eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸(۱) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺 میهمان جلال طالبانی بودم؛ آن روزها رئیس‌جمهور عراق بود. پرسید: «می‌دونی اینجایی که نشستی، چند وقت پیش کی نشسته بود؟» ــ نه، از کجا باید بدونم. 🔸️خاطره‌اش را برایم تعریف کرد. «ژنرال سلیمانی چند وقت پیش اینجا نشسته بود. داشتیم صحبت می کردیم که منشی دفتر آمد. در گوشم چیزی گفت و رفت. 🔶ژنرال پرسید:آقای طالبانی!موضوع چیه؟گفتم:رئیس جمهور آمریکا پشت خطه،شما اجازه می دید صحبت کنم یا بذارم واسه بعد؟گفت:نه،صحبت کن.تلفن را وصل کردم. 🔷خواست برود بیرون که راحت حرف بزنم. گفتم:نه نیازی نیست.لابه لای صحبت ها به اوباما گفتم:می دونی الان کی جلوی من نشسته؟گفت:نه.گفتم:الان ژنرال قاسم سلیمانی درست نشسته روبروی من. 🔻با دلهره گفت:《جدی می گی》 لحنش طوری شد که حس کردم از هیبت اسم ژنرال سراسیمه از جایش بلند شده و تمام قد ایستاده. ابهتش نه فقط رودررو که از پشت تلفن هم دشمن را می گرفت. 💥راوی: مهندس پرویزفتاح 📚منبع:کتاب سلیمانی عزیز ص۹۳ 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۲) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ✍زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. ــ حاج آقا شما همه نمازهاتون قبوله. 🍁قصه اش فرق ‌می کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش ‌می کردند. می گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. 🍁پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو ، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می کشیدند ، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۰۹ 💎راوی : ابراهیم شهریاری 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💢﷽💢 🔸(۳) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ⬅️مراسم دانش‌آموختگی دانشگاه امام حسین علیه السلام بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پله‌ها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند. 🍀فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت. یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه. 🍀می‌دانستم هیچ کار حاجی بی‌حکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی‌ اینه که برای احترام دست رو کنار سر می‌ذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیه‌ش چیه؟» 💥گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینه‌م تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۶۸ 💎راوی :حجت‌الاسلام کاظمی کیاسری 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💢﷽💢 🔸(۴) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ✍صحبت های جلسه تمامی نداشت.قرار شدباقی اش بماندبرای صبح فردا:ساعت شش.هفت شب بود از جلسه زدیم بیرون. حاجی از آنجا کوبید رفت اصفهان،ملاقات یکی از جانبازهای نیروی قدس سپاه.بعد از حال و احوال و نشستن پای حرف های آن جانباز یک راست برگشت تهران. فردا صبح درست راس ساعت شش نشسته بود توی جلسه. 🔺فرماندهان حشدالشعبی نشسته‌اند. حاجی رو به جمع می‌کند و می‌پرسد: «شماها روزی چند ساعت کار می‌کنید؟» یکی سینه صاف می‌کند و زودتر از همه می‌گوید: «من روزی 16 ساعت کار می‌کنم.» حرفی از دهان حاج قاسم بیرون می‌آید که همه را شرمنده می‌کند: من هر روز ۱۹ ساعت کار می کنم. شما هم باید همین طور باشید. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۶۴ 💎راویان:حجت الاسلام شیرازی نماینده ولی فقیه در نیروی قدس/آیت الله سید حمید حسینی از فرماندهان حشدالشعبی 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۵) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺طالبان؛ گروهکی که با شعار صلح آمد روی کار، اما خیلی زود نقابش را کنار زد و افتاد به جان مردم. وقتی به کابل رسیدند، مجاهدان افغانستانی در دره پنج شیر پناه گرفتند. احمد شاه مسعود، قهرمان ملی افغانستان هم به بن‌بست رسیده بود انگار. دست به دامان حاجی شد . 🔹 به تمام برادران مسلمانش می رسید،رفت پیش احمد شاه مسعود؛فکرهایشان را گذاشتند روی هم و طراحی عملیات کردند. 🔷هشت صبح با تلفن های ماهواره ای ثریا زنگ زد.تهران بودم گفت:تا امشب دو تا آتشبار توپخونه باید توی دهنه پنج شیر باشه. باعقل و منطق جور در نمی آمد. دوآتشبار تو پخانه یعنی دوازده قبضه توپی که هر توپ دو تریلی بار است. دوتا تریلی مهمات بار مبنا، تازه سه چهار خدمه و ابزار بدکی و وسایل تنظیف هم می خواست. 🔶ساعت دو بامداد آتشبارها رسید به دهانه پنج شیر. شش صبح هم آتش بازی مجاهدان افغانستان شروع شد. آنقدر آتش ریختند که طالبان داشت دیوانه می شد نقشه حاجی این بار هم درست از آب در آمده بود؛طالبان مگر چاره ای جز عقب نشینی داشت. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۴۸ 💎راوی :حسن پلارک 🔸 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
💢﷽💢 🔸(۶) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹کلام نافذ حاجی،پوتین را هم کشاند وسط میدان با تروریسم. ✍خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانه‌ای. بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد نمی‌دانم. فقط می‌دانم دیپلماسی جهادی حاج قاسم کمتر از ۴۸ ساعت جواب داد. روس‌ها ناوشان را حرکت دادند به‌سمت سوریه. 🔹️نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن افسر روسی. از تعجب خشکم زد. جلو رفتم و دقیق‌تر نگاه کردم. به فارسی نوشته بود جانم فدای رهبر. مترجم را صدا زدم و گفتم: «بپرس منظورش از رهبر کیه؟» خودش جواب داد: «سیدعلی.» چند دقیقه باهم صحبت کردیم. 🔹️از حرف‌هایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی. حاجی چه کرده بود با این‌ها خودشان هم درست نمی‌دانستند. طرف مسیحی بود اما جانش در می‌رفت برای حضرت آقا. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص ۱۰۸ 💎راوی :حجت الاسلام کاظمی کیاسری 🔸 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
💢﷽💢 🔸(۷) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🍀خدمت... ✍کارگر گرفته بودیم.فرستاد بودیمشان بروند سرویس های بهداشتی را نظافت کنند. حاجی آمد توی بیت الزهرا(س) مستقیم رفت طبقه پایین پیششان.نگذاشت کارگرها دست بزنند. ♻️گفت: همه برین بیرون رو کرد بهم گفت: نذار کسی بیاد. قدغن کرد حتی خودم بروم. در را بست و خودش ماند تنها.شیلنگ گرفت و همه جا را شست. 💢۴۵ دقیقه،یک ساعت بعد آمد نشست. یک نفس راحت کشید و گفت: آخیش، منم تونستم به عزادارای حضرت زهرا(س)یه خدمتی بکنم. کار زیاد بود. حاجی اما سخت ترین را انتخاب کرده بود،سخت ترین و بی ریاترین را. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۷۶ 💎راوی :ابراهیم شهریاری 🔸 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
💢﷽💢 🔸(۸) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🎥وقتی حاج قاسم سردار قاآنی و پورجعفری رو توبیخ کرد! 🔹️سرداری که حتی برای یک ماموریتش پول نگرفت درحالی که با هر ماموریت جانش را به خطر می‌انداخت 🔺خودش که چیزی نمی‌گفت. تودار تر از این حرف‌ها بود. پورجعفری از یک طریقی فهمیده بود حاجی مشکل مالی دارد. بی‌سروصدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را با سردار قاآنی در میان گذاشته بود. سردار هم به معاون اداری مالی دستور داده بود یکی از مأموریت‌های حاجی را حساب کنند و پولش را بریزند به حساب. 🔹تا فهمید ماجرا از چه قرار است.اول پول را برگرداند بعد هرسه را توبیخ کرد؛پورجعفری،سردارقاآنی و معاون اداری مالی را.با تشر گفت:شما اشتباه می کنید توی زندگی شخصی من دخالت می کنید،به شما ربطی نداره من مشکل مالی دارم یا ندارم. من بعد دیگه از این کارا نکنید. 🔸حسین پورجعفری سی و چند سال هم سنگر و هم رزم حاج قاسم بود و از برادر بهش نزدیک تر. از این مدت طولانی بیست و دو سالش را در سپاه قدس کنار هم بودند؛ شب و روز، از این کشور به آن کشور و از این شهر به آن شهر. خودش می گفت: یاد ندارم این همه سال،حاجی برای یه روز ماموریت خارج از کشور ریالی گرفته باشه. 🔹️در تاریخ بنوسید بزرگترین ژنرال نظامی جهان مشکل مالی داشت ولی حاضر نشد پولی که حقش بود را بگیرد... 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۲۵ 💎راوی :حجت‌الاسلام رضایی 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۹) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻درد مردم و درد دین ادم رو می کشه🔻 🔘امان از این ترکش‌ها! چه دردها که به جان حاجی نمی‌انداختند. مدام دردش را می‌خورد. یادم هست بعضی وقت‌ها قرآن که می‌خواست بخواند گردن‌بند طبی می‌بست. دائم بدنش را به هم فشار می‌داد تا شاید دردش کم شود. می‌خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی‌گذاشت. می‌گفت: «این درد مال منه، عادت می‌کنم»، می‌گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی‌بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می‌کنه‌ها.» می‌گفت: «من ببندم نیرو چی می‌گه؟ نمی‌گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی‌ام را که دید. خندید. ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این‌ها نباشه یادم می‌ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف‌الهی ، یاد احمد کاظمی. اونا نمی‌دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده. 💥بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و درد دین آدم رو می‌کشه.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۶۲ 💎راوی :حجت‌الاسلام کاظمی کیاسری 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۱۰) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ◀️اسراف 🔺 دعوتش کرده بودند برای سخنرانی در یک همایش. توی سطح شهر کرمان،بنرهای تبلیغاتی را با عکس حاجی زده بودند. وقتی رفت پشت تریبون قبل از هر حرفی گلایه کرد و گفت: «این رسم که هرکه می‌آید یک جا سخنرانی می‌کند، تصاویرش را می‌زنند. مداح می‌آید با عکس، روحانی می‌آید با عکس، بعد با کلی تبلیغات، این اسراف است. کار خوبی نیست... من بچه‌ اینجا هستم.بچه دهات هستم،بچه عشایری هستم،فقیر هستم،ظرفیتم این کارها نیست. 🔻مجاهد عراقی تعریف می کرد. می گفت:خودم دیدم. آستین هاش رو بالا زد و با نصف یک بطری آب کوچیک وضو گرفت. به اندازه چندتا مشت آب هم نمی خواست اسراف کنه. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۶۱ 🔸 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
💢﷽💢 🔸(۱۱) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺 🔻لباس_دامادی 🔸️ ⬅️آفتاب‌نزده از خانه زد بیرون. همین‌طور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیرجان. آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. معلوم شد قلبش را پشت در خانه‌اش جاگذاشته و آمده. به راننده‌اش گفت: «دیشب شب ازدواجم بود.» ــ حاج‌آقا شما می‌موندید. چرا اومدید؟ ــ نه، جبهه الان بیشتر به من نیاز داره. ▪️ 🔘به ‌جای رخت دامادی، به تن آمده بود پشت خاکریز، توی سنگر، وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقل‌ونبات را گرفته بود. تازه‌عروس خانه‌اش را از همان روزها سپرده بود به خدا. یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۹ 💎راوی :مهدی ایرانمنش 🔸 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
💢﷽💢 🔸(۱۲) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺سلاح گرم مثل نقل‌ونبات ریخته بود توی دست‌وبال اشرار. تا می‌توانستند آتش می‌سوزاندند.‌عده کمی از مردم را هم به بهانه پول کشانده بودند سمت خودشان، گروگان می‌گرفتند، اخاذی می‌کردند و ترس و دلهره می‌انداختند به جان زن و بچه مردم. 🔻حاجی شرشان را خواباند. هم از رسانه‌ها اعلام کرد، هم بزرگان طایفه‌ها را دعوت کرد. حرف آخرش را اول زد. گفت: «تا تاریخ فلان باید سلاح‌هاتون رو تحویل بدید. داشتن سلاح جرمه و اگه تحویل ندید به‌عنوان شرور با شما برخورد می‌کنم.» همین‌طور اسلحه بود که می‌آوردند تحویل می‌دادند. 🔸️حاجی به قولش وفا کرد و به تک‌تکشان امان‌نامه داد. فکر بعدازاین را هم کرده بود. آدمی که بیکار باشد و درآمد نداشته باشد چه تضمینی داشت دوباره پایش نلغزد. چقدر به این‌ در و آن در زد تا توانست چهارصدتا تلمبه آب جور کند. همه را تقسیم کرد بینشان. 🔹️هم سرشان را به زمین و کشاورزی گرم کرد هم لقمه حلال گذاشت توی سفره‌هایشان. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۲۴ 🎙راوی :مهدی ایرانمنش 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۱۳) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺‌امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلی‌هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی. مانده بود باندی که سرکرده‌شان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می‌کردند. فکر می‌کردند این بار هم مثل دفعه‌های قبل چند نفر را سر می‌بُرند، بقیه هم عقب‌نشینی می‌کنند؛ ♦️هفت شبانه روز گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند محاصره شده‌اند، چادر زن‌هایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقب‌نشینی نداشتیم؛ آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند. نمی‌دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه می‌کرد گفت: «ابهت این مرد من رو گرفته. بذارید اگر کشته می‌شم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه.» 🔻حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. فرستادش مشهد. می‌خواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا. حاجی هم برای روستایشان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت، چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر زاده می‌شود. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص ۲۸ 🎙راوی :ابراهیم شهریاری 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۱۴) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺اسمش ناصر توبه‌ای‌ها بود؛ فرمانده یکی از گردان‌های لشکر41 ثاراللّه(ع). قطع نخاع شده بود، بی‌حرکت افتاده بود کنج خانه. حاجی نزدیک عید می‌رفت اصفهان خانه‌اش. همین‌که می‌رسید، به همسر ناصر می‌گفت: «توی این دو روزی که اینجام همه کارها با من.» اول‌ازهمه حمام را آماده می‌کرد. ناصر را بغل می‌گرفت و می‌برد حمام. سرش را شامپو می‌زد، بدنش را لیف و صابون می‌کرد، کمرش را کیسه می‌کشید. بعد هم تنش را حسابی با آب گرم می‌شست و با حوله خشک می‌کرد. آخرسر هم یکدست لباس جدیدی را که برای ناصر خریده بود تنش می‌کرد. 🔻خلاصه حسابی ترگل‌ورگلش می‌کرد؛ درست مثل یک تازه‌داماد. این دوروزه نمی‌گذاشت خانم خانه پا توی آشپزخانه بگذارد. هر سه وعده‌ غذا را خودش آماده می‌کرد. تازه یک وعده هم باروبندیل جمع می‌کردند و می‌رفتند توی دل طبیعت تا ناصر آب‌و‌هوایی عوض کند. آنجا هم همه کارها با حاج ‌قاسم بود. 🔸️بعد دو روز راه می‌افتاد می‌رفت سمت کرمان،سمت روستای قنات ملک.می‌رفت خدمتگزار پدر و مادرش باشد. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص ۴۲ 🎙راوی :حجت‌الاسلام سعادت‌نژاد 🔸 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
💢﷽💢 🔸(۱۵) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺آمریکا به عراق حمله کرده بود. می‌خواست بعد از گرفتن عراق، خودش مستقیم به ایران حمله کند. نیروهای آمریکایی ریخته بودند توی نجف. زمزمه‌ها را می‌شنیدیم که می‌خواهند بیایند سمت صحن و معلوم نبود چه بر سر مرقد امیرالمؤمنین علی علیه السلام در می‌آورند. 🔻خیلی از مجاهدان عراقی که در ایران بودند، برای دفاع آمده بودند، مردم عادی هم بودند، اما نیاز به یک فرمانده خیلی احساس می‌شد.همان روزها سروکلّه حاجی پیدا شد. 🔺️با دشداشه عربی آمده بود مقرّمان، نزدیک حرم امام علی علیه السلام. باورم نمی‌شد. پرسیدم:‌ «حاجی چطور خودت رو به اینجا رسوندی؟» چطورش را نگفت ولی گفت: «اومدم این آمریکایی‌ها رو از نجف بندازم بیرون.» ♦️خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و راه گذاشت جلوی پایشان. با مدیریتش گروه‌های مختلف مقاومت را هم آورد پای کار. همه که دست به دست هم دادند، شرّ نیروهای آمریکایی‌ برای همیشه از سر مردم نجف کم شد. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۴۵ 🎙راوی :حجت الاسلام والمسلمین سیدحمید حسینی، رئیس اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های اسلامی عراق 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۱۶) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺حضرت آقا آمده بودند کرمان. مثل همیشه یکی از برنامه‌هایشان دیدار با خانواده شهدا بود. قرعه افتاده بود به نام ما. دیگر از خدا چه می‌خواستیم؟ وقتی آمدند حاج قاسم هم همراهشان آمده بود. لا‌به‌لای حرف‌ها از فرصت استفاده کردم و رو به حضرت آقا گفتم: «آقا ان‌شاءاللّه فردای قیامت همه ما رو که اینجا هستیم شفاعت کنید.» فرمودند: «پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند.» بعد هم خم شدند و سرشان را به‌طرف حاج قاسم گرداندند. نگاهی به حاجی کردند و فرمودند: «این آقای حاج قاسم هم از آن‌هایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءاللّه.» 🔺حاجی سرش را انداخت پایین. دو دستش را گرفت روی صورتش. ــ بله! از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزنند. ▫️▫️▫️ 🔺جلوی در ورودی دیدمش. مراسم افطاری حاجی به بچه‌های جبهه و جنگ بود. گفتم: «حاجی قول شفاعت می‌دی یا نه؟ واللّه اگه قول ندی داد می‌زنم می‌گم اون روز حضرت آقا در مورد شما چی گفتن؟» حاجی گفت: «باشه قول می‌دم فقط صداش رو در نیار.» ☀️زوری زوری از حاجی قول شفاعت را گرفتم. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۵۸ 🎙راوی:جواد روح‌اللهی 🔸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢 🔸(۱۷) 🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺داعش رسیده بود به نزدیکی اربیل. سران اقلیم از ترس سر به کوه‌ و‌ کمر گذاشتند. حتی خاندان بارزانی هم شهر را ترک کردند. مسعود، رئیس اقلیم ماند و خودش. دست به دامن هرکس شد دست رد به سینه‌اش زدند. پنج‌بار از آمریکا و ائتلاف ضد داعش کمک خواست ولی هیچ‌کدام حاضر نشدند بیایند توی میدان جنگ. از همه‌جا رانده و ناامید گوشی را برداشت و با حاج قاسم سلیمانی تماس گرفت. حاجی گفته بود: «کاک مسعود تا فردا شهر رو نگه‌دار من خودم رو می‌رسونم.» صبح علی‌الطلوع خودش را رسانده بود اربیل. جنگ بلد بود. فقط با هفتاد نفر وارد صحنه شد. زیاد طول نکشید که محاصره شکست و داعش عقب نشست. افسر داعشی را اسیر کرده بودند. وقتی پرسیدند: «چطور شد؟ شما که اومده بودید شهر رو بگیرید، چرا فرار کردید؟» گفته بود: «تا گفتند قاسم سلیمانی اومده اربیل، روحیه نیروها به‌هم‌ریخت. دیگه نتونستیم بجنگیم.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۶۸ 🎙راوی :مسعود بارزانی 🔸 ص 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥 https://chat.whatsapp.com/G9ewF6GiS3zLsZmWvzXHMN 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺 داستان شهیدی که آرزوی زیارت امام رضا علیه السلام را داشت 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰کتاب ◀️ خاطراتی در باب خواستگاری، عروسی،، معیارهای انتخاب همسر 🔸گردآورنده: حسین کاجی 🔸قیمت:  20.000 تومان 🔸با  تخفیف نمایشگاه:  16.000  تومان لینک مستقیم کتب انتشارات حماسه یاران در نمایشگاه کتاب: https://b2n.ir/w64311 💢ارسال رایگان به سراسر کشور 📝 📎ناشر تخصصی حوزه جهاد و شهادت  ☀️ ☜【 روایتگری_شهدا】  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ ☜【کلاس مجردها】 @mojaradha 💖💍💖💍💖💍💖💍💖💍