eitaa logo
روایتگری شهدا
23.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
.: چقدر شـ‌هدا شبیه یکدیگرند! وما همچنان در حسرت جاماندن از شـ‌هدا... سمت راست: شهید حسن باقری شهید دفاع مقدس سمت چپ: شهید حامد جوانی شهید مدافع حرم 🌹شادی روحشان صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#نخبه_علمی بود به قدری باهوش بود ڪه در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد در جبهه آموزش زبان می‌داد والفجر۸ #شیمیایی شد و در۱۷سالگی به #شهادت رسید معلم جبهه‌ها؛ #شهید_محمود_تاج_الدین
” وقتِ رفتن  بیست سالم بود خم شدم تا مادرم بتواند گونہ ام را ببوسد 🌹🌷🌹 ” موقعِ آمدن “ آن اندازہ شدہ ام ڪه مادرم بتواند تمام وجودم را درآغوش بگیرد #وداع_مادر #شهید_عبدالرضا_حیدری #پس_از_29سال 🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدی که پس از۳۰سال بدنش سالم ماند و خون تازه از پیکرش جاری شد🌹 جناب سرهنگ قمری می گفت: ساعت نه صبح رفتیم برای نبش قبر بهنام محمدی.... بچه ها جمع شده بودن، از گردان اومده بودن، فرمانداری بود، شهرداری بود، استانداری بود، از لشگر آمده بودند، دعوتی زیاد بود... منتهیٰ ما رفتیم جلو من و حاج آقا کعبی... مادرش سمت راستم بود و پدرش رو به روی من ایستاده بود.. خاک را برداشتند رسید به نزدیک های سنگی که روی او گذاشته بودند.. من دست نگه داشتم.... گفتم: بیل را بگذار کنار.. گفت: چرا؟ گفتم: استخوان های این بچه خیلی ریز است، یک تکه از این سنگ بیفتد استخوان هایش می شکند؛ بگذار ما جسد او و استخوان هایش را اگر پودر نشده سالم برسانیم، بگذاریم توی ظرفی و ببریم مسجد دفن کنیم این زیباتره... بچه ها قبول کردند.... من داشتم با دست خاک را میزدم کنار که دست من را گرفتند، گفتند این همه آدم اینجا ایستاده اند... هجوم آوردند گفتم آقا شلوغش نکنید اینطور بدتر خاک میریزه روش.. گفتیم دوتا دوتا.. دوتا دوتا آمدند جلو خاک ها را رد کردند وسنگ را از رویش برداشتند... خب،او را هم کفن نکرده بودند و همین طوری گذاشته بودند... من تاچشمم به این شهید خورد از حال رفتم، مادرش غش کرد.. دقیقا مثل اینکه یک دقیقه پیش خوابیده بعد از سی ویک سال همانطور دست نخورده.... من اصلا از حال رفتم پدرش هم آن طرف افتاد... اصلا همه وحشت زده شده بودند.. خلاصه کمی به خودمان فشار آوردیم وخاک ها را با دست زدیم کنار، دست میزدی خون نمی آمد... دست میزدیم خون نیست... نگاه می کنیم خون دارد قطره قطره می آید!!!!!!! مادرش بیست وچهار ساعتی زیر سرم بود بیمارستان شرکت نفت آبادان... شهید را هم گذاشتند سردخانه.... مادرش آمد بیست وچهار ساعتی بچه را دربغلش خواباند، نمی گذاشت دفنش کنیم.... داد میزد: بچه ی من بوی گلاب میدهد.. چرا می خواهید زیر خاک بگذاریدش؟ مگر شما از بچه ی من سیرید؟؟!! بعد بیست وچهار ساعت اینقدر خواهش و تمنا کردیم او را قانع کردند که بچه را دفن کنند.... دفنش کردند، من رفتم، خانمم را هم باخودم بردم.. با هواپیما رفتیم وآمدیم.... رسیدیم کرج دایی اش زنگ زد و گفت: مادرش... مادرش چون سرحال نیست امروز هم رفته زیر سرم... خواستیم تشکر کنیم.... دیشب آمدم خانه مادرش می گفت راحت بخواب... پدرش به رحمت خدا رفت، همین سال گذشته رفتم، مادرش می گفت: جناب سرهنگ قمری کار اشتباهی من کردم...؟ گفتم:چه کار اشتباهی کردی؟ گفت:هرشب می آمد مرا ازخواب بیدار می کرد، مخصوصا موقع نماز.. حالا دیگر به خوابم نمی آید؛ هر۳ماه یک دفعه ۲ماه یک دفعه به خوابم می آید؛آن هم خوشحال است.... گفتم: شما ناراحتی او خوشحال است؟ گفت:خوشحالم او خوشحال است ، ناراحتم چرا هر شب نمی بینمش؟ ببینید عزیزان ما چنین افرادی را داشتیم ملت باید بدانند.... http://eitaa.com/asheghaneshahadat
#وصیت‌نامه📜✒️ ☘ روی #سنگ_قبرم 💐 اسمم را ننویسید ☘ میخواهم همچون دهها #شهید🕊دیگر ☘ #گمنامباقی بمانم. #شهیدعلی_قاریان_پور🍃🌹 #شهادت ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ #عملیات_ڪربلای۵_شلمچه #کانال_با_ولایت_تا_شهادت #قرارگاه_فرهنگی #بــا_ذڪـر_صلـوات 👇👇👇 ID ➣ http://eitaa.com/asheghaneshahadat
💐🍃🌼🍃🌸🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃 🍂 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 داستانها وپندها 🌷 شماره۲۶ 📝ماجرای نامه‌ی امام حسین(ع) به شهید قبل از اذانِ صبح با حالتِ عجیبی از خواب پرید و گفت: حاجی! خواب دیدم قاصدِ امام حسین(ع) اومد و بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:به زودی به دیدارت خواهم آمد.یه نامه هم از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:چرا این روزها کمتر زیارتِ عاشورا می‌خوانی؟ همینجور که داشت حرف میزد، گریه می‌کرد وصورتش شده بود خیسِ اشک. دیگه توی حالِ خودش نبود. چند شب بعد شهید شد. امام حسین(ع) به عهدِ خود وفا کرد... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید محمد باقر مؤمنی‌راد 📚منبع: کتاب یک جرعه آفتاب ، صفحه 44 @khakriz1 https://www.instagram.com/p/BmQEfm_nH5z 🍀اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍀 @majnon313 🌷 🌷 لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2619473922Cba1e6a0c80 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃🌼🍃🌸🍃
داستانها وپندها: 💐🍃🌼🍃🌸🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃 🍂بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 داستانها وپندها 🌷 شماره۲۷ 🌷 سردارسپاه کشاورز نمونه بعد از نماز صبح حاج حميد به روستا رفت و ساعت ده صبح طبق قرار به محل قرار هميشگي از خانه زيتون كارمندي خودم رو به مزار آيت الله بهبهاني رساندم بعد از زيارت مزار ،حاج حميد هم رسيد سوار ماشين شدم همراه حاج حميد به بانك رفتم وارد بانك شديم و بعداز مقداري صحبت شنيدم كه كارمند بانك از حاج حميد پرسيد شغل شما ؟ و حاج حميد جواب داد كشاورز هستم . كارمند بانك در حالي كه فرم درخواست وام رو به حاج حميد ميداد گفت فعلا شما اين فرم ها رو پر كنيد و هر وقت نوبت وام شما شد بهتون اطلاع خواهيم داد......... بعداز شهادت حاج حميد كارت كشاورز نمونه رو آوردند،در حاليكه هنوز وام حاج حميد در نوبت بسر مي برد..... آقايي در مراسم شهادت حاج حميد در حاليكه آه مي كشيد با حسرت گفت زماني كه حاج حميد به بانك محل كار من اومد اگر گفته بود سردار سپاه است حتما وام درخواستي شون رو زودتر ميداديم ولي حيف حاضر نشد كه خودش رو معرفي كنه......... از یادداشت های همسر فرمانده @pari.11 حمید تقوی https://www.instagram.com/p/BmgsWiPnZAU/ ✨✨ 🍀اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍀 @majnon313 🌷 🌷 لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2619473922Cba1e6a0c80 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃🌼🍃🌸🍃
اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم، از مردان بی‌غیرت و زنان بی‌حیا نمیگذرم. "شهید امیرحاج امینی" 🆔👇 @tarigh_alhagh
روایتگری جهادو شهادت کلبه من: خاطره از شهید سپهبد صیاد شیرازی قرار بود بهش درجه ی سرلشکری بدهند. گفتیم: خب به سلامتی، مبارکه بابا. خندید. تند و سریع گفت: خوش حالم. اما درجه گرفتن، فقط ارتقای سازمانی نیست. وقتی آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس می کنم ازم راضیَن. وقتی که ایشون راضی باشن، امام عصر هم راضیَن. همین برام بسه. انگار مزد تمام سال های جنگ رو یک جا بهم دادن. یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 44 👇👇👇👇 لینک واتساپ کلبه من https://chat.whatsapp.com/Fj4WVoJ5KkX6zMc5FfPL91