eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۱۳) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و سیزدهم:غم سنگین رحلت امام (۳) ♦️با آغاز هجدهم خرداد و روز چهارم عزاداری، ورق برگشت و یه باره با سر و صدا و حضور تعداد زیادی از نیروهای عراقی که از پادگانهای مجاور آورده بودن، درب آسایشگا‌ها باز شد و از هر آسایشگاهی طبق لیستی که در دست یکی از بعثی‌ها بود، اسم بعضی افراد رو خوندن. از بد یا خوبِ حادثه یکی از قرعه ها بنام من دیوانه زده بودن و جاسوسها اسم من رو هم داده بودن. اسامی که خونده شد ما رو به داخل محوطه اردوگاه بردن. 🔸️شواهد حاکی از آغاز فصل جدیدی بود برای تعدادی از اسرا و خداحافظی با اردوگاه تکریت ۱۱ و دوستانی که بیش از دوسال با هم انس گرفته و از برادر برای هم‌دیگه عزیزتر بودیم. از آسایشگاه ما حاج آقا محمد خطیبی از مازندران، رحیم قمیشی از خوزستان، حاج آقا عبدالکریم مازندرانی از گلستان، نادر دشتی پور از خوزستان و من جزو تبعیدی‌ها بودیم. جالبه از پنج تبعیدی آسایشگاه ما سه نفر طلبه بودیم و دو نفر پاسدار. 💥یکی از نگهبانها به نام شجاع -که شیعه هم بود و آدم بدی هم نبود - ظاهرا اون روز از دندۀ چپ پا شده بود، تا چشمش به من خورد رو به بقیه نگهبانها کرد و با اشاره به من گفت: این شخص در داخل آسایشگاه سخنرانی کرده و گفته است که ریختن خون عراقی ها حلاله. هنوز حرفش تموم نشده بود که تعدادی از اونها ریختن سرم و زیر مشت و لگدشون قرار‌گرفتم و در اون روز کتک مفصلی نوش جان کردم و اگه فرمان حرکت صادر نشده بود در حد مرگ کتک می‌خوردم و در معرض خطر جدی قرار می‌گرفتم. خدا بگم چکار کنه اون جاسوسهای دروغگو رو که همچین تهمتی به من زده بودن. 🔹️من سخنرانی و درس تاریخ و تفسیر قرآن و مسائل دینی برای بچه های آسایشگاه یک داشتم، ولی خدایی همچین حرفی رو نزده بودم و بی‌گناه اون روز اون همه کتک خوردم، گر چه تمامی کتک‌ها و شکنجه‌های اسرا همه مظلومانه و در کمال بی‌گناهی بود، ولی این یکی خیلی بی انصافی بود و زور داشت. حالا دقیقا نفهمیدم علت اون ادعای شجاع چی بود؟! از خودش درآورده بود، بخاطر خود شیرینی پیش مافوقش، یا بخاطر گزارشی که بعضی از جاسوسها در باره من داده بودن. ولی بیشتر احتمال می دادم کار جاسوسها باشه، قبلا هم از این کارها کرده بودن و افرادی را بی‌گناه زیر شکنجه کشونده بودن. حالا فرقی‌ام نمی‌کرد. من که کتکه رو خورده بودم و به کوری چشم همه اونها، هنوز زنده بودم و خوشبختانه تعجیل و دستور فرمانده در صدور فرمان حرکت به دادم رسید و از مهلکه نجات پیدا کردم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 ❣شما را باید بلند داشت ، مثل کــوه کوه هایـی که برفِ نوکِ را هیچ آب نمی‌کند ... 💖🍃 روزتون معطر به عطر شهدا 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
🌹شهـــید محمد حسین‌ محمد خانۍ ناراحت‌بود، بهش‌ گفتم‌ محمدحسین‌ چرا ناراحتۍ؟ گفت: خیلۍ‌ جامعہ‌ خراب ‌شدھ، آدم ‌بہ‌ گناه ‌مۍ‌افته. رفیقش‌ گفت: خد‌اتوبہ‌ رو‌ براۍ‌ همین ‌گذاشته... و گفتہ‌ ڪہ ‌من ‌گناهاتون‌ رو ‌میبخشم. محمد‌حسین‌ قانع‌ نشد‌ و گفت: وقتۍ‌ یہ‌ قطرھ‌ جوهر ‌مۍ‌افتہ‌ رو آینہ، شاید دستمال ‌بردارۍ‌ و قطرھ‌ رو پاڪ ‌کنۍ‌، ولۍ ‌آینہ‌ کدر‌ میشه.. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با فرزند شهید عبدالواحد ریگی عالم اهل سنت شهیدی که تا لحظه آخر عمرش یک قدم از حمایت از جمهوری اسلامی و وحدت شیعه و سنی کوتاه نیامد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
🕊 شهـادت آغاز خوشبختی است خوشبختی ای که پایان ندارد... شهید که بشوی خوشبخت ابدی می شوی🌱♥️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
•°🌱 وصیت تاثیر گذار👌🏻 خوبه که یکم به خودمون بیایم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۱۴) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و چهاردهم:روز از نو روزی از نو ♦️هیچ وقت فکر نمی‌کردم که بعد از قطعنامه و در حالی که تیم های مذاکره کننده ایران و عراق هر روز مقابل هم می نشستن و با بگو بخند مذاکره می‌کردن، ما به روزهای برگردیم. تاوان ارادت به امام بود و خیلی هم برامون مهم نبود. بازهم مثل روزهای آغازین اسارت چشم و دستهای ما رو بستن و با اولدنگی و کتک و با پای پیاده ما رو روانه بیابون کردن. 🔸️نمی‌دونستیم کجا می‌برنمون. اول فکر کردیم دارن ما رو به انفرادی می‌برن چون حداقل خودم یه مورد تجربه انفرادی رو داشتم، ولی با طولانی شدن پیاده روی فهمیدیم که نه خبری از زندان و سلول انفرادی نیست. ماشینی هم در کار نبود همین جوری مثل کورها دستامون رو روی کتف همدیگه گذاشته بودن و با راهنمایی یکی از نگهبانها به مقصد نامعلومی در حال حرکت بودیم و اطرافمون پر بود از نیروهای بعثی و گاهی برای تنوع، مشت و لگد و کابلی رو حواله مون می کردن. دیگه داشت باورمون می‌شد که دارن ما رو برای سپردن به جوخۀ اعدام به بیابانهای تکریت می‌برن و همون‌جا دفنمون می‌کنن. توی حالتِ بی‌خبری هزار جور فکر و خیال به سراغ آدم میاد. نکنه برای بازجویی و شکنجه های اختصاصی بَرِمون گردونن استخبارات بغداد و فکرهای جوراجور دیگه. 💥شاید تنها فکری که به ذهنمون نمی‌رسید، بحث تبعید بود. هیچ چیز مشخص نبود. فقط گاهی با فریاد و هُل و پس‌گردنیِ یکی از بعثیها به جلو پرت می‌شدیم و تلو تلو خوران دوباره خودمون را جم و جور می‌کردیم و شیرازه فکر و خیالاتمون پاره می شد. بعد از مقداری پیاده روی که دقیقا یادم نیست چقدر بود ولی شاید حدود نیم ساعت طول کشید ، صدای باز شدن دری آهنی شنیدیم . ما رو به داخل هدایت کردن و چشامونو بازکردن و تحویلمون دادن به نگهبانهای ملحق و برگشتن و این پایانی بود بر حضور ما در اردوگاه ۱۱ تکریت . خداحافظ تکریت ۱۱ . خداحافظ دوستانِ خوبم...     ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 پوستر 🔻اگر سپاه نبود، کشورهم نبود 🏷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌