💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________________________
🍀قسمت بیست ویکم
🔴وقتی شهید بابایی احساس میکرد نورانی شده
عباس علاقه خاصی به #امام_خمینی(ره) داشت. روزی به دیدار امام رفته بود. وقتی آمد به من گفت: «ملیحه، نگاه کن چهرهام چقدر نورانی شده. صورتم میدرخشه». به او گفتم: «حالا این قدر از خودت تعریف نکن». عباس هم در ادامه میگفت: « آخه من از پیش امام آمدهام».
یک بار توفیق داشتیم که #رهبر معظم انقلاب به منزل ما تشریف آوردهاند، ایشان در خاطرهای که از عباس روایت کردند، فرمودند در قضیه بمبگذاری مسجد ابوذر عباس هم در کنارشان بوده است.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
_______________________________
🍀قسمت بیست ودوم
🔴این آب تبرک است...
در پاتکی که #عراق به منظور پس گرفتن جزایر مجنون انجام داد، بابایی شیمیایی شد و سر او پر شده بود از تاولهای ریزی که خارش داشت.
#تاولها در اثر خاراندن میترکیدند و این مسئله موجب ناراحتی او میشد. به او اصرار کردم تا به بیمارستان برود ولی میگفت که در شرایط فعلی اگر به بیمارستان بروم مرا بستری میکنند.
او پیوسته نگران وضعیت #جنگ بود. در همان روزها، یک روز که به طرف بیرون جزیره مجنون در حرکت بودیم، به برکه آبی که پر از نیزار بود رسیدیم. عباس لحظهای ایستاد و به جریان آب دقت کرد. سپس با حالتی خاص روی به من کرد و گفت: حسن! میدانی این آب کدام آب است؟
گفتم: خب آبی مثل همه آبها. عباس گفت: اگر دقت کنی امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) در #کربلا دستشان را به همین آب زدند. این آب تبرک است. سپس پیاده شد و شروع کرد با آن آب سرش را شست و شو دادن.
او معتقد بود که تاولهای سرش مداوا خواهد شد. چند روز از این ماجرا نگذشته بود، که تمام تاولهای سر او مداوا شد.
ستوان حسن دوشن
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________________
🍀قسمت بیست وسوم
🔴آخرین هدیه تولد عباس
تولد من اول خرداد است. آخرین هدیه تولد عباس برای من خیلی خندهدار و ابتکاری بود. در آن روز سلما، حسین و محمد خیلی خوشحال بودند. کیک تولدی گرفته بودند. پیش خودم میگفتم: «آفتاب از کدوم طرف درآمده».
پنج نفره جشن گرفتیم. عباس دور تا دور یک #سیب به اندازه سن من چوب کبریت گذاشته بود و آن سیب مثل جوجه تیغی شده بود.
عباس کبریتها را روشن کرد و گفت: «حالا فوت کن!». برای من خیلی عجیب و جذاب بود که عباس چنین ابتکاری را به خرج داده است.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
_______________________
🍀قسمت بیست وچهارم
🔴هیچ کسی از یک ساعت بعد خود هم خبر ندارد
صبح زود، تیمسار بابایی وارد دفتر معاونت عملیات شد و به آجودان گفت: «پرونده خلبان اغنامیان را بیاورید».
صفحه اول آن نامهای در مورد درخواست #وام بود. آن را امضا کرد و به آجودان گفت: «در مورد وام آقای اغنامیان سریعاً اقدام کنید و از قول من عذرخواهی کنید و بگویید که زودتر از این نتوانستم تقاضایش را بر آورده کنم».
آجودان گفت ببخشید تیمسار شما این همه راه آمدید تا فقط یک برگه وام را امضا کنید!
او در حالی که لبخند میزد گفت آخر ممکن بود دیگر نتوانم آنرا امضا کنم.
او آن روز همه کارهایی را که لازم بود انجام بدهد، انجام داد. سپس به منزل رفت و با مادرِ همسر و فرزندانش سلما، حسین و محمد خداحافظی کرد.
شهید بابایی به گودرزی(راننده تیمسار بابایی) گفت: «آقای گودرزی! شما تشریف ببرید استراحت کنید که انشاءالله بعد از عید #قربان برگردید».
سپس آغوشش گرفت و گفت: «اگر از من بدی یا قصوری دیدی، حلالم کن».
گودرزی گفت: «مگر میخواهید به کجا بروید؟» گفت: «خوب دیگر هیچ کسی از یک ساعت بعد خود هم خبر ندارد».
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________
🍀قسمت بیست وپنجم
🔴شهادت و طواف به دور کعبه
روز جمعه ۱۵ مرداد ماه سال ۱۳۶۶ و روز عید #قربان بود. تیمسار همراه با «سرهنگ نادری» برای آخرین پرواز، سوار بر هواپیما شدند. هواپیما تأسیسات دشمن را مورد هدف قرار داد. صدای تیمسار در کابین پیچید: «الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر!»، میرویم به طرف نیروهای زرهی دشمن. وقتی تیرباران دشمن به پایان رسید، تیمسار گفت: «محمد آقا! برمیگردیم».
چند لحظه بعد صدای عباس فضای کابین را پر کرد. او این مصراع از تعزیه مسلم را زمزمه میکرد: « #مسلم سلامت میکند #یاحسین!».
ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس کرد که به دور کعبه در حال طواف است؛ با صدای نرم و آرام گفت: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک...». و آخرین حرف، ناتمام ماند.
سرهنگ نادری، درد شدیدی در ناحیه پشت و بازویش احساس کرد و گیج شده بود. آخرین تلاش خود را به کار گرفت و هواپیما را فرود آورد. با وجود ناتوانی بسیار، از کابین خارج شد. او در حالی که با قدمهای لرزان از هواپیما فاصله میگرفت، نگاهی به کابین شکسته #عباس انداخت.
سرگرد بالازاده با شتاب از هواپیما بالا رفت. لحظاتی بعد در جلو نگاه ماتم زده حاضران، با دست بر سر خود کوبید و فریاد زد: «عباس داخل کابین است». در لحظههای اذان ظهر عید قربان، پیکر پاک تیمسار #بابایی روی دستها تشییع شد و با آمبولانس به بیمارستان پایگاه انتقال یافت.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
_______________
🍀قسمت بیست وششم
🔴خوابی که آرامم کرد
من تا هشت روز بعد از شهادت عباس، نمیتوانستم چیزی بخورم. حتی آب را به زور به خوردم میدادند. میگفتم: «اول باید خواب عباس را ببینم و بعد چیزی بخورم». همه میگفتند: «این طور که تو بیتابی میکنی، عباس به خوابت نمیآید» اما من قبول نمیکردم.
بعد از هشت روز بالاخره خواب شهادت و دست کشیدن روی سر و بوسیدن پیشانیاش را دیدم و آرام شدم.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________
🍀قسمت بیست وهفتم
🔴شهید در کلام امام و رهبری
رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره): «خدا رحمت کند شهید #سعید ما را.»
مقام معظم رهبری(مدظله العالی): «این شهید عزیز انسانی #مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود در طول این چند سالی که من ایشان را میشناختم همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پا بر جا بود.
او هیچگاه به مصالح خود فکر نمیکرد و تنها مصالح سازمان و #انقلاب و اسلام را مدّ نظر داشت، او فرماندهی بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود، اما در مقابل اعمال بد و زشت خیلی بیتاب و سختگیر بود.
این شهید عزیز یک انقلابی حقیقی و صادق بود و من به حال او حسرت میخورم و احساس میکنم که در این میدان عظیم و پر #حماسه از او عقب ماندم.»
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام
متن خاکریز خاطرات ۴۳ ✍برخورد جالبِ حاج احمدمتوسلیان با زنی که شوهرش ضد انقلاب بود
#متن_خاطره :
حقوقش روگرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زنگفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچیکومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمندهام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرستون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده... 📌خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱
#انفاق
#مهربانی
https://www.instagram.com/p/BWKdRcqBWYP/
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
🌱روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام
شهید زین الدین و دنیا زدگی
#شهید_مهدی_زین_الدین
#لباس_نو
#لباس_کهنه
#افلاکی_خاکی
#بسیجی_ساده
https://www.instagram.com/p/BWJ8FWYDoom/
مجنون۳۱۳
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام
متن خاکریز خاطرات ۱۵.
✍کاش این خاطره به گوشِ مسوولین برسد
توی انتخابات چهارمیـن دورۀ مجلس شورای اسلامی رأی آوردیم. با حاج آقا راه افتادیم بریم افتتاحیه... نزدیک ساختمانِ مجلس که رسیدیم حاج آقا ابوترابی گفت: نگهدار... بعد با یه حالت خاصی به درِ ورودی مجلس نگاه کرد وگفت: این در رو ببین؛ اگه ما به وظیفهمون در قبالِ مردم عمل نکنیم ، این در برامون دروازۀ جهنم خواهد بود...
🌷خاطره ای از زندگی سید آزادگان سیدعلیاکبر ابوترابی
📚منبع: کتاب به لطافت باران نوشتهی بیژن کیانی
#مسئولیت_پذیری #وظیفه_شناسی #تکلیف_گرایی
مجنون۳۱۳
https://www.instagram.com/p/BUXWGRXhG_g/
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷
متن خاکریز خاطرات 41 ✍ واکنشِ سردار شهید امیرعباسی در برخورد با زنِ بدحجاب
؟؟ما چگونه ایم؟؟
https://www.instagram.com/p/BV-RYQwh_B6
#متن_خاطره :
کنارِ خیابون مشغولِ صحبت بودیم که یهو دیدم صورت ابراهیم سرخ شد. رد نگاهش رو دنبال کردم، چشمش خورده بود به یک زنِ بدحجاب ...ابراهیم با دلخوری رویش رو برگردوند و گفت:غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرشکجا رفته؟ غیرت برادرشکجا رفته؟!!! بعد رو کرد به آسمون و با پریشانی گفت: خدایا! تو شـاهد باشکه ما حاضر نیستیم چنین صحنههایِ خلاف دینی رو توی مملکت ببینیم، نکنه بخاطرِ اینا به ما غضب کنی؟ 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید ابراهیم امیرعباسی
📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم5 « منزل امیرعباسی»
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
☀ مجنون۳۱۳
@majnon313 ☀
حاجت گرفتن یک محل از شهید ابراهیم هادی
✍ خواب شیرین دختر خردسال
یک شب جمعه خانمی پیش من آمد و گفت:"آقا، این شیرینیها برای این شهیدِ، همین جا پخش کنین." فکر کردم که از فامیلهای ابراهیمِ، برای همین پرسیدم: "شما شهید هادی رو میشناسین."گفت: نه.
کد خبر: 39299
تاریخ انتشار : شهریور ۲, ۱۳۹۵
به گزارش با حجاب، یکی از مهمترین کارهایی که در محل (خیابان ۱۷ شهریور) انجام شد ترسیم چهره ابراهیم در سال۷۶ زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود روزهای آخر جمعآوری مجموعه سراغ سید رفتم و گفتم: “آقا سید من شنیدم تصویر شهید هادی رو شما ترسیم کردین درسته؟”
سید گفت: “بله! چطورمگه؟” گفتم: “هیچی، فقط میخواستم از شما تشکر کنم چون با این عکس انگار ابراهیم هنوز توی محل هست و حضور داره”.
سید گفت: “من ابراهیم رو نمیشناختم و برای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم. اما بعد از انجام این کار به قدری خدا به زندگی من برکت داد که نمیتونم برات حساب کنم و خیلی چیزها هم از این تصویر دیدم”. با تعجب پرسیدم: “مثلا چی؟”
گفت: “همون زمانی که این عکس را کشیدم و نمایشگاه جلوهگاه شهدا راه افتاد یک شب جمعه خانمی پیش من آمد و گفت:”آقا، این شیرینیها برای این شهیدِ، همین جا پخش کنین.” فکر کردم که از فامیلهای ابراهیمِ، برای همین پرسیدم: “شما شهید هادی رو میشناسین.”گفت: نه، تعجب من رو که دید ادامه داد: “خونه ما همین اطرافِ، من تو زندگی مشکل سختی داشتم. چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو میکشیدین از اینجا رد شدم. با خودم گفتم: خدایا اگه این شهدا پیش تو مقامی دارن به حق این شهید مشکل من رو حل کن. من هم قول میدم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمیدونستم فاتحه خوندم. باور کنید خیلی سریع مشکل من برطرف شد و حالا اومدم که از ایشون تشکر کنم”.
سید ادامه داد: “پارسال دوباره اوضاع کاری من به هم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم. یه بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد میشدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگها رو برداشتم و شروع کردم به درست کردن تصویرِ شهید. باورکردنی نبود. درست زمانی که کار تصویر تموم شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد و خیلی از گرفتاریهای مالی من برطرف شد”.
بعد ادامه داد: “آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم.کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمیگردونه”.
روی یک تابلو نوشته شده بود: ” رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است، اگر تو با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود”.
این جمله خیلی حرفها داشت. عصر یک روز شخصی از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت تا از آنها در مورد این شهید سئوال بکند. پرسیدم:”کار شما چیه؟ شاید بتونم کمکتون کنم”.
گفت: “هیچی میخوام بدونم این شهید هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟”
مانده بودم چه بگویم، بعد از چند لحظه سکوت گفتم: “ابراهیم هادی یه شهید گمنامه و قبر نداره، مثل همه شهدای گمنام، حالا برای چی پرسیدی؟” آن آقا که انگار خیلی حالش گرفته شده بود ادامه داد: “خونه ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره. من هم دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویر ایشون رد میشه و میره مدرسه، دخترم یکبار از من پرسید: بابا این آقائه کیه؟ من هم گفتم: اینها رفتن با دشمنا جنگیدن و اجازه ندادن دشمن به ما حمله کنه بعد هم شهید شدن. دخترم از زمانی که این مطلب رو شنید هر وقت از جلوی تصویر ایشون رد میشه به عکس شهید هادی سلام میکنه. چند شب قبل دخترم توی خواب میبینه که این شهید اومده و بهش میگه:” دختر خانم تو هر وقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم. بعد هم برای تو دعا میکنم که با این سن کم اینقدر حجابت رو خوب رعایت میکنی.
حالا هم دخترم از من میپرسه که: این شهید ابراهیمهادی کی بوده ؟ قبرش کجاست که بریم سر قبرش.
من هم که چیزی از این شهید نمیدونستم به شما مراجعه کردم”.
بغض گلویم را گرفته بود. حرفی برای گفتن نداشتم. فقط گفتم به دخترت بگو، اگه میخواهی آقا ابراهیم همیشه برات دعاکند مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهیم تعریف کردم.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص ۲۲۵
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
@Majnon313
🔻لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA