🍃🌹
🔴 #آزادهای_که_زائر_مزار_خود_شد
▫️ #اسماعیل_یکتایی جانباز ۷۰% پس از اسارت و بازگشت به میهن اسلامی بر مزار خودش حاضر میشود!!
▫️زمانی که مین زیر پای من منفجر شد، همرزمانم فکر کردند #شهید شدم و لذا خبر شهادتم را به همراه تکه های لباسم به لشکر و سپس خانواده ام دادند.
▫️در آن چهار سال اسارت من جزو شهدای شهرم بودم و مردم لباس های مرا تشییع و برایم مزار تهیه کرده بودند.
🔻زمانی که از اسارت باز گشتم ابتدا زائر مزار خودم شدم.
#جانبـــاز
#اســــارت
#شهــــادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
یک آقایی می شناسم که
#مریدِ #مرادش بود.
#اسارت کشید، #شکنجه شد.
در #دفاع_مقدس، #رزمنده بود.
رزمنده با لباس #سربازی
نه #درجه_سرداری.
به پای #دفاع و تکلیف رفت.
برای #ادای_دین از هیچکس و هیچ چیز نهراسید.
#احساس_خطر که کرد قاطعانه ایستاد.
#جانباز شد.
دوباره آمد و پای آرمان های انقلاب و وصیت #پیر_و_مراد همه انقلابیون ماند.
هنوز هم دردش #انقلاب و #شهدا و #آرمان_های واقعی و اسلامی است.
یک #انقلابی به تمام عیار است.
آری
#رزمنده_ای_که_رهبر_شد
#رهبری_که_قبلش_رزمنده_بود
#سید_علی_خامنه_ای کسی که ما به او می گوییم #آقا؛ #حضرت_آقا
#بدون_القاب است.
دلش لک میزند برای #اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
#ماترکنا_یابن_الحسین
#رهبرم_تنها_نیست
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سال گذشت🥀
🔸آقا سید نورخدا #خبر_شهادتش را دو هفته پیش از شهادتش🌷 به رفیقش داده بود...
سید خطاب به دوستش گفت:
💢به من در #شب_شهادت جدم رسول الله(ص) مژده بهشت🌸 را داده اند.🕊
🔸آقاسید نورخدا موسوی بعد از ۱۰ سال #جانبازی(۱۰۰ درصد_ کما) در شب رحلت حضرت رسول(ص) و شهادت #امام_حسن مجتبی(ع) میهمان جد بزرگوارش شد.
#جانباز
#شهید_سیدنورخدا_موسوی🌷
#سالروز_شهادت
روحش شاد و یادش گرامی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
《☀️#فقط_برای_خدا☀️》
#جانباز
#حقوق_جانبازی
👈#جانباز بالای پنجاه درصد بود؛ هم حقوق جانبازی داشت. هم حق پرستاری.
💢کارت بانکی اش را داد؛ گفت این پول رو خرج درمان جانبازهایی کنید که توانش رو ندارند
💎این همه سال به موجودی کارت دست نزده بود.
🌟مجموعه روایاتی از#سلوک و#مکتب_سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
💢طراح :محمد حسین دوست محمدی
💢مدیر تولید :امین زاده تقی ،
💢پژوهش و ویرایش خاطرات :احمد ایزدی ،
💢به سفارش حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌱#روایتگری_شهدا
🌺@shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💎#رفیق_خوشبخت_ما (۷)
🍀#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی(ره)
⭐#زندگی_مجاهدانه همراه با تلاش خالصانه
🌿#مکتب و#مدرسه درس آموز
🍂مقدمه سازی#ظهور
👈#باب_اول:#طلب ص ۱۷
🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی
🔸️انتشارات زائر رضوی
🖊نذر جالب حاج قاسم سلیمانی ص ۲۱
🔸️یک روز از مـاه را#نـذر یک#جانباز ۷۰ درصــد کـرده بـود. می رفت نجف آباد اصفهان، تمام کـارهـای جانباز را انـجـام مـــی داد، از حمام بردن تا شستن لباس و نظافت.
🔸️سوریه که خبر شهادت جانباز را دادنــد، یک نفر را مأمور کـرد بـرود نجف آباد تا هم در مراسم شرکت کند و هم کاری روی زمین نماند.
🌼حجت الاسلام اسماعیل سعادت
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نود_و_هشت
⏺شوخ طبعي ص ۱۴۲
✔علي صادقي، اكبر نوجوان
💚ابراهیم انسان خوش مشرب و شوخ طبع❤️
⏺ابراهيم در موارد جد ّيت كار بســيار جدي بود. اما در موارد شوخي و مزاح بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعي بود. اصلا ً يكي از دلائلي كه خيلي ها جذب ابراهيم مي شدند همين موضوع بود.
⏺ابراهيم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصي داشت! وقتي غذا به اندازه كافي بــود خوب غذا مي خورد و مي گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد، احتياج بيشتري به غذا دارد.با يكي از بچه هاي محلي گيلان غرب به يك كله پزي در كرمانشــاه رفتند. آنها دو نفري سه دست كامل كله پاچه خوردند!
🍁@shahidabad313
⏺يــا وقتي يكي از بچه ها، ابراهيم را براي ناهار دعوت كرد. براي ســه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادي برنج و...آماده كرد، که البته چيزي هم
اضافه نيامد! در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكي از رفقا براي مراسم افطاري رفتيم.
⏺صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود. خيلي#تعارف مي كرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت! خلاصه كم نگذاشت. تقريبًا چيزي از سفره اتاق ما اضافه نيامد!
⏺جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور مي رفت و دوستانش را صدا مي كرد. يكي يكي آنها را مي آورد و مي گفت: ابرام جون، ايشــون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و...
🍁@pmsh313
⏺ابراهيــم كه خيلي خورده بود و به خاطــر مجروحيت، پايش درد مي كرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شــود و روبوسي كند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بي صدا مي خنديد.
⏺وقتي ابراهيم مي نشست، جعفر مي رفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم مي رسه!
⏺آخرشب مي خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي!
⏺من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكي از جوانهاي مسلح جلو آمد. ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده#جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مي ياد كه...
🍁@pmsh313
⏺بعد كمــي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتــره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!
بعــد گفت: بااجازه و حركــت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم مي خنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند!بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه مي گفت كسي اهميت نمي داد و...
⏺تقريبًا نيم ســاعت بعد مســئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي معــذرت خواهي كــرد و به بچه هــاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء(ع) هستند.
🍁@shahidabad313
⏺بچه هاي گروه، با خجالت از ايشــان معذرت خواهي كردند. جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و
سوار موتور شد و حركت كرد.
⏺كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد مي خنديد! تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده.ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوســيد. اخمهاي جعفر بازشد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛