💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________
🍀قسمت شانزدهم
🔴میبرمش حمام
مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم. او #معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچهای نازك بر سر كشیده بود.
من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثهای رخ داده است، پیش رفتم.
سلام كردم و با شگفتی پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده عباس؟ كجا میروی»
او كه با دیدن من غافلگیر شده بود، اندكی ایستاد وگفت: «پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به #حمام نرفته!»
(راوی: میرزا كرم زمانی)
منبع: برگرفته ازسایت آوینی
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لالههای_آسمونے
🌹🍃پسرم جبار در عملیات کربلای 5 از ناحیه کمر زخمی شد. سمت #حلبچه هم که رفته بود؛ شیمیایی شد. بعد از مجروح شدن که به خانه آمده بود به ما نگفت که مجروح شده ما از طرز نشست و برخاستش فهمیدیم که مشکلی دارد. به #مادرش گفته بود من میخواهم به خانه دایی بروم.
🌹🍃مادر پرسید که چرا؟ گفته بود حمام آنها بهتر از #حمام ماست. داییِ جبار از نیروهای شهید دکتر چمران بود. جبار با داییاش مانند برادر و به هم خیلی نزدیک بودند، آن روز به خانه دایی رفته بود. حمام کرده بود و دایی #پانسمان جبار را عوض کرده بود. بعد هم به خانه برگشت، ما به جبار شک کرده بودیم نمیتوانست راحت بنشیند.
🌹🍃پرسیدم جریان چیست کجایت زخمی شده؟ جبار خندید گفت: چیزی نیست. یک #زخم کوچک در کمرم است با همان زخمی که داشت دوباره راهی جبهه شد مادر به جبار میگفت که تو هنوز خوب نشدی چرا میروی؟ جبار گفت در جبهه آرپیجی زن ندارند. من هم آرپیجی زن شدم باید زود برگردم. ما تا لحظه #شهادت نمیدانستیم جبار چه درجهای دارد و در جبهه چه کار میکند.
🌹🍃 همیشه #گمنام میآمد و میرفت. حتی آن یک سالی که در حلبچه خدمت میکرد؛ وقتی مادرش میپرسید که شما آنجا چه کار میکنید؟ میگفت ما آنجا به سربازها غذا میدهیم. مادرش میگفت مگر تو بلدی غذا بپزی؟ میگفت بله من برای بچهها ماکارونی و دمپختک درست میکنم. همیشه با #خنده و شوخی جواب میداد.
#سردارشهید_جبار_دریساوی🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
4_482346263522574584.pdf
1.62M
👆👆
📘کتاب زیبای « آن سوی دیوار دل »
👌خاطرات همسران شهدا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #تلنگر #اخلاقی
#کار کردن در ذوب آهن کفاف خرج و برج نَه فرزند را نمیداد. همین هم باعث شده بود که نورمحمد اداره #حمام عمومی روستا را به عنوان شغل دوم قبول کند.
اما آن شب انگار از دندهچپ بلند شده بود. حرفش یک کلام بود:
👌 «من دیگه نمیتونم حموم عمومی رو اداره کنم».
اصرارهای "آقا اسماعیل" هم فایده نداشت. نورمحمد حاضر شده بود شغل دوم را از دست بدهد، جریمهی لغو قرارداد را هم گردن بگیرد ولی یک دقیقه هم به کارش ادامه ندهد.
مدتی بعد که آقا اسماعیل با کلی اصرار دلیل کارش را پرسیده بود، نورمحمد به شرط اینکه تا زنده است به کسی چیزی نگوید، گفته بود:
👌«از وقتی حمومی رو قبول کردم، #نماز شبم #قضا میشد. به همین خاطر قید #شغل دوم رو زدم».
*
❤️رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
🌷 نماز شب، موجب رضايت پروردگار، #دوستى فرشتگان، #سنت پيامبران، #نور معرفت، #ريشه ايمان، #آسايش بدنها، مايه #ناراحتى شيطان، سلاحى بر ضدّ دشمنان، مايه اجابت دعا، قبولى اعمال و #بركت در روزى است.
📚(ارشاد القلوب، ج 1، ص 191)
#شهید نورمحمد عبداللهی
راوی دختر شهید.
برگرفته از خاطره اسماعیل شیخ.
📚آرشیو هیئت محبین اهلبیت(علیهم السلام) روستای طزره
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 #شروع_ساده
💠 شروع زندگیمان #ساده بود و در عین حال باصفا. نمیشد گفت خانه! دو تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه آشپزخانه داشت نه حمام. کنار در یکی از اتاقها، یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود #حمام. زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فتیلهی خوراک پزیمان را گذاشته بودیم رویش، شده بود #آشپزخانه. به نظر من خیلی قشنگ بود، خیلی هم #ساده.
#شهید_حسن_آبشناسان
📙نیمه پنهان ماه،ج ۱۲،ص۱۸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_از_شهدا
✍حاج حسین محمدیانی(او در سال 70 بر اثر عوارض ناشی از گازهای شیمیایی دوران جنگ راه قدسیان را در پیش گرفت. وی فرمانده گردان ولی الله بود و در بسیاری از عملیاتها شركت فعال داشت) معمولاً شبها#حمام میرفت؛ موقعی كه كسی در حمام نبود.
💢 با خود میگفتم: اینها نمیخواهند با نیروهای عادی باشند؛ چون به هر حال فرمانده هستند و غرور دارند. یك بار این موضوع را با خودش مطرح كردم و پرسیدم: مگر شما غیر از بقیه هستید؟ چرا با بقیه حمام نمیروید؟
گفت: وقتی#حمام میروم، خیلی به من نگاه میكنند. پهلوها، پشت و دست و پایم پر از#تركش است و جای بخیه و زخم دارد. چون بچهها خیلی نگاه میكنند، راحت نیستم و میترسم احساس غرور یا#تكبر كنم.
#شهید_حسين_محمدياني
📚منبع : راوی: محمد باقر دل قندی، ر. ك: وقت قنوت، ص 51
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊