#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سی_و_هفت
🔘حاجات مردم و نعمت خدا ص ۱۸۷
✔جمعي از دوستان شهيد
💚سفارش آقا سید❤️
🔘...بيست و شش سال از شهادت ابراهيم گذشت در عالم رويا ابراهيم را ديدم. سوار بر يك خودرو نظامي به تهران آمده بود!
🍁@shahidabad313
🔘از شــوق نمي دانستم چه كنم. چهره ابراهيم بســيار نوراني بود. جلو رفتم و همديگر را در آغوش گرفتيم. از خوشحالي فرياد مي زدم و مي گفتم: بچه ها بيائيد، آقا ابراهيم برگشته!
🔘ابراهيم گفت: بيا ســوار شــو، خيلي كار داريم. به همــراه هم به كنار يك ساختمان مرتفع رفتيم.
مهندسين و صاحب ساختمان همگي با آقا ابراهيم سالم واحوال پرسي كردند.
🍁@pmsh313
🔘همه او را خوب مي شناختند. ابراهيم رو به صاحب ساختمان كرد وگفت: من آمده ام ســفارش اين آقا ســيد را بكنم. يكي از اين واحدها را به نامش كن. بعد شخصي كه دورتر از ما ايستاده بود را نشان داد.
🔘صاحب ساختمان گفت: آقا ابرام، اين بابا نه پول داره نه ميتونه وام بگيره. من چه جوري يك واحد به او بدم؟!
🔘مــن هم حرفش را تأييد كردم و گفتم: ابرام جــون، دوران اين كارها تموم شد، الان همه اسكناس رو مي شناسند!
🍁@shahidabad313
🔘ابراهيم نگاه معني داري به من كرد و گفت: من اگر برگشــتم به خاطر اين بود كه مشكل چند نفر مثل ايشان را حل كنم، وگرنه من اينجا كاري ندارم!
🔘بعد به سمت ماشــين حركت كرد. من هم به دنبالش راه افتادم كه يك دفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم!
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛