#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار
🍂برخورد صحيح ص ۱۷۲
✔جمعي از دوستان شهيد
💚شرط رفاقت،ترک گناه❤️
🍂...یکي از رفقاي ابراهيم گرفتار چشم چراني بود. مرتب به دنبال اعمال و رفتار غير اخلاقي مي گشــت. چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار او را تغيير دهند.
🍂درآن شرايط کمتر کسي آن شخص را تحويل ميگرفت. اما ابراهيم خيلي با او گرم گرفته بود! حتي او را با خودش به زورخانه ميآورد و جلوي ديگران
خيلي به او احترام ميگذاشت.
🍂مدتي بعــد ابراهيم با او صحبت کرد. ابتــدا او را غيرتي کرد و گفت: اگر کسي به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آنها را اذيت کند چه مي کني؟
🍂آن پسر با عصبانيت گفت: چشماش رو در مييارم.
ُ ابراهيم خيلي باآرامش گفت: خب پسر، تو که براي ناموس خودت اينقدر غيرت داري، چرا همان کار اشتباه را انجام ميدي؟!
🍂بعد ادامه داد: ببين اگر هرکســي به دنبال ناموس ديگري باشد جامعه از هم ميپاشد و سنگ روي سنگ بند نميشود.
🍂بعد ابراهيم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد. حديث پيامبر اکرم(ص)را گفت كه فرمودند:«»چشمان خود را از نامحرم ببنديد تا عجايب را ببينيد.
⚡ ( -ميزان الحکمه ج 10 ص 72)
🍂بعد هم دلايل ديگر آورد. آن پســر هم تأييد ميکــرد. بعدگفت: تصميم خودت را بگير، اگه ميخواهي با ما رفيق باشي بايد اين كارها را ترك كني.
برخورد خوب و دلایلي که ابراهيم آورد باعث تغيير کلي در رفتارش شد. او به يکي از بچه هاي خوب محل تبديل شــد. همه خالف كاريهاي گذشته را كنار گذاشت. اين پسر نمونه اي از افرادي بودکه ابراهيم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردنهاي به موقع، آنها را متحول کرده بود. نام اين پسر هم اكنون بر روي يكي از كوچه هاي محله ما نقش بسته است!
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💥بازگشت به آغوش خانواده
🔹️پس از سالها، به سوي خانواده هاي خود كه سالها در انتظار ديدارمان بودند، مي رفتيم.نمي دانستيم از خانواده و بستگانمان چه كساني زنده هستند.️فكر ديدار با خانواده و پدر و مادر، همه را هيجان زده كرده بود. در اين افكار بوديم كه خلبان اعلام كرد براي فرود آماده باشيد؛ به اروميه رسيده ايم. هواپيما
در بالاي شهر زيباي اروميه چرخي زد و به زمين نشست.
🔸️سيل مردم خداجو و قدرشناس براي استقبال از آزادگان، وارد فرودگاه شده بودند و با گل و شيريني
از ما پذيرايي مي كردند. استقبال بسيار با شكوهي بود.خبرنگاران حاضر در مراسم، سؤالاتي كوتاه پيرامون اسارت و خاطراتمان مي كردند كه همزمان از
راديو سراسري پخش مي شد.
🔹️سالها بود كه خانواده ام از من اطلاع دقيقي نداشتند. آنان به تمام اداره هاي دولتي مراجعه كرده بودند؛ ولي خبر درستي كسب نكرده بودند.وقتي هم به يگان خدمتي ام مراجعه كرده بودند، به آنان گفته بودند كه تعداد زيادي از افراد آن لشكر، مفقودالاثر شده اند و هنوز خبر دقيقي از وضعيت آنان نداريم.
🔸️ناگفته نماند كه يك همشهري و همكار به نام «درستي» داشتم كه در جبهه با هم بوديم. در حين حملة تانكها به قرارگاه عملياتي تيپ، مأموريت داشتم جلو پيشروي و نفوذ ادوات زرهي دشمن را از جناح چپ مسدود كنم.
🔸️در اين ميان كه تعدادي تانك دشمن زمين گير و تعدادي منهدم شده بودند، من نيز همراه با گروه به جلو مي رفتم. گاه يكي از خودروهاي ما در اثر كُندي در جابه جا شدن، توسط دشمن هدف قرار مي گرفت و منهدم مي شد كه تعدادي از همرزمان ما نيز شهيد مي شدند.
🔸️درستي كه با دوربين ما را از دور نگاه مي كرد، به دليل وضعيت منطقه، مدت كوتاهي از رؤيت ما با دوربين غافل شده و رفتن مرا به جلو نمي بيند. وقتي يكي از خودروها آتش مي گيرد، او گمان مي كند كه من هم در خودرو بوده ام و به همين خاطر به طرف محل حادثه مي دود.
🔸️در آنجا به دليل شدت جراحت و سوختگي يكي از شهدا، گمان مي كند كه آن شهيد من هستم و به شدت برايم گريه مي كند. بعد از اسارت ما و عقب نشيني دشمن در حملات پي درپي ارتش اسلام، او پس از مدتي به مرخصي مي رود.
🔸️خانواده ام نيز بعد از چند ماه بي اطلاعي، براي جويا شدن از وضعيت من به خانه اش مي روند و با اصرار مي خواهند كه هرآنچه در مورد من مي داند، برايشان بگويد.او نيز به آنان مي گويد كه حين درگيري با عراقي ها، ديده كه به شهادت رسيده ام و جسد سوختة مرا هم ديده است. خانواده باور نمي كنند و دوباره اقدام به پرس وجو مي كنند؛️اما همچنان از من خبري كسب نمي كنند؛تا اينكه چند روز قبل از آمدنم به ايران، از طريق اسرايي كه زودتر آزاد شده بودند، از سلامتي ام مطلع مي شوند.
🔹️بعد از استقبال مردم در اروميه، هر كدام به وسيلة خودرو به سوي شهرمان حركت كرديم. در راه همه جا مملو از نوشته و چراغاني بود كه ما هرگز خود را
شايستة آن همه محبت نمي ديديم. وقتي به ورودي شهر رسيديم، كميتة استقبال به ما خوش آمد گفت؛ سپس به داخل شهر رفتيم. چهرة شهر خيلي تغيير كرده بود. برخي كوچه ها و خيابانها را نمي شناختم.
🔸️پس از پايان جنگ، به وضع عمراني شهرها رسيدگي بيشتري شده بود و به هيچ وجه با شهرهاي
عراق قابل مقايسه نبود. خداي بزرگ را شكر كردم و بسيار خوشحال بودم كه به شهرم بازگشته ام و مي توانم خانوادهام را بار ديگر ببينم. همسايه ها و خانواده ام، مرا بسيار مورد لطف قرار دادند.مسئولان شهر اعم از امام جمعه، فرماندار و رؤساي ادارات، يكي پس از ديگري براي ديدارمان مي آمدند و از ما دلجويي مي كردند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯