eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💢شب وفات مادر حضرت علمدار ✅ آیت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني مي‌فرمود: شخصي در مکاشفه، حضرت ابالفضل العباس را ديد و عرض کرد: آقا جان! حاجتي دارم و نمي‌دانم براي روا شدن آن به چه کسي متوسل شوم؟ قمر بني‌هاشم فرموده بود: به مادرم ام البنين شوید. 📚ستاره درخشان مدینه حضرت ام البنین(س) ، ص ۱۴۲ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
5⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 💠کرامات شهید 🔰من امسال نا امید بودم ودل شکسته💔 مدتیه پدر و همسرم خیلی بزرگی پیداکرده بودند. طوری که حاضر نمی شدن هم دیگر رو ببینن😔 من هم چون زندگی می کنم به ناچارقبول کردم که از خانوادم دور💕 باشم. خیلی سخت گذشت. 🔰یه شب داشتم مدافع حرم و نگاه می کردم که متوجه شهادت شهید غلامی🌷 شدم. دلمـ❤️ ازبس گرفته بود گفتم: ان شاءالله به تشییع⚰ میرم و کلی آروم میشم که بعد متوجه شدم مراسم تهران برگزارمیشه. بازم دلم شکست💔 🔰گفتم : حتما نداشتم تومراسم حضور داشته باشم. یک روزقبل خاک سپاری داشتم می رفتم🚗 شهرمون البته با شوهرم ولی از اول طی کرده بود من تورو می رسونم خونه برو تا عصری بشین غروب میام دنبالت بریم. منم هیچی نگفتم. 🔰ولی نزدیک های راه ی دفعه افتادم بهش شدم که شهیدغلامی بهم لطف کن، کاری کن پدرم وهمسرم باهم آشتی کنن💞 من ۱۰۰ تا هدیه می کنم به روح مطهرت✨ 🔰هرچند ته دلم می دونستم نمی شه چون هم پدرم وهم همسرم هردو و یه دنده بودند وقتی نزدیک خونه پدرم🏡 شدیم یه دفعه پدرم اومد بیرون و با روبوسی کرد باورم نمی شد انگار داشتم خواب میدیدم😦 خیلی راحت هردوباهم کردن چیزی که امکان نداشت⭕️ 🔰ولی آنقدرکه شهید با آبرو بودن که روی من گناه کار رو زمین ننداختن و خدا به حرمت خون پاک به من عنایت ویژه ای کردند😍 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
هنوز #هلی_کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و #عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند.💐🍃 ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند.💐🍃 هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان #علی_صیاد_شیرازی و نیروهایش جاماندند.علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند.💐🍃 علی به #امام_زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- #متوسل شد و دعای فرج خواند.💐🍃 خودش می گفت:" همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم #تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم💐🍃 🌹خاطره ای از #شهید_مهدی_زین_الدین🌹 🌷تو که آن بالا نشستی، ص39.40🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷نشست روبرویم. خندید و گفت: دیدید آخر به دلتون نشستم! زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم . خودش جوابش را داد ؛ 🌷"رفتم #مشهد یه دهه #متوسل شدم، گفتم حالا که بله نمیگید #امام_رضا "ع" از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیافتم نشسته بودم گوشه ی رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست ، خیر کنن و بهتون بِدن. نظرم عوض شد. دو دهه ی دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید.! " نفسم بند آمده بود . حالا فهمیدم الکی نبود که یکدفعه نظرم عوض شد. .. 📚 کتاب قصه دلبری _ #شهید محمد حسین محمد خانی به روایت همسر 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ ♦️توی دلم شدم به علیها السلام. گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭 💢یکهو چشمم افتاد به تکه کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔 ⚡بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر . ♦️از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. 🔹️دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی و هم . راقعا به استراحت نیاز داشتم😥 فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.🥀 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت سی ودوم:زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد! 💎جوان بودم و نپخته. گاهی آدم حرفایی می زنه و بدون اینکه به عواقبش فِکر کنه، کاری می کنه که ممکنه تموم هستی خودشو بیهوده به خطر بندازه. منم مثلاً میخواستم یه جوری رو بعثیا تاثیر بذارم و بقول معروف ارشادشون کنم. حرفی از زبونم پرید که نزدیک بود بیهوده سر خودم و عده ای دیگه رو بباد بده. 💎مقداری عربی کتابی بلد بودم و کم و بیشی از حرفای اونا رو میفهمیدم و بزحمت چند کلمه ای ام می تونستم صحبت کنم. بعثیا مرتبا از لفظ استفاده می کردن و به ما می گفتن فرس المجوس. میخواستم یه جوری حالیشون کنم که اینجور نیست و ما دو ملت مسلمونیم و حتی اهالی بعضی شهرای مرزی ما رابطه ی خویشاوندی با هم دارن و قبل از انقلاب رفت و اومد صمیمی با هم داشتن و هر کدوم از ما احتمال داره اقوام و نزدیکانی تو کشور دیگه داشته باشیم. 💎این بود که دست و پا شکسته به یکی از عراقیا گفتم که ما مجوس نیستیم و دو ملت مسلمان و برادریم که رابطه ای خویشاوندی با هم داریم و خود من اقوامی در بغداد دارم که سالها قبل رفتن اونجا و ساکن هستن. تا این حرفا رو زدم حساس شد و رو کرد به یکی دیگه گفت این احتمالا نفوذی و از نیروهای معارض عراقی باشه. اصلا فکرشو نمی کردم این برداشت از صحبتام بشه! در جا خشکم زد .عجب غلطی کردم. اگه ببرن زیر شکنجه و مجبورم کنن اقواممو تو عراق لو بدم، اون وقت سر اون بیچاره ها چی میاد؟ 💎تو دلم به خودم فرستادم  که آخه این چه حرفی بود زدی. بذار شب و روز هی بگن مجوس و مشرک. ساکت شدم و تو دلم شدم به اهل بیت(ع)که بخاطر اون بیچاره ها هم که شده این نگهبان عراقی چیزی نگه و ماجرا کِش پیدا نکنه. نمی دونم چه اتفاقی افتاد. ولی خدا رو شکر اونم ترتیب اثر نداد و مشکلی پیش نیومد، ولی تا چند روزیکه بصره بودم تو دلم آشوبی بود و همش خودمو سرزنش میکردم و البته درس عبرتی برام شد که بیجا هر حرفی رو به زبونم جاری نکنم...                                                ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯