* #خاطرات_شهدا 💌
.
در #نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.
.
روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت.
.
می گفت : مثل #ارباب همه جا را مثل #دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
.
🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
.خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری ✨*
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_سی_و_یک
💚محب و شیعه واقعی❤️
🍃 #یا_حسین(ع) ✨
👈مي گويند اگر مي خواهي شيعه ي واقعي آقا🌷#اباعبدالله (علیه السلام) را بشناسي سه بار در مقابل او نام #مقدس🌷#حسين (علیه السلام) را بر زبان جاري كنيد.خواهيد ديد كه #محب و شيعه ي واقعي حالتش تغيير كرده و💧#اشك در چشمانش حلقه مي زند.
🌷@shahidabad313
🔹️شدت علاقه و محبت🌷#هادي به🌷#امام_حسين (علیه السلام) وصف ناشدني بود. او از زماني كه خود را شناخت در راه سيد و سالار🌷#شهيدان قدم بر مي داشت.
⚘@pmsh313
🌷#هادي از بچگي در هيئت ها کمک مي کرد. او در کنار ذکرهايي که هميشه بر لب داشت، نام🌷#يا_حسين (علیه السلام) را #تکرار ميکرد واقعاً نمي شود ميزان#محبت او را توصيف كرد. اين سال هاي آخر وقتي در برنامه هاي#هيئت شركت مي كرد، حال و هواي همه #تغيير مي كرد.
⚘@pmsh313
♨️يادم هست چند نفر از كوچك ترهاي #هيئت مي پرسيدند: چرا وقتي آقا🌷#هادي در جلسات#هيئت شركت مي كند، حال و هواي #مجلس ما تغيير مي كند؟
🍂ما هم مي گفتيم به خاطر اينكه او تازه از#كربلا و #نجف برگشته.
⏺اما واقعيت چيز ديگري بود. #محبت آقا🌷#اباعبدالله (علیه السلام) با گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود. او تا حدودي🌷#امام_حسين (علیه السلام) را شناخته بود. براي همين وقتي نام مبارك#آقا را در مقابل او مي بردند اختيار از كف مي داد.
⚘@pmsh313
🍂وقتي صبح ها براي#نماز به🕌#مسجد مي آمد. بعد از#نماز_صبح در گوشه اي از🕌#مسجد به #سجده مي رفت و در #سجده كل#زيارت_عاشورا را قرائت مي كرد.
🌷#هادي هر جا مي رفت براي#هيئت🌷#امام_حسين (علیه السلام) #هزينه مي كرد. درباره ي #هيئت_رهروان_شهدا كه نوجوانان🕌#مسجد بودند نيز هميشه جزء بانيان هزينه هاي #هيئت بود.
⚘@pmsh313
🍂زماني که🌷#هادي ساکن#نجف بود، هر#شب_جمعه به#کربلا مي رفت. در مدت حضور در #کربلا از دوستانش جدا مي شد و#خلوت عجيبي با مولای خود داشت.
📍خوب به ياد دارم که🌷#هادي از ميان همه ي شهداي#كربلا به يك🌷#شهيد علاقه ي ويژه داشت. بعضي وقت ها خودش را مثل آن🌷#شهيد مي دانست و جمله ي آن🌷#شهيد را #تكرار مي كرد.
🌷@shahidabad313
🌷#هادي مي گفت: من#عاشق_جُون، #غلام آقا🌷#اباعبدالله (علیه السلام) ، هستم. جون در روز 🌷#عاشورا به آقا حرف هايي زد كه حرف دل من به #مولا است.
⚘@pmsh313
📍او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه #لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همين گونه ام. نه آدم درستي هستم. نه...
💥در اين آخرين سفر🌷#هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود!🌷#هادي مي گفت: يك بار در #نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلاً نخورم تا ببينم مولاي ما🌷#امام_حسين (علیه السلام) در روز🌷#عاشورا چه حالی داشت.
⚘@pmsh313
🍂اين كار را شروع كردم. #روز_سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از #خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود.
💎من همه جا را مثل#دود مي ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم روي پاي خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم🌷#كربلا و💧#تشنگي و🌷#امام_حسين (علیه السلام) را مي فهمم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#درسی_از_شهدا
#شهید_حسین_خرازی
#ایثار
#تشنگی
#قمقه_آب
✍قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود،به همرزمانش می داد خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه!!
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت هیجدهم :تسلیم سرنوشت
🌿از خواب که بیدار شدم. کمی بدنم آروم گرفته بود. راستش نمی دونم خواب بود یا بیهوشی ولی هر چه بود باعث شد مقداری تجدید قوا کنم. مدتی را با خودم کلنجال رفتم که چه کنم. به امید پیشروی رزمنده ها همینجا بمونم شاید فرجی بشه ، یا کار دیگه ای انجام بِدم. اگه نیومدند چه؟ اصلا چقد بمونم؟ نه عاقلانه نبود. پیاده روی شبانه هم که فایده نداشت. روزم اگه حرکت کنم منو می بینن. دیگه داشتم کلافه می شدم.
🌿بعد از دقایقی طولانی و مرور نقشه های مختلف بالاخره به این نتیجه رسیدم که تنها راه چاره اینه که با چشمِ روز حرکت کنم، بلکه به جایی برسم. حداقل مثل دیشب دور خودم نمی چرخم. هر چه بادا باد. دیگه بدتر از این وضعی که توش گرفتارم پیش نمیاد که.این بود که عزممو برای حرکتی جدید جزم کردم و با برانداز کردن چهار طرف ، به سمت و سویی که بیشتر احتمال می دادم جبهه خودی باشه حرکتم کردم. خیلی امیدوار بودم روشنی روز به من کمک کنه تا بتونم به سلامت به مقصد رسیده و از این مهلکه خلاص بشم. ناگفته نمونه احتمال اسارت هم بود و بیشتر از روزای قبل احتمال داشت در دام دشمن گرفتار بشم. لذا دوراندیشی اقتضا داشت وسیله ای همراه داشته باشم که اگه احیانا ناغافل با دشمن مواجه شدم ، بتونم از آن استفاده کنم. یه دونه زیر پوش سفید برداشتمو زیرِ پیراهنم گذاشتم و راه افتادم.
🌿افتان و خیزان ،با سینه خیز توجاهایی که در معرض دید بودم تا دویدن روی یه پا جاهایی که مقداری استتار و پوشش بود. خلاصه همه جوره ترفندی رو بکار بستم و با خودم میگفتم این دیگه روز آخره . اگه بجایی نرسم از#تشنگی هلاک میشم. نزدیکای ظهر از دور خاکریزی را دیدم که بنظرم متفاوت بود از خاکریزی که به آن حمله کرده بودیم. بافت و ترکیب منطقه هم کمی فرق داشت. حجمِ نیزار بیشتر بود و تعداد نخلای سوخته هم به نظر بیشتر از اون منطقه ای بود که سه شب فقط از اون عبور کرده بودیم.
🌿قبل از خاکریز فقط یه مرداب بود و هیچ نشون و اثری از نیروهای خودی یا دشمن پشت خاکریز دیده نمی شد و مردد بودم که به اون سمت برم یا نه. از سویی بافتِ متفاوت منطقه به من امید می داد که احتمالا این خاکریزِ ایران باشه ، یا حداقل متروکه باشه و به خط خودمون نزدیک شده باشم. از طرفی نگران بودم مبادا بعد از سه شبانه روز تلاشِ طاقت فرسا، با پای خودم برم تو دلِ عراقیا و گیر بیفتم. لحظاتی این تردید و دودلی ادامه داشت تا اینکه دل رو به دریا داده و خودم رو به دست تقدیر سپردم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯