🔰 کمک به پدر
🔸 احمد یازده سال داشت که صبح تا شب کنار پدر کشاورزش کار می کرد. آن زمان گندم ها را دستی درو می کردند و هنوز مکانیزه نشده بود.
🔸یک روز غروب با پدر از سر کار بر می گشتند. پدر گفت : کارمان عقب مانده، اگر باران ببارد گندم ها خراب می شوند. باید زودتر آن ها را درو کنیم.
🔸 احمد با دیدن ناراحتی پدر به فکر فرو رفت. شب به همراه پدر به رختخواب رفت اما بعد از این که خیالش جمع شد پدر به خواب رفته، بیدار شد و به صحرا رفت.
🔸 رفت سر زمین و تا صبح گندم درو کرد. احمد یازده ساله آن شب اندازه ده تا مرد کار کرده بود تا پدر خود را خوشحال کند.
#شهید_احمد_صالحی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊