4_505293225813082202.pdf
حجم:
167K
کتــ📚ــاب ۱۰۰ خاطره
از شهید باڪـــــرے
مجموعه خاطرات #سردار_شهید_مهدی_باکری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💌 #شهید_حججی #یادی_از_شهید
پرسید «چیکار کنم شهید بشم؟»
دست زدم روی شانهاش و با خنده گفتم:
«ان شالله ویژه، شهید شی!»
مرتب گوشزد میکردم که
رفیقی از جنس شهدا داشته باشید.
این حرف را از زمانی که تازه وارد موسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار میکردم
...و مدام از سیرهی شهید کاظمی خاطراتی تعریف میکردم.
گذشت تا اینکه خیلی از بچهها ازدواج کردند.
جلسه متاهلین با موضوع خانواده آغاز شد.
همیشه محسن
ابتدای جلسه،حدیث کساء میخواند.
نمیگذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمیشد،
جلسه را میانداخت منزل خودش.
خانهاش طبقه چهارم یک مجتمع بود و
آسانسور هم نداشت.
دفعه اول که رفتم دیدم تمام پلهها رنگآمیزی شده.
خیلی خوشم آمد.
گفت:
«خودم این پلهها رو رنگ زدم که
وقتی خانومم میره بالا،
کمتر خسته بشه . . .» 🌸🍃
#یک_صفحه_کتاب
📙 #سربلند. روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی
🔻برای شادی روح شهدا #صلوات🔻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کرامات_شهدا🌺🍃
تازه شهید شده بود !
رفته بودم راهپیمایی که باران شدیدی شروع به باریدن کرد ، چتر با خودم نبرده بودم ، خواستم برگردم خونه که دیدم جوانی چتر به دست آمد !!
پسرم بود ، گفت مادر بیا زیر چتر !!
رفتم زیر چتر ، هر چه می خواستم با پسرم حرف بزنم ، نمی شد ! ، زبانم گرفته بود ، نتونستم !!
محمدجواد مرا تا شاهچراغ رساند و رفت ....
#شهیدمحمدجواد_روزی_طلب
#یادش_باصلوات
📕 ستارگان خاکی ، ج22ص92
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⌛جمعه 📜زندگی بزرگان
👈باانصاف و شجاع👉
🌷🍃🌷
🍃🌷
در پاوه بر روی بلندی ها، بعد از چند روز جنگیدن، #شهید_چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اینها را از اطراف محاصره کرده بود و نزدیک بود به اینها برسند که امام اینجا از قضیه مطلع شدند، و یک پیام رادیویی از امام پخش شد که همه بروند طرف پاوه؛ ⏰ دوی بعدازظهر این پیام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توی این خیابان های تهران شاهد بودم که همین طور کامیون و وانت و اینها بودند که از مردم عادی و نظامی و غیر نظامی از تهران و همین طور از همهی شهرستان های دیگر، راه افتادند بروند طرف پاوه.
✌ بعد از قضیهی پاوه که مرحوم شهید چمران آمده بودند تهران، توی جلسهای که ما بودیم به نخستوزیرِ وقت گزارش می دادند که بین اینها هم از قدیم یک رابطهی عاطفی ای وجود داشت.
مرحوم چمران توی آن جلسه اینجوری گفتند: «وقتی ساعت دو پیام امام پخش شد، به مجرد پخش پیام امام و قبل از آنی که هنوز هیچ خبری از حرکت مردم به آنجا برسد، ما احساس کردیم که کَأَنَّهُ محاصره باز شد.»
می گفت: «حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آنقدر مؤثر بود که به صورت برقآسا و به مجرد اینکه پیام امام رسید، کَأَنَّهُ برای ما همهی آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیهی خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا کردیم و حمله کردیم و حلقهی محاصره را شکستیم و توانستیم بیاییم بیرون.»
🔴 آنجا نخستوزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید که ما این همه کار کردیم، این همه تلاش کردیم، تو چرا همهی این را به امام مُستند می کُنی!؟
🔹 یعنی هیچ ملاحظه نمی کرد؛ منصف بود. بااینکه می دانست که این حرف گلهمندی ایجاد خواهد کرد، اما گفت.
🍃🌷
🌷🍃🌷
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9640
💌هدیه به روح پاکشان #صلوات
#تلنگر
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💝جای "شهید چمران" خالی..
که یه روسری🛍 به همسر لبنانی اش، غاده جابر، هدیه داد و گفت:
بچّههای یتیم خانه دوست دارند شما رو با حجاب ببینند.☘
غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود.حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جوردیگری باشد، دوست داشت چیز دیگری ببیند غیر از این بریز و بپاشها و تجمّلها، او از این خانه که یک اتاق بیشتر نیست و درش همیشه به روی همه باز است خوشش میآید. بچّهها میتوانند هر ساعتی که میخواهند بیایند تو، بنشینید روی زمین و با مدیرشان گپ بزنند. مصطفی از خود او هم در این اتاق پذیرایی کرد و غاده چقدر جا خورد وقتی فهمید باید کفشهایش را بکند و بنشیند روی زمین! به نظرش مصطفی یک شاه کار بود، غافل کننده و جذّاب.
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیهای به من داد، اولین هدیهاش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم و همان جا بازکردم دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گلهای درشت.🛍🌺🍃🌺🍃
من جا خوردم، امّا او لبخند زد و با شیرینی گفت: بچّهها دوست دارند شما را با روسری ببینند. از آن وقت روسری گذاشتم و مانده..❤️
من میدانستم بچّهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآورید موسّسه، امّا برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد، خودم متوجّه میشدم، مرا به بچّهها نزدیک کند.
میگفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر میکنید نیست. به خاطر شما میآیند موسّسه و میخواهند از شما یاد بگیرند ان شاالله خودمان بهش یاد میدهیم.
نگفت این حجابش درست نیست..
مثل ما نیست..
فامیل و اقوامش آن چنانیاند..
اینها خیلی روی من تآثیر گذاشت..
او مرا مثل یک بچّه کوچک قدم به قدم جلو برد به #اسلام آورد..👌✨
نه ماه. نه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد با هم #ازدواج کردیم.💞
البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد..
#حجاب
#چرا_حجاب
#کلاس_چرا_حجاب
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بردار شهید : عزت الله در سال ۱۳۴۴ به دنیا آمد و باوجود سن کم به جبهه رفت و عشق و شور خاصی برای حضور در جبهه داشت و در تاریخ ۶۲/۰۲/۲۴ در منطقه قصر شیرین به شهادت رسید.
برادرم این وصیتنامه را ۱۰ روز قبل از شهادتش در ۱۴ اردیبهشت سال ۶۲ نوشته
در وصیتنامه #شهید_عزتالله_کرمعلی که بر روی قالیچه بافتهشده است، آمده:
با سلام به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با درود به روان پاک شهدای اسلام قبل از هر چیزی اگر توفیق شهادت پیدا کردم از تمام دوستان و آشنایان و برادران و خواهرانم عذر میخواهم که نتوانستم از همگی شما خداحافظی کنم، امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم کنید و از دعای خیر در حق این بنده شرمنده کوتاهی نکنید که امید من به همین دعاهای شما است.
اکنونکه در جبهه نبرد حق علیه باطل به سر میبرم، اگر لیاقت آن را پیدا کردم درراه دین جان ناقابل خود را نثار کنم؛ از پدرو مادر و دیگر دوستان و آشنایانم میخواهم که بعد از شنیدن خبر شهادتم هرگز برای من اشک نریزند و لباس سیاه به تن نکنند و متأثر نشوند بلکه خوشحال باشند چراکه ما به مطلوب خود رسیدیم.
اما همیشه و در هر کاری که انجام میدهید اسلام را ملاک قرار دهید و رضای خدای تبارکوتعالی را در نظر بگیرید و درهرحال گوشبهفرمان امام باشید و سخنانش را که بهجز قرآن و احادیث چیز دیگری نیست در متن زندگیتان قرار دهید و به آن عمل کنید.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊