eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚زیارت با ماشین داغون ❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی: یک از دوستان🕌 💢شخصيت🌷 براي من بسيار بود. با او كسي را نمي كرد. ⚘@pmsh313 🌼در ايامي كه با هم در🕌 (علیهماالسلام) فعاليت داشتيم،بهترين روزهاي ما رقم خورد،يادم هست يك وقتي كار تمام شد 🌷 گفت: بچه ها حالش رو داريد بريم☀️؟ ⚘@pmsh313 💢گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم،🌷 گفت: من مي رم بابام رو مي يارم،بعد با هم بريم ☀️ (علیه السلام). 💢گفتيم: باشه، ما هستيم،🌷 رفت و ما منتظر شديم تا با پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه🌷 را نمي شناختند، فكر مي كردند يك مدل بالا و... 🌷@shahidabad313 💢چند دقيقه بعد يك استيشن درب داغون جلوي🕌 ايستاد. فكر كنم تنها جاي سالم اين موتورش بود كه كار مي كرد و راه مي رفت. 💢نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه نداشت. يعني لامپ هاي كار نميكرد! ⚘@pmsh313 📍 با ديدن خيلي خنديدند. هر كسي را مي ديد مي گفت: اينكه تا سر هم نمي تونه بره، چه برسه به. 📍اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند آورده بودند. ما در طي مسير از#چراغ_قوه استفاده مي كرديم. 💎وقتي هم مي خواستيم بزنيم، را بيرون مي گرفتيم و به سمت#راهنما مي زديم. ⚘@pmsh313 💥خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.☀️ عجيبي شد و اين براي مدت ها شده بود.بعضي بچه ها مي كردند و مي گفتند: مي خواهيم براي،🌷 را بگيريم و... 🌴چند روز بعد هم پدر🌷 آن استيشن را كه براي كار استفاده مي كرد و يك خريد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈: 🌷 📍 💢 به برادران سپاهی و ارتشی... 💎کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی و و ارتشی‌های سپاهی دارم: ملاک مسئولیت‌ها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرت اداره بحران قرار دهید. طبیعی است به اشاره نمی‌کنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه بقای نیروهای مسلح است، این خلل‌ناپذیر می‌باشد. 💎نکته دیگر، شناخت بموقع از دشمن و اهداف و سیاست‌های او و اخذ تصمیم بموقع و عمل بموقع؛ هر یک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر شما اثر جدّی دارد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💚ورزش برای خدا❤️ 📍شکستن نفس(۲) ✔جمعي از دوستان شهيد 💚اگر ورزش براي خدا باشــد، ميشــه عبادت❤️ 🍁@shahidabad313 ♦️در بوديم. آماده مي شديم براي.ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. ♦️تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف مي زدند! 🍁@pmsh313 ♦️بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي.کاملا مشخصه ورزشکاري! ♦️به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! 🍁@shahidabad313 ♦️پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! ♦️از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!بچه ها مي گفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟! 🍁@pmsh313 ♦️ما باشگاه مييايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که مي پوشي؟!ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نمي داد. ♦️به دوســتانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشــد، ميشــه عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اي باشه ضرر مي کنين. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ 👈مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 ♦️سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. 💎رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. 💥 ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ ♦️یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش خسته و کوفته راه می افتاد سمت نجف آباد.😶 ⚡تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
تنها گریه کن 17.mp3
10.59M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 📌 📍فصل پنجم ص ۱۰۷ 🍂بهمن ۱۳۵۷ 🍂بهشت زهرای تهران 🍂بیهوش شدن از خستگی 🍂به امید شهادت 🍂ساک بزرگ فشنگ 🍂دیدار با امام 🍂تولد علی 📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam bar Ebrahim17.mp3
6.37M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚برخورد با دزد ص ۷۷❤️ 💚بوسیدن پیشانی اسیر عراقی و عذرخواهی از او ص۸۹❤️ 💚حلال مشكلات ص ۹۲❤️ 📍براي لحظه اي همه ســاكت شــدند. ابراهيم از كنار ســتون اسرا جلو آمد. روبــروي جــوان ايســتاد و يكي يكي اســلحه ها را از روي دوشــش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟! 📍جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه. ً او دشمن بوده، اما الان ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولا اســيره، در ثاني اينها اصلا نمي دونند براي چي با ما مي جنگند. 📍حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟! جوان رزمنده بعد از چند لحظه ســكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم. بعد برگشت و پيشاني را بوسيد و معذرت خواهي كرد. 📍اســير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه مي كرد، به ابراهيم خيره شد. نگاه متعجب اسير عراقي حرفهاي زيادي داشت! 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️«خاطره‌ای از منطقه شرهانی در عراق» 🔹️گاه در یک هفته چند عملیات صورت ميگرفت و خارج ساختن مجروحين از صحنة كارزار، كـاري غيـرممكن بود. به دليل نبود كانالهاي ارتباطي، تعداد تلفات و مجروحين بسيار زياد بود. 🔸️در هر دقيقه ده ها خمپاره، آرپيجي و ميني كاتيوشا بر سر ما باريدن مـيگرفـت و به دليل خمپاره هاي منور، وجود شب احساس نميشد. دشمن از ترس، هر چند ثانيه اقدام به شليك گلوله هاي منور و خوشه اي ميكرد تا آسمان منطقه روشن باشد و نيروهاي ايراني نتوانند پيشروي كنند. 💥اين شيوه براي نيروهاي عراقي هم صدق ميكرد. آنها هم شب و روز از ترس شبيخون ما آرام و قرار نداشتند. ايـن منطقه چنان خطرناك بود كه كسي جرئت تخلية اجساد را نداشت. نزديكي مـا با دشمن به گونه اي بود كه نارنجك دستي به سوي همديگر پرتاب مـيكـرديم و شرايط به گونه اي بود كه اگر هر يك از ما يـا دشـمن قـصد پيـشروي داشـتيم، نيروي مقابل فرصت عرض اندام و آرايش نداشت. 🔹️منطقه پرشده بود از خودروهاي سبك و سنگين و انواع خودروهاي راه سازي كه در وسط ميدان، بين نيروهاي عراقي و نيروهاي ما جا مانده بودند و امكان جابه جا كردن آنها براي عراقي ها وجود نداشت. زمين مملو از سلاح، مهمات و اجساد عراقي ها بود كه در بين آنها تعداد كمي از شهداي ما هم وجود داشت. 🔸️عمليات ها به طور معمول از نيمه شب به بعد و يا سحرگاهان انجام ميشد. گاه تا چشم باز ميكرديم، با فريادهاي گوش خراش و عربده هاي عراقي ها مواجه ميشديم كه وارد كانال هاي نيمه كارة ما شده بودند و جنگ تن به تن آغاز ميشد. از طرفي نيروهاي ما هم آنان را به رگبار ميبستند و پيكرهاي بيجانشان پي درپي بر زمين مي افتاد. 🔹️براي گوشمالي دادن دشمن و بالا بردن توان و روحية نيروهايمان، گشتي هاي رزمي را سازماندهي كرده، در دسته هاي ۲۰نفري به سمت مواضع دشمن سرازير ميشديم. عراقي ها از بيم حملة ايراني ها در هر نقطه اي از جبهه اقدام به حصاركشي و ايجاد موانع فيزيكي ميكردند؛ ولي دشمن در اين منطقه فرصت هر كاري را از دست داده بود. 🔸️در نيمه هاي شب با استفاده از استتار و اختفا، خودمان را بالاي سر عراقي ها ميرسانديم. آنان از ترس هر كدام در گوشه اي پناه گرفته و به حالت نيمه آماده چرت ميزدند. فرصت كاوش وجود نداشت و برتري در گشودن آتش بود. در حد امكان هر شب اين آزار و اذيت صورت ميگرفت تا يكان دشمن فرصت كشيدن نقشه هاي شوم را نداشته باشد. اين منطقه يادآور از دست دادن رزمندگان بسيار زيادي بود كه همگي به وسيلة تير مستقيم و يا تركش خمپاره ها به شهادت رسيده بودند. تيپ۵۵ هوابرد ارتش در اين منطقه تلاش بسيار زيادي كرده و توانسته بود دشمن را زمين گير كند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Pesaram hosein 17.mp3
7.19M
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. 💢قاب عکس 💢لباس احرام 💢دست بوسی مادر 💢دوازده روز دیگر 💢سلام آخر ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Shanbeye aram 17.mp3
6.35M
پ📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📚کتاب 🕊شهید محسن فخری‌زاده ✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند 🍃انتشارات حماسه یاران 💢 📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده از کلام همسر اوست. 🔘محبت 🔘عشق 🔘عاطفه 🔘احساسات پاک 🔘چهره نجیب 🔘فقط لبخند 🔘شهید شهریاری 🔘صبر 🔘نماز صبح 🔘تشویق ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯