eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ به این میگن جشن تولد مناسب محل برگزاری: بیت رهبری کادوی تولد: نشان ذوالفقار ولایت کادو دهنده: ولی امر مسلمین کادوگیرنده: شجاع ترین فرمانده جهان اسلام آرزوی تولد: شهادت فی سبیل الله نکته: شرم و حیای سردار سلیمانی آینده:تداوم پیروزی های جبهه جهانی مقاومت #قاسم_سلیمانی #ذوالفقار 👤 رسول شکری نیا 💠 به کانال توییتر انقلابی بپیوندید : @Twtenghelabi
🌹رهبر انقلاب در مراسم اعطای نشان⚡ به سرلشکر⚡ : ✍ایشان بارها، بارها، بارها جان خودشان را در معرض تهاجم دشمن قرار داده‌اند، در راه خدا، برای خدا و مخلصاً لِلّه؛ و مجاهدت کرده‌اند. ان‌شاءالله خدای متعال به ایشان اجر بدهد و تفضّل کند و زندگی ایشان را با🍀، و عاقبت ایشان را با☀️ قرار بدهد، البتّه نه حالا. هنوز سالها جمهوری اسلامی با ایشان کار دارد. امّا بالاخره آخرش ان‌شاءالله☀️ باشد. ان‌شاءالله مبارکتان باشد. 🌷 🌟 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
مثل حاج قاسم زندگی کن... ✍مقام حاج قاسم اونقدر بالا بود که وقتی امام خامنه ای حفظه الله براش نامه می نویسه با القابی مانند 《/》توصیفش کرده و بهش نشان دادند. توی دنیا هم معروف بود به 《》شیعیان هم بهش می گفتند 《》،اما حاج قاسم به همسرش میگه:روی قبرم بدون هیچ القابی فقط بنویسید 《》....ببین حاج قاسم چطور نفس خودش رو به زنجیر در آورده... حاج قاسم انقلاب باش دوست خوب من! ببین کجاها نفس ات سر کشی می کنه،جلوش رو بگیر... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
⬅️تحلیل جامع#مکتب_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🔘قسمت پنجم ⬅️در ادامه سومین خصوصیت  فوق العاده مکتب سلیمانی (()) 📍نکته دوم: ((ژنرال تربیت شده آموزه قرآنی)) 🔹️ مکتب سلیمانی نمونه ای از تربیت یافتگان آموزه های قرآنی است. 🔹️از آن روزی که نوجوان ۱۳ ساله بوده‌ است تا آن روزی که آن چنان تعالی و ترقی پیدا کرد و به درجه سرلشکری رسید، و تا ان زمانی که برای اولین بار در نظام جمهور اسلامی به بالاترین مدال (()) نائل شد، برای والدینش همان قاسم بود، نه سردار، سرلشکر، که همیشه درخدمت، احسان، ادب، خاکسار شدن در برابر والدینش بود. 🔸️از همین روست خاطره ای از خود و پسر عموی شهیدش در سن ۱۳ سالگی در جهت خدمت والدینش نقل می کند که: "روزگار سختی بود.  پدرانمان مقروض دولت بودند.  وام کشاورزی گرفته بودند اما حالا نمی‌توانستند پس بدهند. شب‌ها از غم این که روزی آدم‌های دولت بریزند و پدرانمان را دستگیر کنند و ببرند زندان، خوابمان نمی‌برد و یاد چنین روزی دلمان را خالی می‌کرد. پدر من نهصد تومان بدهکار بود و پدر احمد پانصد تومان. حال ما آمده بودیم به تا کار کنیم. احمد گفت: قاسم بیا ببندیم تا وقتی که یک پول درست و حسابی جمع نکرده‌ایم به ده برنگردیم! دست همدیگر را فشردیم.  سپس یا علی گفتیم و وسایلمان را برداشتیم و راه افتادیم. در کوچه پس کوچه‌های خیابان ناصری اتاقی اجاره کردیم ماهی پانزده تومان. صاحبخانه مان پیرزنی بود به نام آسیه. مستأجر دیگری داشت به نام معصومه که او هم پسر کوچکی داشت به اسم مهدی. سیزده سال بیشتر نداشتیم جثه‌هایمان آن‌قدر کوچک و نحیف بود که به هر کجا می‌رفتیم کار بگیریم قبولمان نمی‌کردند. تا این که در خیابان خواجو که آن زمان در انتهای شهر بود، مدرسه‌ای می‌ساختند و ما را نیز به‌کار گرفتند با روزی دو تومان! برفی که در سال پنجاه به کرمان بارید مشهور است. تا آن روز هشت ماه بود که از آمدن ما به کرمان می‌گذشت. حالا دیگر سیصد تومان من داشتم و سیصدوپنجاه تومان هم احمد. گمان می‌کردیم به عهد‌مان وفا کرده‌ایم و حالا وقتش است که سری به پدر و مادرمان بزنیم. شوق دیدار خانواده، ما را به بازار کشاند و حدود هفتاد تومان خرید کردیم. طوری که برای همه بستگانمان یک تکه سوغاتی خریده بودیم. 🔹️سپهد شهید خود خاطره دیگری بسیار جذاب وشنیدنی بسیار آموزنده نقل می کند که:"یک زمانی وقتی می خواستم بروم((ماموریت)) گفت ننه بمون گفتم ننه کار مهمی دارم دو روزه برمیگردم. گفت هی می گویی آمریکا امریکا آمریکا، من هم مادرتم... گفتم قول می دهم زود بر می گردم گفت ممکن است من را نبینی، خیلی باور نداشتم که مادرم رفتنی است. تصمیم گرفتم که نروم و تاخیر بیندازم. رفتم یک دوری زدم و برگشتم دیدم خواهرهایم مادرم را قانع کردند. گفت ننه می خواهی بروی برو. 🔸️سردار در ادامه اینگونه روایت می کند: «من دم آخر چیزی در ذهنم بود و آن اینکه کف پای مادرم را ببوسم. خیلی وقت ها دلم میخواست اینکارو بکنم ولی نمی شد یا خجالت می کشیدم ...ناخودآگاه تا دم در رفتم و برگشتم  و کف پای مادرم را بوسیدم. و این نصیمان شد. سرمایه بزرگی بود که از دست دادیم.» در راستای همین خاکساری سپهد شهید نسبت به مادرش، شهریاری یکی از همراهان سال های طولانی  با بیان اینکه تقریبا آخرین وداع وی با مادرش بود بیمارستان حضرت فاطمه الزهرا (س) کرمان در ایام ماه مبارک رمضان، اتفاق افتاد، گفت: "حاج قاسم آن روز از هرکس که در بیمارستان بالای تخت مادرش بود خواست، برود و گفت: امشب خودم می‌خواهم بمانم. او با بیان اینکه حاج قاسم شب تا صبح در بیمارستان کنار مادرش ماند، افزود: ما نگران بودیم که اتفاقی برای او رخ بدهد و از طرفی می‌دیدم که او زیاد نگران است، رفتیم و سرک کشیدیم، دیدیم سردار سلیمانی کنار پای مادر نشسته و جوراب‌ها را از پای مادرش درآورده و پا‌های مادر را بر روی پیشانی و چشمانش می‌کشد و اشک می‌ریزد"... 🎐 | | | | ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛