eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی ___________________ 🍀قسمت بیست وپنجم 🔴شهادت و طواف به دور کعبه روز جمعه ۱۵ مرداد ماه سال ۱۳۶۶ و روز عید بود. تیمسار همراه با «سرهنگ نادری» برای آخرین پرواز، سوار بر هواپیما شدند. هواپیما تأسیسات دشمن را مورد هدف قرار داد. صدای تیمسار در کابین پیچید: «الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر!»، می‌رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن. وقتی تیرباران دشمن به پایان رسید، تیمسار گفت: «محمد آقا! برمی‌گردیم». چند لحظه بعد صدای عباس فضای کابین را پر کرد. او این مصراع از تعزیه مسلم را زمزمه می‌کرد: « سلامت می‌کند !». ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس کرد که به دور کعبه در حال طواف است؛ با صدای نرم و آرام گفت: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک...». و آخرین حرف، ناتمام ماند. سرهنگ نادری، درد شدیدی در ناحیه پشت و بازویش احساس کرد و گیج شده بود. آخرین تلاش خود را به کار گرفت و هواپیما را فرود آورد. با وجود ناتوانی بسیار، از کابین خارج شد. او در حالی که با قدم‌های لرزان از هواپیما فاصله می‌گرفت، نگاهی به کابین شکسته انداخت. سرگرد بالازاده با شتاب از هواپیما بالا رفت. لحظاتی بعد در جلو نگاه ماتم زده حاضران، با دست بر سر خود کوبید و فریاد زد: «عباس داخل کابین است». در لحظه‌های اذان ظهر عید قربان، پیکر پاک تیمسار روی دست‌ها تشییع شد و با آمبولانس به بیمارستان پایگاه انتقال یافت. منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بی‌نهایت 🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀 🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹 @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
" ڪیفیت مسلم و هانے " ◼️چون بن عقیل این را شنید، از افصاشدن جایگاهش بر جان خود ترسید،لذا از خانه بیرون آمد و تصمیم گرفت به خانه هانی بن عروه برود هانی به او پناه داد و رفت آمد شیعیان به مسلم زیاد ‌شد ◼️[از سوی دیگر] عبیدالله بن زیاد نیز جاسوسانی بر او گماشته بود. او هنگامی که فهمیدمسلم در خانه هانی است. محمد بن اشعث ، اسماء بن خارجه و عمر بن حجاج را فراخواند و گفت: "چه جیز مانع آمدن هانی به حضور ما شده است؟" ◼️گفتند: نمی دانیم می گویند مریض شده است . گفت: این راشنیده ام ،ولی می گویند بهبود یافته است و بر درخانه اش می نشیند . ◼️اگربدانم مریض است، به عیادتش می رویم . (ص۴۹ ) عبیدالله صبح فردا بردارش عثمان بن زیاد را به جای خود گمارد و به سوی شتافت. هنگامی که به نزد رسید، از اسب فرود آمد تا آن که شب شد و شب هنگام وارد کوفه شد. ◼️کوفیان گمان کردند او علیه السلام است ، از این رو به پیشواز او رفتند و نزدیکتر شدند ، ولی هنگامی که فهمیدند او ابن زیاد است، از اطرافش پراکنده شدند، او نیز وارد کاخ فرمانداری شد و آنجا شب را به صبح رساند. ◼️سپس بیرون آمده ، بر فراز منبر رفت و خطبه ای خواند و آنان را نسبت به سرپیچی از حاکم تهدید کرد و در قبال فرمانداری وعده احسان داد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊