eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
👆خاکریز خاطرات ۱ 🌸 همدردیِ جالبِ شهید خرازی با رزمندگان 🇮🇷کانال خاکریز خاطرات شهیدان: @khakriz1
متن خاکریز خاطرات 1 ✍️ شهید خرازی گفت: با اتوبوس می‌برمت تا حالت جا بیاد : مرخصی داشتیم و قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم. بهش‌گفتم: با اتوبوس؟ توی این‌گرما؟ حاج حسین تا این حرفم رو شنید ، گفت: گرما؟!!! پس بسیجی ها توی گرما چی‌کار میکنن؟ من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم. پس اونا چی بگن؟ با اتوبوس می‌برمت اصفهان تا حالت جا بیاد 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی 📚منبع: یادگاران7 «کتاب شهید خرازی » ، صفحه 33 🇮🇷کانال خاکریز خاطرات شهیدان: @khakriz1
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه😭 از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن😔 هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک توجهم را جلب کرد✋🏼با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام بود🌹 اوعاشق زیارت بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه باز نگردد باز نمیگردم!! در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد🕊 این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد😔انگار گمشده ای را پیدا کردم. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم💔 با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم❓ این ها مهمان خاص بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم😭 بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و…. با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند💔🕌 درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد. روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشتـ. سلام کردم و گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. 😳دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا✋🏼 نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای کربلا باشیم. گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم.😞 نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم😳💔انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما شدیم🕊 از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم❗️حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در . بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و..😍💔 سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور در همه جا می دیدم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در برادر شما✨ علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود❤️🕌 😔 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۶۷ ✍ تعبیر شگفت‌انگیز شهید کاظمی در مورد مزار شهید خرازی #متن_خاطره با حاج احمد برای مأموریت رفته بودیم اصفهان. در مسیرِ بازگشت حاجی ما رو بُرد گلستان شهدا و گفت: بچه‌ها ! دوسـت دارین دری از درهـای بهشت رو بهتون نشون بدم؟ گفتیم: چی از این بهتر... حـاج احمد کفش‌هایش رو در آورد ، وارد گلزار شد و مستقیم ما رو بُرد سرِ مزار شهید حاج حسین خرازی و با یقین گفت: از این قبرِ مطهر دری به بهشت باز میشه. بعد هم اونجا نشست و با حال و هوایی تماشایی فاتحه خواند. هیچ کدوم نمی‌دونستیم ده روز بعد حاجی شهید میشه و طبق ‌وصیتش همونجا کنار شهید خرازی دفنش می‌کنند... 📌خاطره‌ای از زندگی سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی 📚منبع: ویژه‌نامه پروازِ عرفه #شهیدکاظمی #شهیدخرازی #توسل #پیشگویی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱ 🌺 فیلم کوتاه از توصیه‌ اخلاقی شهید حاج حسین خرازی 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔸️ 🌺 بلندترین مفهوم بندگی، در یکی از کوتاه‌ترین کلام‌های شهید خرازی... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊