#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_نهم
🔘نيمه شعبان ص ۱۰۷
✔جمعي از دوستان شهيد
💚بهترين فرمانده هان جبهه در نظر ابراهیم❤️
🔘...همان روز (عصر روز نيمه شــعبان)بچه ها دور هم جمع شديم. از هر موضوعی صحبتي به ميان آمد تا اينكه يكي از ابراهيم پرسيد:
🔘بهترين فرمانده هان در جبهه را چه كساني مي داني و چرا؟!
🍁@shahidabad313
🔘ابراهيــم كمي فكر كرد و گفت: تو بچه هاي ســپاه هيچ كس را مثل محمد بروجردي نمي دانم.
🔘محمد كاري كرد كه تقريبًا هيچ كس فكرش را نمي كرد. در كردســتان با وجود آن همه مشــكلات توانســت گروههــاي پيش مرگ كــرد مســلمان را راه اندازي كنــد و از اين طريــق كردســتان را آرام كند.
🔘در فرمانده هان ارتش هم هيچ كس مثل ســرگرد علي صياد شيرازي نيست.
🍁@pmsh313
🔘ايشــان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است.
🔘از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از ســروان شيرودي پيدا نمي كني، شيرودي در سرپل ذهاب با هلي كوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق را گرفت.
🍁@shahidabad313
🔘با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شــده آنقدر ساده زندگي مي كند كه تعجب مي كنيد!
🔘وقتي هم از طرف ســازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشــي آوردند يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_شصت_و_نهم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💥مجروح شدن و اسارت به دست دشمن
🔹️فاصلة سومار تا اولين شهر مرزي بعقوبة عراق، بيش از يك كيلومتر نيست؛در حالي كه كاميون مسافتي طولاني را طي مي كرد و توقف نداشت. همگي ساكت و غمگين با چشمان بسته به نقطه اي نامعلوم فرستاده مي شديم.
🔹️احساس كردم به سمت ايران در حركت هستيم. پس از طي حدود 10دقيقه، ما را پياده كردند و به زور داخل يك سرا بردند و چشمان همه را باز كردند. ديديم تعداد بسياري از ايراني ها نيز در آنجا هستند. آنان از واحدهاي مختلف سپاه و ارتش بودند و ما را دلداري دادند؛ سپس زخمهاي ما را با پارچة لباسهايشان بستند.
🔸️آنان هم ساعاتي پيش به اسارت گرفته شده بودند.از ما هفت نفر زنده بود كه سه نفرمان مجروح بوديم. بقية دوستان نيز در مرز سومار و مندلي عراق در حين رزم به شهادت رسيده بودند. بسيار غمگين
بوديم. از جايم بلند شدم و از پنجره بيرون را نگاه كردم. ديدم ما را به قرارگاه جهاد لرستان كه در وسط جادة سومار به ايلام قرار داشت آورده اند.
🔹️در واقع آن مكان محل جمع آوري و تخلية اسرا بود. رفت و آمد در جاده بسيار زياد بود و ادوات جنگي در حال حركت به سوي شهرهاي ايران بودند كه نشان از عملياتي گسترده داشت.عراقي ها مقداري آب به ما دادند.
🔸️يك سروان عراقي با غرور زياد بالاي سرمان حاضر شد و به عربي به ما گفت: «شما اسير ما هستيد و ما به رهبري صدام حسين ايران را فتح خواهيم كرد.شما شانس آورديد كه كشته نشديد.عراق پيروز شده و ما در حال پيشروي به سوي شهرهاي ايلام و كرمانشاه هستيم.ما انتظار داريم دستور نگهبانان را گوش دهيد. هر كس هم قصد فرار داشته باشد، كشته خواهد شد.»
🔹️اين سخنان به وسيلة يك منافق براي ما ترجمه
مي شد. همه مأيوس بوديم و ناراحت از اينكه عراقي ها خاك كشورمان را در معرض تاخت و تاز قرار داده بودند. بعد از چند دقيقه، سؤالاتي در مورد محلهاي
استقرار يگانهاي زرهي ايران كردند؛ گويا براي لشكرهاي زرهي ارتش، اهميت زيادي قائل بودند. افراد نيز از دادن اطلاعات خودداري مي كردند و مي گفتند:
«نمي شناسيم، در منطقة ما وجود ندارد و...» پس از مدتي، ما را به اتفاق اسراي ديگر سوار كاميون كردند.
🔹️اين بار ما را به سوي عراق مي بردند. چشمانمان باز بود و همه براي آخرين بار و با حسرت وطنمان را نگاه مي كرديم. گاهي هم به ارتفاعات كنار جاده كه حكايتهاي زيادي از تلاش و نبرد خونين ما با متجاوزان در سينه داشت، نگاه مي كرديم. در مسير، خودروهاي منافقين را ديديم كه در حال حركت به سوي شهر ايلام بودند.
🔸️عراقي ها و منافقين هر جا كه همديگر را مي ديدند، سلام مي دادند و تبريك مي گفتند. به ورودي شهر سومار رسيديم. به محل درگيري و اسارتمان نگاه كرديم. هنوز تعدادي آمبولانس در نخلستان ديده مي شد كه حكايت از تلفات زياد آنان داشت. عراقي ها ما را مي ديدند و ناسزا مي گفتند.
🔸️كاميون آيفاي عراقي به سرعت از مرز ايران خارج و در خاك عراق ادامة مسير داد. كنجكاوانه به هر سو نگاه مي كرديم. دو نفر عراقي كه محافظ ما در پشت خودرو بودند، پي درپي تذكر مي دادند سرتان را پايين بگيريد؛ ولي ما همچنان نگاه مي كرديم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯