5⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠کرامات شهید
🔰من امسال نا امید بودم ودل شکسته💔 مدتیه پدر و همسرم #اختلاف خیلی بزرگی پیداکرده بودند. طوری که حاضر نمی شدن هم دیگر رو ببینن😔 من هم چون #همدان زندگی می کنم به ناچارقبول کردم که از خانوادم دور💕 باشم. خیلی سخت گذشت.
🔰یه شب داشتم #کانال_شهدای مدافع حرم و نگاه می کردم که متوجه شهادت شهید غلامی🌷 شدم. دلمـ❤️ ازبس گرفته بود گفتم: ان شاءالله به تشییع⚰ #شهید میرم و کلی آروم میشم که بعد متوجه شدم مراسم تهران برگزارمیشه. بازم دلم شکست💔
🔰گفتم : حتما #لیاقت نداشتم تومراسم حضور داشته باشم. یک روزقبل خاک سپاری #شهید داشتم می رفتم🚗 شهرمون البته با شوهرم ولی از اول طی کرده بود من تورو می رسونم خونه #پدرومادرت برو تا عصری بشین غروب میام دنبالت بریم. منم هیچی نگفتم.
🔰ولی نزدیک های راه ی دفعه #یاد_شهید افتادم بهش #متوسل شدم که شهیدغلامی بهم لطف کن، کاری کن پدرم وهمسرم باهم آشتی کنن💞 من ۱۰۰ تا #زیارت_عاشورا هدیه می کنم به روح مطهرت✨
🔰هرچند ته دلم می دونستم نمی شه چون هم پدرم وهم همسرم هردو #مغرور و یه دنده بودند وقتی نزدیک خونه پدرم🏡 شدیم یه دفعه پدرم اومد بیرون و با #همسرم روبوسی کرد باورم نمی شد انگار داشتم خواب میدیدم😦 خیلی راحت هردوباهم #آشتی کردن چیزی که امکان نداشت⭕️
🔰ولی آنقدرکه شهید #پیش_خدا با آبرو بودن که روی من گناه کار رو زمین ننداختن و خدا به حرمت خون پاک #شهید_غلامی به من عنایت ویژه ای کردند😍
#شهید_حسین_معزغلامی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_سی_و_یک
💚محب و شیعه واقعی❤️
🍃 #یا_حسین(ع) ✨
👈مي گويند اگر مي خواهي شيعه ي واقعي آقا🌷#اباعبدالله (علیه السلام) را بشناسي سه بار در مقابل او نام #مقدس🌷#حسين (علیه السلام) را بر زبان جاري كنيد.خواهيد ديد كه #محب و شيعه ي واقعي حالتش تغيير كرده و💧#اشك در چشمانش حلقه مي زند.
🌷@shahidabad313
🔹️شدت علاقه و محبت🌷#هادي به🌷#امام_حسين (علیه السلام) وصف ناشدني بود. او از زماني كه خود را شناخت در راه سيد و سالار🌷#شهيدان قدم بر مي داشت.
⚘@pmsh313
🌷#هادي از بچگي در هيئت ها کمک مي کرد. او در کنار ذکرهايي که هميشه بر لب داشت، نام🌷#يا_حسين (علیه السلام) را #تکرار ميکرد واقعاً نمي شود ميزان#محبت او را توصيف كرد. اين سال هاي آخر وقتي در برنامه هاي#هيئت شركت مي كرد، حال و هواي همه #تغيير مي كرد.
⚘@pmsh313
♨️يادم هست چند نفر از كوچك ترهاي #هيئت مي پرسيدند: چرا وقتي آقا🌷#هادي در جلسات#هيئت شركت مي كند، حال و هواي #مجلس ما تغيير مي كند؟
🍂ما هم مي گفتيم به خاطر اينكه او تازه از#كربلا و #نجف برگشته.
⏺اما واقعيت چيز ديگري بود. #محبت آقا🌷#اباعبدالله (علیه السلام) با گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود. او تا حدودي🌷#امام_حسين (علیه السلام) را شناخته بود. براي همين وقتي نام مبارك#آقا را در مقابل او مي بردند اختيار از كف مي داد.
⚘@pmsh313
🍂وقتي صبح ها براي#نماز به🕌#مسجد مي آمد. بعد از#نماز_صبح در گوشه اي از🕌#مسجد به #سجده مي رفت و در #سجده كل#زيارت_عاشورا را قرائت مي كرد.
🌷#هادي هر جا مي رفت براي#هيئت🌷#امام_حسين (علیه السلام) #هزينه مي كرد. درباره ي #هيئت_رهروان_شهدا كه نوجوانان🕌#مسجد بودند نيز هميشه جزء بانيان هزينه هاي #هيئت بود.
⚘@pmsh313
🍂زماني که🌷#هادي ساکن#نجف بود، هر#شب_جمعه به#کربلا مي رفت. در مدت حضور در #کربلا از دوستانش جدا مي شد و#خلوت عجيبي با مولای خود داشت.
📍خوب به ياد دارم که🌷#هادي از ميان همه ي شهداي#كربلا به يك🌷#شهيد علاقه ي ويژه داشت. بعضي وقت ها خودش را مثل آن🌷#شهيد مي دانست و جمله ي آن🌷#شهيد را #تكرار مي كرد.
🌷@shahidabad313
🌷#هادي مي گفت: من#عاشق_جُون، #غلام آقا🌷#اباعبدالله (علیه السلام) ، هستم. جون در روز 🌷#عاشورا به آقا حرف هايي زد كه حرف دل من به #مولا است.
⚘@pmsh313
📍او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه #لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همين گونه ام. نه آدم درستي هستم. نه...
💥در اين آخرين سفر🌷#هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود!🌷#هادي مي گفت: يك بار در #نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلاً نخورم تا ببينم مولاي ما🌷#امام_حسين (علیه السلام) در روز🌷#عاشورا چه حالی داشت.
⚘@pmsh313
🍂اين كار را شروع كردم. #روز_سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از #خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود.
💎من همه جا را مثل#دود مي ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم روي پاي خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم🌷#كربلا و💧#تشنگي و🌷#امام_حسين (علیه السلام) را مي فهمم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_سه
✏مزار يادبود ص ۲۳۵
✔خواهر شهيد
💚لیاقت شهادت❤️
✏بعد از ابراهيم حال و روز خودم را نمي فهميدم. ابراهيم همه زندگي من بود. خيلي به او دلبسته بوديم. او نه تنها يک برادر، که مربي ما نيز بود. بارهــا با من در مورد#حجــاب صحبت مي کرد و مي گفــت: چادر يادگار حضرت زهرا(س) اســت، ايمان يک زن، وقتي کامل مي شود که#حجاب را کامل رعايت کند و...
✏وقتي مي خواستيم از خانه بيرون برويم يا به مهماني دعوت داشتيم، به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصيه مي کرد و...
✏اما هيچ گاه امر و نهي نمي کرد ابراهيم#اصول_تربيتي را در نصيحت کردن رعايت مي نمود.در مورد نماز هم بارها ديده بودم که با شوخي و خنده، ما را براي#نماز_صبح صدا مي زد و مي گفت: »#نماز، فقط#اول_وقت و#جماعت«
🍁@shahidabad313
✏هميشــه به دوستانش در مورد#اذان گفتن#نصيحت مي کرد. مي گفت: هرجا هستيد تا صداي#اذان را شنيديد، حتي اگر سوار موتور هستيد توقف کنيد و با صداي بلند، پروردگار را صدا کنيد و#اذان بگوئيد.
✏زماني که ابراهيم مجروح بود و به خانه آمد از يک طرف ناراحت بوديم و از يک طرف خوشحال!ناراحت براي زخمي شدن و خوشحال که بيشتر مي توانستيم او را ببينيم.
✏خــوب به ياد دارم که دوســتانش به ديدنش آمدند. ابراهيم هم شــروع به خواندن اشعاري کرد که فکر کنم خودش سروده بود:
⚡اگر عالم همه با ما ســتيزند اگر با تيغ، خونم را بريزند
⚡اگر شــويند با خون پيکرم را اگر گيرند از پيکر سرم را
⚡اگر با آتش و خون خو بگيرم زخط سرخ رهبر بر نگردم
🍁@pmsh313
✏بارها شنيده بودم كه ابراهيم، از اين حرف که برخي مي گفتند: فقط مي ريم جبهه براي شهيد شدن و... اصلا ً خوشش نمي آمد! به دوستانش مي گفت: هميشه بگيد ما تا لحظه آخر، تا جائي که نفس داريم
براي اسلام و انقلاب#خدمت مي کنيم، اگر خدا خواست و نمره ما بيست شد آن وقت شهيد شويم.
✏ولي تا اون لحظه اي که نيرو داريم بايد براي اسلام#مبارزه کنيم. مي گفــت بايد اين قدر با اين بدن کار کنيم، اين قدر در راه خدا فعاليت کنيم که وقتي خودش صلاح ديد، پاي کارنامه ما را امضا کند و شهيد شويم.
✏اما ممکن هم هســت که#لياقت شهيد شدن، با رفتار يا کردار بد از ما گرفته شود...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛