16.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷پایان چشم انتظاری ۴۰ ساله مادر شهید خالقی
🔹فیلم بسیار جالبی از حضور سردار باقرزاده در منزل شهید خالقی و سخنان پدر و مادر شهید
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓ اگر اکثر مردم حجاب را نخواهن چی میشه؟ آیا میشه حجاب را به رفراندم گذاشت؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
🔹️#جهاد_تبیین
🔸️#به_وقت_حجاب
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢یحیی سنوار فرمانده حماس در غزه:
🔸️من این جمله از امام علی علیه السلام را خوب به خاطرم سپرده ام که گفت:
⚡دو روز در زندگی انسان هست، روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست، و روزی که مرگ سرنوشت تو ست.
⚡در روز اول هیچ کس نمی تواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم هیچ کس نمی تواند تو را نجات دهد...
🇵🇸#طوفان_الاقصی
#جهاد_مقدس
#اسرائیل_کودک_کش
#فلسطین
#غزه
#مقاومت
#سپاه_جهانی_آزادیبخش_اسلامی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📸تصویری از شهید سید رضی موسوی در کنار شهید سپهبد قاسم سلیمانی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥صحبتهای مادر شهیدی که برای شهادت فرزندش گریه نکرد ولی برای شهادت حاجقاسم اشکهایش جاری شد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت پنجاه و نهم
📝امـــــر خیر ۱♡
🌷چند وقتی بود که برای ازدواج محمّد، پاپیچش میشدم، ازدواجش بهانه ای بود تا او را پیش خود نگه دارم یا حدّاقل بتوانم او را از رفتن به جبهه منصرف کنم و با این تصمیمم توجیهی معقول بتراشم
🔰تازه از جبهه برگشته بود و دست راستش هم از ناحیۀ بازو مجروح شده بود. روزهای سختی را سپری میکردم محمّد می دانست خواستۀ هر بارم از او چیست.
🌷یک شب با من دربارۀ ازدواجش صحبت کرد و گفت: مادر! هنوز هم میخواهی امر خیر کنی؟ با شوق دو استکان را چای ریختم و گفتم: با جان و دل میشنوم، لب تر کن تا ببینی چگونه با تو همراه می شوم.
🔰محمّد لبخندی زد و گفت: عجله نکن مادر! هر کاری آداب و رسومی دارد، اوّل باید با پدر خانواده صحبت کنم اگر اجازه دادند، انشاءالله به دیدارشان می رویم
🌷دل به دلم نبود، آنقدر خوشحال بودم که فکر می کردم همۀ دنیا را یک شبـه به من هدیه دادند.
چند روز از شادمانیم گذشت و محمّد سر سفره ناهار گفت و گوی ازدواجش را به سرانجام رساند و گفت: مادر جان!
🔰انشاءالله امشب خودت را مهیّا کن برویم برای امر خیر.
گفتم: چرا زودتر نگفتی؟ اینطور که نمی شود، باید قوارۀ چادری، کله قندی و... مهیّا میکردم
🌷محمّد گفت: هنوز زود است، قوارۀ چادری به کار این دختر نمی آید. با خود می گفتم: حتما دخترک آن قدر کوچک است که محمّد می خواهد در طول زمان او را چادری کند.
🔰گفتم: خوشبختانه نیم کله قند داریم آن را بر میدارم. از ذوق غذا خوردنم را نمی فهمیدم و مدام از محمّد سؤال می پرسیدم: دخترک زیباست؟خوش خانواده است؟ پدرش طلبه است؟
🌷جواب همۀ سؤالاتم بله بود همه چیز را تمام شده می !دیدم شب فرا رسید و محمّد از مسجد برگشت، گفتم برویم؟گفت: ننه جان !
عجله نکن، کمی شب بگذرد، بنده خداها مریضه دارند، شاید غذایی بخورند.
شام را که خوردیم دیگر طاقتم طاق شد و قند را داخل سیلکی سرخ رنگ بستم و چادر به سر در بهارخواب نشستم و بغض کردم،
🔰محمّد که پی به غضبم برده بود، فوراً خودش را مهیّا کرد و با هم به راه افتادیم به انتهای کوچۀ بن بستمان رسیدیم، گفتم: کجا میروی؟ محمّد خندید و گفت: مگر نمیخواهی دخترک را ببینی؟
🌷گفتم: اینجا که منزل شیخ نعمت الله؛ نوۀ عمّۀ شماست محمّد صدا زد: یا الله یا الله ، صاحب خانه مهمان نمی خواهی؟ شیخ نعمت الله با خوشحالی از خانه اش شتابان بیرون آمد، گفت: شما رحمتید بفرمایید.محمّد و شیخ داخل ایوان نشستند و مادر شیخ نعمتالله مرا به داخل برد. گفتم: میخواهی عروسم را نشانم دهید؟ گفت: کنیز شماست...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻کار#برای_خدا
خستگی ندارد...
#استوری
🍂#شهید_حسن_باقری
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯