eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 💔🕊 گـویـند‌چر‌ادل‌به‌شہـیدان‌دادے؟! -واللہ‌ِکہ‌من‌نـدادم،انـها‌بردند💔:)؛ 🕊 شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✅بوسیدن پای پدر ✍از راه که می‌رسید بابا را میبرد حمام و لباس‌هایش را میشست. نشست کنارش و دست های زمخت و چروکیده‌اش را بوسید. بعد رفت پایین پاهای حاج حسن جوراب‌های حاجی رو درآورد، سرش را خم کرد و لب‌هایش را گذاشت کف پاهای بابا. 📚راوی: ابراهیم شهریاری ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
🦋 تزکیه و برنامه ریزی برای رشد و تعالی روح و جسم 🦋 به نقل از مادر بزرگوار این شهیده: «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد...» 🌹 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدار شهید حاج قاسم سلیمانی با خانواده شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
📸 آفرین به غیرت دینی این شیرینی فروش 🔺برخورد مغازه داران با فتنه کشف حجاب در تهران ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹۱۱ اسفند، سالگرد شهادت برترین تک تیرانداز تاریخ جهان است ♦️قهرمان شهید عبدالرسول زرین که بین بعثی‌ها به "صیاد خمینی" معروف بود و شهید خرازی او را "گردان تک‌نفره" مینامید. این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق [برخی منابع تعداد ۳۰۰۰ نفر را اعلام میکنند] برترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود.. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۵۶) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پنجاه و ششم:فرار دانشجوئی (۷) ♦️ماشین بعدی یه تاکسی بود که با اشاره  دست من ایستاد. دوباره جلو نشستم و بچه ها عقب. تاکسی وارد یه پمپ بنزین شد مقداری از سر و وضع ما مشکوک شده بود و چون هوا هنوز گرگ و میش بود اومده بود زیر نور چراغهای تا ماها رو ورنداز کنه. 🔸️با دیدن سر و وضع گِلیِ‌مون شکش به یقین مبدل شد. راننده سریع ما رو به شهر بلدروز نزدیک مندلی رسوند و وارد یه ترمینال شد. به عربی گفت «کروه» یعنی کرایه. فکر اینجاش رو نکرده بودیم و هیچ پولی همراهمون نبود. پیاده شدیم و راه افتادیم. دنبالمون کرد و وِل نمی‌کرد و شروع کرد به دعوا و سر و صدا. بقیه راننده های ترمینال هم با دیدن سر و وضعمون بهمون مشکوک شدن .گفتم ما کارمندهای بیمار‏ستان بعقوبه هستیم که وسط راه آمبولانسمون چپ کرده و باید بریم از گِل درش بیاریم.‍‌‎ 🔸️یکی از راننده ها گفت من شما رو می رسونم مندلی ما هم سوار ماشینش شدیم. دور و برمون پر شده بود از راننده‌های ترمینال و منتظر مسافر بودن. تو اون شلوغی راننده تاکسی غیبش زد. ما با ماشین دوم راه افتادیم. کمی بعد جلوی دژبانی وایساد. نگاه کردم دیدم راننده تاکسی خودمون هم اونجاست. فهمیدیم که اونها با هم دست به یکی کردن و میخوان ما رو لو بِدن. دژبان دستور داد پیاده شیم. راننده تاکسی هنوز هم غر می‌زد و کرایه می‌خواست. منم مرتب می‌گفتم ما کارمندهای بیمارستان بعقوبه هستیم، برید تلفن بزنید. 🔸️هاشم و مسعود ساکت بودن و این شک اونها رو بیشتر می‌کرد. ما رو به اتاقی بردن. بیرون اومدیم که ببینیم اوضاع چطوره. چند نگهبان با کابل افتادن به جونمون. بازم سایه سنگین اسارت رو احساس می‌کردیم. بلا فاصله تو یه لحظه تصمیمم رو گرفتم و با یه یا علی فرار کردم. هاشم هم از طرفی دیگه در رفت و پرید داخل یه نخلستان ولی یه لنگه کفشش که لیست بچه ها توش بود به سیم خاردار گیرکرد و جاموند. نگهبان پشت سر من داد می‌زد «اذبحک» یعنی سرتو می بُرّم. دژبان به سمتم شلیک کرد ولی تیرها بهم نخورد. در طول جاده روی شونه خاکی می‌دویدم. به یه تاکسی رسیدم که چند تا مسافر داشت و راننده در ماشین رو باز گذاشته بود. راننده رو هُل دادم و نشستم پشت فرمان ولی از بدشانسی من سویچ دست راننده بود. از اتومبیل پیاده شدم و با سرعت از دیوار نخلستانی که کنار جاده بود پریدم داخل باغ...            ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
📖  📝 📌سرش را آورد بالا و این بار با التماس و بغض خیره شد توی چشم هایم و گفت: « مامان جان! می دونید شهادت داریم تا شهادت. دلم می خواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی  زمین، زیر آفتاب. دعا می کنی برام؟...»   ✍🏻 به قلم 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 فرازی از 💠 فَقَدْ هَرَبْتُ إلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِيناً لَكَ مُتَضَرِّعاً إلَيْكَ ✅نشر این پیام صدقه جاریه است. ☀️ https://eitaa.com/joinchat/1916796973Cdd1c037702  ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۵-۱۶۶ 🔻قسمت صد و هشتاد و نهم: سخاوت ✍همه ی تنبیه هایش شفاهی بود و می گفت: کسی را کتبی تنبیه نکنید، شاید توبه کرده و خدا او را بخشیده. تنبیه کتبی داشتن در پرونده چیز خوبی نیست. اگر انگشتری ارزشمند در دستش بود و می گفتم: چه زیباست! سریع آن را در می آورد و هدیه میداد. یکی از دوستان در ستاد بازسازی عتبات ایلام در جلسه سوالی درباره ساعت سردار سلیمانی پرسید که همان لحظه پشت تریبون آن را در آورد و هدیه داد. خیلی سخاوتمند بود. وقتی هم که بچه های زیر مجموعه مریض می شدند از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. آقای خاکسار تومور مغزی گرفت. خرج دوا و درمانش بالا بود. گفت خونه ی منو بفروشید و درمان ایشونو شروع کنید. خیلی هم جدی می گفت، اما خدا خواست و نیازی به فروش خانه ی سردار نشد. ادامه دارد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 💚 از فراقت چشم ها غرق باران می‌شود عاشق هجران کشیده زودگریان می‌شود کوری چشم حسودانی که طعنه می‌زنند عاقبت می آیی ودنیا گلستان می‌شود 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
اولین باری که مجروح شد دست چپش قطع شد. میگفت در لحظه انفجار حس کردم روحم به سمت آسمان درحال پرواز است، همان دم به لشکر و اینکه بدون فرمانده رها شده فکر کردم بخاطر این دلبستگی طوری محکم به زمین خوردم که به من بفهمانند، من کاره‌ای نیستم و خدا همه کاره است ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✅ساده زیست ✍خودش که چیزی نمی‌گفت اما پلک‌های خسته و چشم‌های سرخش همه چیز را روایت می‌کرد فرقی نداشت کجا باشد حلب سامرا بغداد و... محل اسکانش را که میدیدی با خودت میگفتی اینطور که نمی‌شود حتما باید لوازم دیگری هم باشد. موکتی رنگ و رو رفته یک متکا و یکی دو تا پتو می‌شد تمام امکانات مردی که دشمن را به زانو درآورده بود 📚ص۱۳۹ کتاب سلیمانی عزیز ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدار شهید حاج قاسم سلیمانی با خانواده شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
نماز شب را ترک نکنید 🌿السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🌿 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 شادی روح بلندش فاتحه‌ای بخوانیم🖤 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۵۷) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پنجاه و هفتم:فرار دانشجوئی (۸) ♦️دژبان ترسید بیاد داخل نخلستان و برگشت. توی مسیر هاشم رو دیدم. گفتم از مسعود چه خبر؟ گفت نتونست فرار کنه. دلم خیلی براش سوخت. با خودم می‌گفتم در این مدت فرارِ ما او حتما داره کتک می خوره. شروع کردیم به دویدن و رسیدیم به برکه‌ای که پر از گِل و جلبک بود. هاشم کمی آب خورد و به منم گفت بخورم. ولی من نتونستم. هاشم بلافاصله بالا اورد و حالش بد شد. مقداری دویدیم به یه دیوار فنسی رسیدیم از اون بالا رفتم و پریدم اون طرف. 🔸️هاشم دستش شکسته بود نتونست بالا بیاد. اصلا متوجه هاشم نشدم هاشم داد زد احمد برگرد. برگشتم و با یه دست کمکش کردم و اونو بالا کشیدم. هاشم نتونست خودش رو نگه داره و از اون بالا با کمر خورد رو زمین. جای موندن نبود دو‌تایی شروع کردیم به دویدن. فاصله درختها با هم زیاد بود و راحت نمی تونستیم خودمون رو استتار کنیم. کل نخلستان توسط عراقیها محاصره شده بود. تصمیم گرفتیم خودمون رو دفن کنیم شاید اینجوری تا شب نتونن ما رو پیدا کنن. سطح زمین پر از شیار بود. 🔹️تصمیم گرفتیم کفِ یکی از شیارها رو بکَنیم تا بتونیم خودمون رو داخلش زیر خس و خاشاکها پنهان کنیم. چیزی شبیه یه قبر کندیم و هر چه از دستم برمیومد از برگ و چوب و خاشاک روش ریختم و از هاشم هم خواستم همین کار رو بکُنه. قبرِ من خیلی خوب شده بود و کاملا پنهان شده بودم ولی مخفیگاه هاشم زیاد جالب نبود و چون دستش شکسته بود نتونست زیاد بکَنه و یه گودال کوچیک کند و توش قایم شد. مرتب زیر خس و خاشاکها ذکر می‌گفتیم. بعثیها چند بار از بالای سرمون رد شدن ولی متوجه ما نشدن. فرمانده‌شون به شدت عصبانی بود و داد و بیداد می‌کرد. ساعتی گذشت. نفسم داشت بند میومد و مرگ رو تو یه قدمی خودم می دیدم. راستش اگه دست خودم بود بین مرگ و اسارت حتما مرگ رو انتخاب می‌کردم ولی همه چیز دست خدا بود. 📌ناگهان یکی از نگهبانها متوجه هاشم شد و داد زد «واحدهم اهنا» یکی‌شون اینجاس. هاشمو بیرون کشیدن و چون هاشم نزدیک من مخفی شده بود خیلی زود پیدام کردن و از زیر اون همه چوب و خاشاک وگِل کشیدنم بیرون. طبق معمول شروع کردیم فیلم بازی کردن و خودمو به مرگ زدم. هنوز کاملاً بیرونم نکشیده بودن که شروع کردن به زدن...        ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 فرازی از 📌واسمع دعائی اذا دعوتک... 💠 شنوای دعایم باش آنگاه که می‌خوانمت... ✅نشر این پیام صدقه جاریه است. ☀️ https://eitaa.com/joinchat/1916796973Cdd1c037702  ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄