eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 لوح | «برکت موضع رهبری» ✍سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان، در مراسم بزرگداشت روز شهید: 💢اگر نیروی مقاومتی در لبنان وجود دارد، اگر نیروی مقاومتی در فلسطین وجود دارد، اگر نیروی مقاومتی در عراق وجود دارد، این به برکت موضع شجاعانه و قاطع رهبری جمهوری اسلامی ایران است. ۱۴۰۲/۰۸/۲۰ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹۲۵ آبان ماه ۱۳۶۱ روز حماسه اصفهان ، اصفهانی ها ۳۷۰ شهید عملیات محرم را بر دوش خود تا گلستان شهدا بدرقه کردند. ♦️ سخنان تاریخی امام خمینی (ره) به مناسبت تشییع ۳۷۰ شهید دراصفهان: در کجای دنیا جایی را مثل اصفهان پیدا می کنید که چند روز پیش ۳۷۰ شهیدش را تشییع کردند. همین ملت شهید داده همچنان بر خدمت خود به اسلام ادامه می دهند. 📚صحیفه نور، جلد 17، سخنرانى3/9/61 ♦️ بخشی از سخنان امام خامنه ای در سالروز ۲۵ آبان در جمع مردم اصفهان: من لازم میدانم در همین زمینه (مناقب اصفهان ،مردم اصفهان) چند جمله ای عرض کنم، اینها شناسنامه این مردم مومن وغیرتمند و ایستاده پای کار به حساب می آید. مردم اصفهان در یک روز سی صد وهفتاد شهید را تشیع کردند، خم به ابرو نیاوردند، بماند که همان روز اعزام به جبهه داشتند پشتیبانی داشتند و حرکت کردند. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت بیست و یکم 📝ورود ممنوع♡ 🌷برادرم؛ محمد در همان شهری که بنده ساکن بودم درس میخواند و البته خیلی هم به من سر میزد. یک هفته ای میشد که از محمد خبری ،نداشتم هر چه کردم نتوانستم خودم را قانع به ماندن کنم چادرم را پوشیدم و دوان دوان خودم را به حوزه محمودیه رساندم. 🔸️در حوزه علمیه نیمه باز بود با احتیاط نگاهی به داخلش انداختم، طلبه های جوانی در صحن حیاط مشغول گفت و گو با یکدیگر بودند وارد شدم و به طرف یکی از جوانان قدم برداشتم و با صدای بلند پرسیدم پسر جان برادرم اینجا درس میخواند او را میشناسی؟ 🌷جوان نگاهش را زمین انداخت و گفت: خواهرم شما را به دفتر مدیریت می برم هر سؤالی دارید بپرسید تا شما را راهنمایی کنند به اتاق مدیریت رفتیم. پرسیدند: خواهرم اینجا چه میخواهی؟ با التماس گفتم برادرم اینجا درس میخواند مدتی است که او را ندیده ام دلتنگش هستم ا لطفاً صدایش کنید او را ببینم. مدیر لبخندی زد و گفت خواهرم نام برادرتان چیست؟ گفتم: محمد علی برزگر 🔸️مدیر همان جوان را به دنبال محمّد فرستاد تا بیاید تا آمدن محمد در دفتر نشسته بودم و چایی میخوردم که صدای محمد در گوشم پیچید سلام علیکم حاج آقا! با بنده فرمایشی داشتید؟ در خدمتم با خوشحالی استکان را روی میز رها کردم و چادرم را مثل دو بال به رویش گشودم و او را در آغوش کشیدم و گفتم کجا بودی داداش جان؟ نمیگویی چشم انتظارت میمانم. 🌷محمد با تعجب نگاهی به من انداخت و پرسید: آبجی شما اینجا چه میکنی؟ گفتم: از بس دل تنگت شدم که دیگر نتوانستم دوریت را تحمل کنم به این دلیل سراغت آمدم تا تو را ببینم. مدیر ما را تنها گذاشت. محمد :گفت بندگان خدا خیلی محبت داشتند که شما را اجازه ورود داده اند. پرسیدم: چرا نگذارند؟ حجابم که کامل است. 🔸️محمد خندید و گفت: آبجی اینجا هم قوانین مخصوص به خود دارد، نباید زنان به محوطه ما وارد شوند پرسیدم: من که با تو ،محرمم اشکالی ندارد محمد گفت: البته ولی برای جوانان این مدرسه که نامحرم .هستی آنجا بود که فهمیدم چه کار نادرستی را انجام داده ام، خدا خیرشان بدهد، با این وجود کسی بر من خُرده نگرفت تا اینکه محمد مرا آگاه کرد. 🌷بلافاصله پس از گفته های محمّد خودم را جمع و جور کردم و از مدیر عذرخواهی کردم وفوراً به منزلم بازگشتم چه کنم؟! دیدار محمد روحم را تازه و حرف زدن با او آرامم میکرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 ❤️ عاقبت نور تو پهنای جهان می‌گیرد جسم بی‌جان زمین از تو توان می‌گیرد سال‌ها قلب من از دوریتان مرده ولی خبری از تو بیاید ضربان می‌گیرد 🌸 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 شهـــید جَه‍اد مُغنیـه❣️🍃 هیچ زمان، آدم‌هایـی که تو را به خـــدا نزدیک می‌کنند رها نکن! بودن آنها یعنی خــــدا هنوز حواسش بهت هـــست! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آقایان مسئول جمهوری اسلامی شما در خیابان ها قدم می‌زنید؟ فرزندان شما این حجم از بی‌حجابی رو می بینند؟ دردتان نمیگیرد؟ 🔸بیچاره مادران شهدا ،همسران شهدا و مدافعان حرم چه داغی روی دلشان است از این عادی شدن کشف حجاب ... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیدحسن نصرالله: تنها گزینه‌ای که به پیروزی در برابر اشغالگران منجر می‌شود مقاومت است نه سازش و تسلیم 🔺کسی که باید ناامید شود اسرائیل است. دشمن باید بداند از خون شهدا نسل‌های بعدی شکل می‌گیرد که قوی‌ترند و نابودی اشغالگران مصمم‌اند. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 انیمیشنی از آینده ایران بی حجاب و گذشتن از خط قرمزها 💢تلخ، واقع بینانه و تأثیرگذار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✔️ جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت بیست و دوم ♡شب چله♡ 🌷پسر مهربانی بود و در مناسبتهای مختلف هوای اطرافیانش را بسیار داشت. برخلاف عصر حاضر در قدیم مردم با کمترین امکاناتی بساط شادی خود را به راه می انداختند مثل همین شب یلدا که چه شور و هیجانی در آبادی بر پا میشد از یک هفته پیش از فصل زمستان همه در تدارک ما يحتاج شب چله بر می آمدیم. 🔹️از بخارپز کردن کدو حلوایی، پختن چغندر لبو، حاضر کردن انگور آونگ و هندوانه دیم گرفته تا شیرینی و تنقلات بره پلو می پختیم و زیر کُرسی به گفت و گو می نشستیم، از با هم بودنمان لذت میبردیم. با اینکه محمد در حوزۀ علمیه درس میخواند ولی همیشه در مراسم آیینی خانوادگی شرکت میکرد. 🌷محمد یک روز مانده شب چله به روستا ،آمد من زیر نور خورشید بادام و گردو کاج می کردم و در تغار کشمش میریختم از صدای «سلام» محمد برخاستم و دامنم را تکان دادم و سر پا شدم. چهره اش را جعبه میوه ای که در دست داشت پوشانده بود. 🔹️به طرفش رفتم تا کمکش کنم اجازه نداد و با زحمت وسایل را روی بهارخواب گذاشت و گفت حال سرورم چگونه است؟ 🌷با شوق او را در آغوش کشیدم و گفتم تو که باشی همه خوبیم. پرسید: مادر جان! این همه افتان وخیزان برای چه؟ گفتم به شادی بچه هایم می ارزد. تازه گرم گفت و گو بودیم که اذان مغرب در روستا طنین انداخت. 🔹️محمد برای گرفتن وضو به چشمه رفت و نیم ساعت بعد با حالتی گرفته از مسجد برگشت با دل آشفتگی جویای حالش شدم. آهی از سویدای دل کشید و :گفت در راه مسجد، همسر حسین آقای مرحوم را دیدم که نزد گاریچی آمده بود تا کشمش خود را با ته بار میوه پیرمرد معاوضه کند و یتیمش را خوشحال کند، با دیدن این صحنه از خودم بدم آمد. گفتم :محمد باور کن با رفتن پدرت زندگی بر ما نیز آسان نمیگذرد، می گویی چه کنم؟ 🌷 ما که از ذخیره گندم خودمان خیرات میکنیم گفت بله منتی نداریم هر ساله گندم میکاریم، زکات مالمان را میدهیم و نان حلال میخوریم پرسیدم بگو از ما چه کاری ساخته است؟ پاسخ داد: همدلی، فرزند او نوۀ عمه ماست که در سن کودکی از پدر یتیم شده اگر ما هوایش را نداشته باشیم پس انسانیت جایی در این عالم ،ندارد باور کن امشب دیگر چیزی از گلویم پایین نمیرود. 🔹️ گفتم: اگر از تدارک خودمان برایش ببریم آن وقت چه؟ با خوشحالی پاسخ داد: میدانستم تو هم مثل من تحمل درد کشیدن را نداری شبانه دست به کار شدیم و از هر چیز مقداری برای مادر و پسر گذاشتیم و با یک سینی از آجیل و تنقلات به طرف منزل آنها حرکت کردیم و پاورچین سینی را داخل ایوان گذاشتم و برگشتیم. 🌷 شب چله فرا رسید و همه خوشحال بودند ولی من و محمد حال بهتری داشتیم. چند روز بعد عروس عمه سینی مان را آورد و گفت خدا خیرتان دهد نمیدانید پسرم چقدر از دیدن خوراکیها ذوق زده شد، طفلک فکر میکند من برایش خریده ام مثل پروانه به دورم می چرخید. 🔹️ نمیدانم با چه زبانی از شما تشکر کنم گفتم: وظیفه ما بود که شما را در شادی خود سهیم کنیم. بعد چند سکه از جیبش در آورد و گفت: اینها را زیر پیاله آجیل جا گذاشته بودید. با دیدن سکه ها شستم خبردار شد که کار،کار خود محمد است با خیال مطمئن پاسخ دادم: اینها هدیه محمد به پسر شماست. 🌷 اشک از چشمانش سرازیر شد و :گفت: نفتمان تمام شده با آتش اجاق خودمان را گرم میکردیم با این پول نفت میگیرم با این حال بنده چیزی برای جبران محبت شما ندارم ولی در عوض میتوانم شما را در کارهای منزل و مزرعه یاری کنم. سالها گذشت و نوه عمه طلبه و صاحب چهار فرزند شد ولی پس از شهادت محمد، شيخ نعمت الله؛ نوۀ عمه فاطمه هم مرحوم شد.... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا