eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ٢٥ تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیراز آورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند عُلماى شهر، مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامیکه من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم؛ تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم. 🌷ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است، چشمانش باز شد و لبخندی زد. راوی: آیت الله حائری شیرازی 📚 کتاب حدیث عشق 🍃🌹 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
‼️ گذاشت و رفت... ‼️ 💢 شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) هی می‌رفت و می‌آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.» 💢 گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی‌دونم زنم می‌تونه بخوره یا نه.» گفتم: «این سهم توست. می‌تونی دور بریزی یا بخوری.» 💢 یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.... ❌ آهاى مسئولين‼️ ❌ آخرش گذاشت و رفت‼️ ❤️ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
قبل از عملیات بیت المقدس بخاطر گرمای هوا ، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره کلاه پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه کلاه نوشتیم و به شوخی می گفتیم اگر چیزی از بدن مان نماند لااقل از روی کلاه مان شناسایی بشویم ! این شوخی ما درمورد این شهیدعزیزواقع شد،1روز بعد از بازپس گیری جاده دوم ، وقتی مابرای جستجوی مفقودین رفتیم،تنهاقسمتی ازکلاه شهیدعبدالحسین پیدا شد. راوی :همرزم شهید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
جامانـده ترین لالهء باغ شهدایـــم! دلتنگی ِ صـد قافله دارم، گله دارم... گلـه دارم.... !! حال یک جامانده را جامانده می فهمد فقط.... ..🌷🕊 .. 💐 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیــد مهدی قاضی خانی در تاریخ 1364/8/28 در روستای حیدره قاضی خان همدان دیده به جهان گشود خانواده وی به شهرستان "قرچک" در استان "تهران" مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. او در گاراژ پدرش مشغول به کار شد. ●مراسم عقدش مصادف با سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه (ع) بود و همزمان با عید غدیر در آذر ماه سال 1385 مراسم ازدواجش خیلی ساده برگزارشد. از این شهید بزرگوار سه فرزند به نام های محمدمتین، نهال و محمدیاسین به یادگار مانده است...وقتی محمدمتین و محمدیاسین دعوا می­‌کنند، محمدیاسین می­‌گوید بابا که برگردد به او شکایت می‌کنم. ●شهید مهدی قاضی خانی با وجود محدودیتی که در اعزام بسیجیان بیش از دو فرزند وجود داشت شناسنامه خود را طوری کپی کرد تا نام فرزند سومش مشخص نباشد و به عنوان م داف ع حرم در تاریخ 1394/8/25 به سوریه اعزام شد. یکی از دوستانشان زخمی شده بود که آقا مهدی سینه‌خیز می­‌رود که دوستش را بیاورد و در حین آوردن او از ناحیه پهلو تیر می‌خورد و به شهادت می­‌رسد و دوستش را نجات می‌دهد ●او در اولین اعزام خود به سوریه و عنوان بسیجی، بعد از گذشت 21 روز در مبارزه با ت روری ستهای تکفیری در تاریخ 1394/9/16 به شهادت رسید در 20 آذر سال 1394 در قرچک تشییع و در گلزار شهدای بی بی زبیده زیبا شهر قرچک به خاک سپرده شد 🌷 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨مسیر روشن است ، مقصد!! مستقیم ، بهشت...❤️💚 🌸 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃 از ردِ پــاے " شما " مـــے گیـــرد نــشــــاڹ، هــــر_ڪـــہ_دارد " آرزوے آســـــــــماڹ " ... 💚 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
از خانه عاشقان خبر آوردند با شوق وصال چشم تر آوردند در راه مزار حاج قاسم بودند ناگاه سر از بهشت در آوردند 💔 💔 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
...!! 🌷محل کارمان نطنز بود و خانه‌هایمان، اصفهان. دو_سه نفر بودیم که هیچ کدام ماشین نداشتیم، به جواد می‌گفتم بیا با اتوبوس برویم، تاکسی خیلی طول می‌کشد تا پر شود. می‌گفت: من با اتوبوس نمی‌آیم، این بی‌بندوباری‌ها را که می‌بینم حالم بهم می‌خورد. می‌گفتم: صندلی جلو می‌نشینیم. می‌گفت: آن‌جا هم یک وقت راننده آهنگ می‌گذارد و بحثمان می‌شود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم جواد محمدی 🇮🇷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
داشت محوطه رو آب و جارو می‌کرد. به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: اجازه بده خودم جارو کنم، این‌جوری بدی‌های درونم هم جارو می‌شه. کار هر روز صبحش بود، کار هر روز یک فرمانده لشکر.... 🌹خاطره ای به یاد سردار خیبر شهید معزز محمدابراهیم همت 🇮🇷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: "هان، آقا مهدی خبری رسیده؟" چشم هایش برق زد. گفت: "خبر که .... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم". گفت: "خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم. قیافه ام را که دید، گفت: "راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟ گفتم: "خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم". 📚 خاطره ى شهید محمدرضا عسگری از كتاب پرواز در قلاویزان، ص ١٣٢ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯