eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠(۲۸۰) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هشتاد:شورش در اردوگاه(۲) 🍂فرمانده های بعثی به شدت دستپاچه شده بودن و به هر صورتی می‌خواستن قضیه رو سریع فیصله بدن و ما هم خوب این قضیه رو فهمیده بودیم و نمی‌خواستیم براحتی ازین مسئله صرف‌نظر کنیم و خون پایمال بشه. مرداد ماه بود و گرمای هوا بی‌داد می‌کرد. 🔸️بلافاصله برق اردوگاه رو قطع کردن و آب رو روی ما بستن و سهمیه‌ی غذا هم قطع شد و ما در قرار گرفتیم. هوای داخل آسایشگاها بشدت داغ شده بود و چند ساعت بعد تشنگی بر ما غلبه کرد. می‌خواستن با اعمال فشار بر ما تسلیم بشیم و دست از شورش برداریم، اما قضیه بر عکس شد و اون طوری‌‎که بعثیها می‌خواستن پیش نرفت. به این نتیجه رسیدیم که نباید ساکت بمونیم و هر طور شده صدامون رو بگوش بچه‌های سوله‌ها که فاصله زیادی با ما نداشتن برسونیم و اونها رو با خودمون هم‌صدا کنیم. ⚡همه با هم و هماهنگ تمومی آسایشگاها شروع کردیم به گفتن. هر کس هر چه در توان داشت، بلند تکبیر می‌گفت. هم‌زمان تعدادی زیادی قاشق و کاسه ها رو به شیشه‌ها و دیوارها می‌کوبیدن و اردوگاه یکپارچه شده بود تکبیر و صدا. 🔹️صدای ما بگوش سوله‌ها رسیده بود. بعثیها با حقه و دروغ به اونها گفته بودن که اینها بخاطر آغاز تبادل و آزادی جشن گرفتن و دارن خوشی می‌کنن. هم‌زمان سراسیمه تلاش می‌کردن که اوضاع رو تحت کنترل در بیارن و شورش بخوابه. شورش اسرا تو اون شرایط حساس براشون خیلی گران تموم می‌شد خیلی سریع به مقامات بالا گزارش دادن و نیمه‌های شب بود که نماینده صدام سپهبد حمید نصیر معاون صدام و مسئول بنیاد قربانیان جنگ(معادل بنیاد شهید ایران) به اردوگاه اومد و وارد مذاکره با نمایندگان بچه‌ها شد. مهندس خالدی آلمانی بلد بود و اونم آلمانی می‌فهمید. مقداری با هم صحبت کردن. مهندس خالدی شرایط ما رو برای پایان دادن به شورش و تحصن رو به ایشون گفت و ایشون هم پذیرفت و قول داد که همۀ اونها رو انجام بده. ایشون هم خواستار پایان دادن به و بود...     ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✫⇠(۲۸۶) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هشتاد و ششم:توطئه گروگان‌گیری 🍂روزانه بین دو تا سه هزار نفر آزاد می‌شدن و هر روز از تعداد اسرا تو عراق کم می‌شد. بچه‌های اردوگاه تکریت ۱۱ که همرزمهای ما بودن دو هفته قبلش آزاد شده و برگشته بودن به ایران. حتی اسرای دو سال آخر جنگ که دو سال بعد از ما اسیر شده بودن دسته دسته آزاد می‌شدن و خبری از ثبت نام و آزادی ما نبود. روزهای پایانی نوبت به اردوگاه ۱۸ بعقوبه رسید به عنوان آخرین اردوگاه رسید. از سوله ها شروع کردن و دسته دسته جلو چشمان ما می‌رفتن و ما فقط نظاره‌گر بودیم. 🔹️گر چه ما از آزادی برادرامون خوشحال بودیم و اصلاً برامون مهم نبود اونها زودتر آزاد بشن یا ما ، اما شواهد و قرائن از توطئه‌ای خطرناک حکایت می کرد که برای ما چیده بودن. ⚡شایعه ای به سرعت توی اردوگاه پیچید و اون این بود که بعثیها تصمیم گرفتن ما رو به عنوان گروگان نگه دارن و بجای ما تعدادی از پناهنده‌ها و منافقین رو بفرستن و حتی بعضی مدعی بودن که پناهنده‌ها و منافقین رو تو اتوبوس هایی که قرار بود ما رو با خودش به ایران ببره مشاهده کردن. واقع قضیه هم همین بود که اردوگاه ۶۰۰ نفره ما تماما تبعیدی از اردوگاهای مختلف عراق بود که جاسوسها  تک‌تک این اسامی رو به عنوان روحانی، پاسدار، فرمانده و سردسته خلافکارها به بعثیها داده بودن و قضیه تبعید و جداکردن این تعداد از بین هزاران نفر بی دلیل نبود. 🔸️با قوت گرفتن شایعه و خالی شدن اردوگاه بعقوبه و آزاد شدن اکثر اسرای اون و نبودن نام و نشانی از اومدن صلیب و ثبت نام ما، موجی از نگرانی و اضطراب اردوگاه کوچیک ما رو فرا گرفت و خون همه بجوش اومده بود. اتوبوسها اومده بودن ولی خبری از صلیب سرخ نبود. جای درنگ نبود باید کاری می‌کردیم. از اونجایی که عادت کرده بودیم به کار شورایی و تو اینجور مواقع عقلمون رو روی هم می‌ریختیم و تصمیم می‌گرفتیم، خیلی سریع همه رفتیم داخل آسایشگاها و شروع کردیم به شور و مشورت. 📌نظر اکثریت بر این قرار گرفت که حالت هجومی به خودمون بگیریم و کنیم. همه، هم قسم شدیم یا همه ما رو به رگبار می‌بندن و همین‌جا به🌷 می‌رسیم و یا مجبورشون می‌کنیم که صلیب سرخ رو خبر کنن و ما رو هم مانند بقیه اسرا آزاد کنن...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌