#القصه
#میخواهم_مثل_تو_باشم!
🍀رزق حلال
✍یک روز، ابراهیم کاری کرد که پدر از او خواست از خانه بیرون برود و تا شب بر نگردد!
او هم رفت و تا شب نیامد.
🍀همهي خانواده ناراحت بودند که ناهار را چه کرده و چه خورده؟ شب که برگشت و با ادب سلام کرد،
بلافاصله سؤال کردیم: ناهار چي خوردی؟ ابراهیم گفت:
☘توی کوچه راه میرفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده و نمیدونه چهطور ببره خونه! منم رفتم کمکش کردم.
🍃کلی تشکر کرد و به اصرار یه پنج ریالی بهم داد. چون برای اون پول زحمت کشیده بودم، خیالم راحت بود که حلاله و باهاش نون خریدم و خوردم.
#شهـید_ابراهیم_هادی
📚«سلام بر ابراهیم»، ص17
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بسم الله
شهید علی حسن پور
مزار شهید: #گلزارشهداشیراز .قطعه یافاطمه الزهرا ردیف ۳
.
. 🌷محله ما هنوز جاده کشی نشده و رفت و امد ماشین در ان خیلی کم بود تا خیابان اصلی حدود دوکیلومتر راه بود. روزها همسایه هایی که ماشین داشتند همدیگر را می رساندند, شب ها که دیگر هیچ...
ان شب از سردرد در خانه افتاده بودم که علی امد. سریع مرا روی دوش کشید تا خیابان اصلی اورد تا به یک ماشین رسد و مرا برد دکتر. وقتی برگشتیم, چشمم افتاد به یک ماشین سپاه که جلو در بود.گفتم این مال کیه؟
گفت من با این امدم به ماموریت می رفتم گفتم حالی از شما بپرسم.
گفتم مادر, پس چرا با این مرا نبردی دکتر؟
گفت اگر شما را سوار این می کردم,ان دنیا باید جواب پس می دادم چون این بیت الماله! 🌷
.
.#باران شدیدی می امد. زمین شده بود شل و گل راه رفتن روی ان مکافات بود. ساعت ۳ نیمه شب بود که از خواب پریدم, جای علی خالی بود. گفتم حتما رفته وضو بگیره!
یادم افتاد به بشکه اب که شب خالی شده بود, با خودم گفتم علی حوصله اش میشه, پانصد متر زیر بارون تا سد گتوند برای وضو بره و برگرده!
از روزنه سنگر چشم به بیرون دوختم, دیدم علی پاچه های شلوار را داد
#ادامه_دارد👇👇
روایتگری شهدا
بسم الله شهید علی حسن پور مزار شهید: #گلزارشهداشیراز .قطعه یافاطمه الزهرا ردیف ۳ . . 🌷محله ما هنوز
از روزنه سنگر چشم به بیرون دوختم, دیدم علی پاچه های شلوار را داده بالا, با پای برهنه, دو سطل اب را از سد می اورد به سمت دستشویی. سطل ها را خالی کرد و دوباره برگشت سمت سد...
اذان که برای وضو رفتم, بشکه ها لب تا لب اب بود, نمی دانم چند بار این مسیر را با پای برهنه رفته و برگشته بود... .
.
.
🌷بعد از شهادت علی بود, #حاج_مهدی_زارع و #سید_محمد_کدخدا امدند خانه ما. گفتند شما می دانید علی چه کاره بود؟
گفتیم نه!
حاج مهدی گفت:الان یک کار کوچک علی را بر عهده من گذاشتند که مسؤلیت سنگینی است، بعد هم ادامه داد نگران نباشید ما با علی یکی هستیم. علی در پیچ دارالرحمه منتظر ما ایستاده است تا به او برسیم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍀﷽🍀
#دنبال_شهرتیم و پی اسم و رسم و نام
غافل از اینکه #فاطمه(س) #گمنام می خرد...
#دعا_ی_هر_روز
#اللّهُمَّ_اجْعَلْ_عَواقِبَ_امُورِنا_خَیْراً
✨#خداوندا...
💠#آخر_و_عاقبت ما را #ختم_به_خیر کن
#پیام_معنوی_شاکری
#باران_معنوی_شاکری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍀﷽🍀
هر که شد #گمنام تر #زهرا (س)خریدارش شود
بردر این خانه از نام و نشان باید گذشت...
#دعا_ی_هر_روز
#اللّهُمَّ_اجْعَلْ_عَواقِبَ_امُورِنا_خَیْراً
✨#خداوندا...
💠#آخر_و_عاقبت ما را #ختم_به_خیر کن
#پیام_معنوی_شاکری
#باران_معنوی_شاکری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه
#میخواهم_مثل_تو_باشم!
🔹ایثار نمره
✍لباسهای ورزشیام را شستم و اتو کشیدم تا برای روز امتحان آماده باشد.
با عجله آمد خانه.
آنها را برداشت و برد.
از پنجره دیدم که آنها را داد به یکی از دوستانش.
وقتی برگشت، خوشحالی توی چهرهاش موج میزد.
🔸با عصبانیت گفتم: من تازه لباسها رو اتو کرده بودم. چه کار کردی؟!
بغض کرد و گفت: دوستم همهي نمرههاش بیسته؛ اما اگه لباس ورزشی نپوشه، دو نمره از ورزشش کم میشه!
#شـهید_بابک_سرمدی
📚«زنگ عبور»، ص91
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊