#خـــاطرات_شهدا
ننه عباس وقتی شنید ، پسرش برای امور تشکیل تیپ تا یزد آمده ولی راه برگشت را راهی انتخاب کرده که اردکان در مسیرش نباشد ! ، استکان های دستش را طوری روی لبه حوض رها کرد که صدای شکستن شان در بغض ترکیده اش پیچید ، و با چشمان اشکبار و صدایی گریان گفت ،
بچه بزرگ می کنی به این قد و قامت می رسانی ، تا یزد می آید ، ده قدم این طرف تر نمی آید که ما چشم به راهش نباشیم....
#سردارشهیدذبیح_الله_عاصی_زاده
📕سردار ، ص 151
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊