازهايش را به من مي گفت. 🌷@shahidabad313 🍁مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش مي گفتند اين طلبه ي سخت كوشي است، اما نمي گيرد.يك بار گفتم: آخه براي چي نمي گيري؟گفت: من هنوز به اون نرسيدم كه از☀️ (عج) استفاده كنم. گفتم: خُب چي كار مي كني؟ خنديد و گفت: مي گذرونيم... ⚘@pmsh313 💎يك روز🌷 آمد و گفت: اگه كسي كار داشت بگو من انجام مي دم، بدون. فقط تو روزهاي آخر.گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط لوله را بايد بپردازند.گفتم: خيلي خوبه، براي بيا خونه ي ما! 🌷@shahidabad313 ⭐ساعتي بعد🌷 با يك گاري آمد! وسايل را با خودش آورده بود.خوب يادم هست كه چهار شب در ما كار كرد و كار براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان هيچ چيزي نخورد. 🔮هر چه به او كرديم بي فايده بود. البته بيشتر مواقع بود.اما🌷 يا همان كه ما او را به اسم🌷 مي شناختيم هيچ مزدي براي خانه ي مردم☀️ نمي گرفت و هيچ چيزي هم در آنها نمي خورد! ما با ايشان بعد از ماجراي بيشتر شد ... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚برکت❤️ 💢دوستان شهید 👈 در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد،برخی افراد بودند که انچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع قرار می دادند و خدا هم از خزانه ی غیب خود انها را برطرف می کرد. 🌷@shahidabad313 💢مثلا،🌷. دوستي مي گفت: يک شب🌷 را ديدم که در کوچه راه مي رود. پرسيدم: کاري داري؟گفت: از صبح تا به حال کسي از را نديدم که داشته باشد و من بتوانم او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم. ⚘@pmsh313 🌷 هيچ گاه را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به دستش مي رسيد بسياري از را برطرف مي كرد.بارها شده بود كه مي كرد و آن را خرج و يا افراد نيازمند مي کرداين ويژگي هاي🌷 براي🌷 خيلي جالب بود 🌷@shahidabad313 🌷🌷 را خيلي دوست داشت براي همين سعي مي كرد مانند اين🌷 عزيز با درآمد خودش را برطرف كند. يادم هست كه در تصوير نسبتاً بزرگ🌷 را جلوي نصب كرده بود و اين طرف و آن طرف مي رفت.🌷 هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از برطرف كند. ⚘@pmsh313 💢بايد اشاره كرد كه نشستن و كردن، براي اينكه خداوند خود را نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد كند. 🌷@shahidabad313 💢زماني كه🌷 در بود و در فعاليت مي كرد، هميشه دست داشت. خصوصاً براي هيئت ها بسيار خرج مي كرد.🌷 مي گفت بايد☀️ (علیه السلام) پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند. 🌒هر بار كه براي و يا كارهاي فرهنگي🕌 احتياج به داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمد🌷 بود. هميشه آماده بود براي هزينه كردن. 🌷@shahidabad313 ♨️يك بار به🌷 گفتم: از كجا اين همه مي ياري؟ مگه توي چقدر بهت مي دن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها داشته باشم. خدا هم كمكم مي كنه.پرسيدم: چطوري؟ ⚘@pmsh313 🌟گفت: بايد كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرج ها رو تأمين كنم، بعد از#بازار_آهن، با كار مي كنم. بار مي برم، و... خدا هم توي ما قرار مي ده. 🌷@shahidabad313 🌷 در☀️ هم دست از اين كارها بر نمي داشت.بسياري از طلبه هاي☀️ از فعاليت هاي🌷 مي گفتند و اينكه نمي دانستند🌷 از كجا مي آورد، اما كارهاي ماندگاري از خود به مي گذارد. ⚘@pmsh313 📌زماني كه🌷🌷 شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خود را از 🌷 بيان كردند.يكي مي گفت: اين عبايي را كه دارم🌷 برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.يكي ديگر از آنها از💎 خانه اش مي گفت و... 🌷 براي تأمين هزينه ي اين كارها در☀️ كار مي كرد. اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمي (حشدالشعبی) حسابي به او داشتند.هميشه در اختيار او مي گذاشتند تا براي كارهاي كه در نظر دارد كند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚عاشق گمنانی❤️ 🍃 ✨ ✔️راوی:سید کاظم و دوستان عراقی شهید 👈اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت هاي و افرادي که کار فرهنگي به خصوص در🕌 را کرده باشند، در هر کار و مسئوليتي وارد شوند، ديدگاهها و تفکرات خودشان را بروز مي دهند. 🌷@shahidabad313 🌷 نيز همين گونه بود. او در زمينه ي کارهاي و تجربيات خوبي داشت. در همان ايامي که در کنار با⚡ مبارزه مي کرد، برخي طرح هاي را ارائه کرد که نشان از روحيه ي بالاي او بود. ⭐يک بار پيشنهاد داد براي يکي از مراسمات، براي#حشد_الشعبي تهيه کنيم.ما هم اين کار را به خود🌷 واگذار کرديم. او هم با مراجعه به چندين مرکز هديه ي خوبي تهيه کرد.🌷 در کل سه بار به مأموريت هاي نظامي#اعزام شد. در عمليات آزادسازي منطقه ي بلد در کنار نيروهاي بود. 🌷@shahidabad313 💢فرمانده او با آنکه علاقه ي خاصي به🌷 داشت، اما خيلي از دست او مي شد! مي گفت اين پسر خيلي و است اما را نمي فهمد در مقابل نيروهاي⚡ بدون جلو مي رود، هر چه مي گوييم باش اما انگار متوجه نمي شود، اين شجاعانه جلو مي رود و راه را براي بقيه ي نيروها باز مي کند. 🌷 نه را مي فهميد و نه را ... يک بار محور جلوي خود🌷 اين حرفها را زد،🌷 وقتي اين مطالب را شنيد، گفت: جلوي دشمن نبايد داشت، ما با🌷#ازدواج کرده ايم. 🌷@shahidabad313 🌷 به عنوان تصويربردار به جمع آن ها پيوسته بود، او تصاوير و فيلم هاي خاصي را از نزديک ترين نقطه به تکفيري ها تهيه مي کرد. از ديگر کارهاي او رساندن و به نيروهاي درگير در بود.اما مهم ترين کار🌷 برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي در ايام☀️ بود. 🌷 اصرار داشت کارهاي#رزمندگان_عراقي به اطلاع مردم و رسانده شود. لذا راهپيمايي☀️ را بهترين زمان و مکان براي اين کار تشخيص داد.واقعاً هم تفکر او جالب بود.🌷 يک چادر در نيمه راه☀️ به🌷 راه اندازي کرد و نمايشگاه تصاوير با⚡ را با چينش مناسب در مقابل ديد زائران🌷 قرار داد. 🌷@shahidabad313 💢برادر ناجي مي گفت:🌷 براي اين خيلي زحمت کشيد. کار عقب بود و کاروان ها از راه مي رسيدند.🌷 گفت که شب ها کمتر بخوابيم و کار را به نتيجه برسانيم.طي چند شبانه روز🌷 بيش از سه ساعت نخوابيد. کار به خوبي انجام شد و مخاطب بسياري داشت.اما همين که آغاز شد،🌷 به☀️ برگشت!او بود و نمي خواست کسي بفهمد اين مهم کار او بوده. ⭐بعد از تجربه ي موفق اين به سراغ آمد.🌷 طرح جديدي براي برگزاري دستاوردهاي با⚡ در☀️ آماده کرده بود. مي خواست در يک فضاي مناسب کار را گسترش دهد.اعتقاد داشت که تصاوير و فيلم هاي اين مبارزه ي براي آيندگان شود و همزمان بايد به ديد مردم رسانده شود. 🌷@shahidabad313 🌷 روي اين خيلي کار کرد. اما مسئولان با اين دليل که و شرايط برگزاري اين را ندارند، را به انداختند تا اينکه🌷 براي بار آخر راهي شد.اما مهم ترين کار که از🌷 ديدم مربوط مي شد به کاري که به خاطر آن به برگشت. 🌷 تعداد زيادي و با نام☀️ (علیها السلام) آماده کرد و با خودش به آورد.او مي دانست بهترين کار براي، پيوند دادن آنان با حضرات(ع)، به خصوص،☀️(علیها السلام)، است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ص۱۱۱ 💚مرد میدان نبرد❤️ ✔️راوی:یکی از دوستان عراقی شهید 👈اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک به سمت☀️ برمي گشتيم.موقع☀️ بود که به ورودي☀️ و کنار☀️ رسيديم.🌷 به راننده گفت: نگه دار.تعجب کرديم. 🌷@shahidabad313 🔮گفتم:🌷 اينجا چه کار داري؟گفت: مي خواهم بروم☀️.گفتم: نمي ترسي؟ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي. ⚘@pmsh313 🌷 برگشت و گفت: از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت.بعدها فهميدم که مدت ها در☀️ به☀️ مي رفته و بر سر مزاري که براي خودش مشخص کرده بود مشغول مي شده. 🌷@shahidabad313 🌷#مرد_مبارزه بود. او در و در هم دست از اعتقاداتش بر نمي داشت.هميشه#مقام_عظماي_ولايت را بر روي سينه داشت. براي#صحبت مي کرد و آنها را از لحاظ آماده مي کرد. ⚘@pmsh313 🔮يادم هست خيلي با به جمعي از مي گفت: لحظه ي🌷 نام مقدس☀️(علیه السلام) را به زبان داشته باشيد تا خود آقا بالاي سرتان بيايد.کل وسايل همراه🌷، در همه ي مدت حضور در ميادين، فقط يک کوچک بود. 🌷@shahidabad313 🔮تعلقات او از همه ي دنياي بريده شده بود. در دوران خيلي کم غذا مي خورد، مي گفت: شايد بقيه ي همين را هم نداشته باشند. کم مي خوابيد و به واقع خودش را براي آماده کرده بود. ⚘@pmsh313 🌷 در هم وظيفه ي بودن و بودن خود را رها نمي کرد.در آنجا هم، وظيفه ي هر کس را به آنها مي شد.زماني هم كه بود در كار و رساندن و كمك مي كرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚غروب خونين❤️ ص ۲۱۱ ✔علي نصرالله 🌱عصــر روز جمعه ۲۲ بهمــن ۱۳۶۱ براي من خيلي دلگيرتــر بود. بچه هاي اطلاعات به سنگرشان رفتند. 🌱مــن دوباره با دوربين نگاه كــردم. نزديك غروب احســاس كردم از دور چيزي در حال حركت است! 🌱با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا ًمشخص بود که سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي خوردند و بلند مي شدند. آنها زخمي و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال مي آيند. 🍁@shahidabad313 🌱فريــاد زدم و بچه ها را صدا كردم. بــا آنها رفتيم روي بلندي. به بچه ها هم گفتم تيراندازي نكنيد. 🌱ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند.به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي آئيد؟ حال حرف زدن نداشتند، يكي از آنها خواست. سريع را به او دادم. 🌱ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي لرزيد. آن يكي تمام بدنش غرق خون بود، كمي كه به حال آمدند گفتند: از بچه هاي هستيم. 🍁@pmsh313 🌱با اضطراب پرسيدم: بقيه بچه ها چي شدند!؟ در حالي كه سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: فكر نمي كنم كسي غير از ما زنده باشه! هول شدم و دوباره و با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور كرديد!؟ 🌱حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: مــا اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت! 🌱دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپي جي مي زد، يك طرف با تيربار شليك مي كرد. عجب قدرتي داشت. 🌱ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم مي كرد، به مجروح ها مي رسيد، اصلا ً اين پسر خستگي نداشت! 🍁@shahidabad313 🌱گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف مي زني؟!گفت:جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش بود. 🌱ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي مي كرد و روحيه مي داد و... 🌱داشــت روح از بدنم خارج مي شد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم. اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛