#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نود_و_چهار
🍀معجزه اذان ص ۱۳۶
✔حسين الله كرم
💚بوسه اسیران عراقی بر دستان ابراهیم❤️
🍀...مثل آدمهاي گيج و منگ به حرفهاي فرمانده عراقي گوش مي كردم. هيچ حرفي نمي توانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم(در جواب سوال):آره،(مؤذن) زنده است.
🍁@shahidabad313
🍀با هم از سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود. تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند.
🍀نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه مي كرد. مي گفت: من را ببخش، من شليك كردم. بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم.
🍁@pmsh313
🍀ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. مي خواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي من را صدا كرد و گفت:
🍀آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند
تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد.
🍀من هم سريع چند نفراز بچه هاي گروه شهید اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد.
🍁@pmsh313
گردان كماندويي هم حمله كرد. اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشتر نيروهاي آن از بين رفت و حمله آنها ناموفق بود.
🍀روزهاي بعد با انجام عمليات محمد رسول الله(ص) در مريوان، فشار ارتش عراق بر گيلان غرب كم شد به هر حــال عمليات مطلع الفجر به بســياري از اهداف خود دســت يافت.
🍀بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد. هر چند كه سرداراني نظير غلام علي پيچك، جمال تاجيك و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند.
🍁@shahidabad313
🍀ابراهيم چند روز بعد، پس از بهبودي كامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعلام شد: در عمليات مطلع الفجر كه با رمز مقدس يا مهدي)عج( ادركني انجام شد. بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت.
🍀نزديك به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود.همچنين دو فروند هواپيماي دشمن با اجراي آتش خوب بچه ها سقوط كرد...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_نود_و_چهار
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💥خبر زنده بودن اسیر عراقی(۲)
🔹️پاسخ دندانشكن ما دشمن را عاصي كرده بود.در آن وضعيت خبر رسيد دشمن مي خواهد تحكيم هدف كند كه در آن صورت از جا كندن آنان بسيار مشكل مي شد و دستور رسيد كه ما براي بازپس گيري مواضع خودمان اقدام كنيم.نيروها را جمع كرده، از داخل شيار منتهي به كانالهاي گروهان دوم، به دشمن نزديك شديم.
🔸️ساير نيروها نيز ما را پشتيباني آتش مي كردند. وقتي به كانال اول رسيدم، تلي از جنازه هاي عراقي كه تكه تكه شده بودند، كانال را پر كرده بود. به هر سنگري مي رسيديم، نارنجك پرتاب مي كرديم. عراقي ها متوجه رسيدن نيروي كمكي شده بودند و تعدادي در حال درگيري و تعدادي نيز در حال عقب نشيني بودند. يكي از سربازان ما در كنار خاكريز، يك عراقي را هدف گرفته، تيراندازي كرد كه تير به پاي عراقي خورد و به داخل كانال افتاد.
🔸️همگي در حال بازپس گيري مواضع بوديم و تعداد زيادي اسير گرفتيم. از پشت، عراقي هايي را كه در حال فرار بودند، با تير مي زديم. در نهايت عراقي ها را شكست داده، مشغول جمع آوري غنايم و اسرا بوديم كه يك عراقي نظرم را جلب كرد. پيش او رفتم. نيروهاي ما او را محاصره كرده بودند. سريع مدارك
همراهش را برداشتم. از ناحية پا به سختي مجروح شده و گريه مي كرد. او چشمان سياهي داشت و با نگاهي عجيب مرا نگاه مي كرد.
🔸️با ديگر عراقي هايي كه تا آن زمان ديده بودم، فرق داشت. يك حس دروني به من ندا مي داد
كمكش كن. نامش «جميل ناصر مراد» از اهالي روستاي روضان نجف بود. به افراد گفتم با او كاري نداشته باشيد. به زور از جيبش يك قرآن كوچك بيرون كشيد و گفت: «االله، االله. الدخيل، الدخيل...» با كمك نيروها او را داخل آمبولانسي قرار داده و به عقب اعزام كرديم و مداركش هم پيش من ماند.
🔹️به نگهبان عراقي گفتم: «برادرت زنده است. من او را ديده ام.» او ابتدا باور نكرد و من دوباره گفتم: «او زنده است.» او ناباورانه گفت:
ـ از كجا ميداني؟ او را از كجا ميشناسي؟ چگونه مشخصاتش را به ياد داري؟
ـ مداركش دست من بوده و آنقدر آنها را خوانده ام كه حفظ هستم.
🔸️جريان را برايش تعريف كردم و حتي نام و نشان و روستاي آنها و ميزان تحصيلات و نشاني اش را هم گفتم. عراقي از جا برخاست و گفت: «آري درست است. بگو برادرم كجاست.» من به او اطمينان دادم كه برادرش زنده و در ايران اسير است؛ اما مجروح شدن او را نگفتم. او فريادي از شادي كشيد و ساير عراقي ها نيز جمع شدند.از من بسيار تشكر كرد و گفت: «تو خانوادة مرا از نگراني نجات دادي».
🔸️اين مسئله باعث شد رفتارش با من بسيار خوب شود كه اين موضوع شامل ساير افراد نزديك ما هم شد؛ به طوري كه در زمان نگهباني اش، از پشت پنجره به ما آب مي رساند و به آسايشگاه ما اجازه مي داد يك بار بيشتر از دستشويي استفاده كنيم. مادرش دو جفت جوراب و مقداري غذاي خانگي و يك زيرپوش
به پاس قدرداني برايم فرستاده بود و اين موضوع باعث شد تا اخبار بيرون را زودتر به ما برساند.
🔹️او گاهي براي ما روزنامه هم مي آورد. در هنگام گرفتن غذا،به مسئول آشپزخانه مي گفت سهمية آسايشگاه پنج را بيشتر كنند. در هنگام تنبيه نيز آسايشگاه ما را در نظر داشت. گاه چند نفري مي نشستيم و او از وضعيت عراق و جنگ صحبت مي كرد و ما از اين راه اطلاعات و اخبار مورد نياز
را مي گرفتيم و سريع به ساير اسرا مي گفتيم. از اين راه بود كه فهميدم در خاك دشمن هم جواب خوبي، خوبي است و هر كس كه ذره اي كار نيك كند، خداي بزرگ پاداشش را خواهد داد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯