#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هشتاد_و_شش
💚زيارت❤️ص ۱۲۸
✔جبار ستوده ، مهدي فريدوند
🔰...هر زمان که تهران بوديم برنامه شبهاي جمعه آقا ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم(ره)بود. مي گفت: شب جمعه شب رحمت خداست. شب زيارتي آقا اباعبدالله است. همه اولياء و ملائک مي روند كربلا،
🍁@shahidabad313
🔰ما هم جايي مي رويم كه اهل بيت(ع)گفته اند: ثواب زيارت كربلا را دارد.
🔰بعــد هم دعاي كميــل را در آنجا مي خواند.ســاعت يك نيمه شــب هم برمي گشت. زماني هم كه برنامه بسيج راه اندازي شده بود از زيارت، مستقيمًا مي آمد مســجد پيش بچه هاي بسيج.
🔰يك شــب با هم از حرم بيرون آمديم. من چون عجله داشــتم با موتور يكي از بچه ها آمدم مسجد. اما ابراهيم دو سه ساعت بعد رسيد.
🔰پرسيدم: ابرام جون دير كردي!؟گفت: از حرم پياده راه افتادم تا در بين راه شــيخ صدوق(ره)را هم زيارت كنم.
🍁@pmsh313
🔰چون قديمي هاي تهران مي گويند امام زمان)عج( شــبهاي جمعه به زيارت مزار شيخ صدوق(ره)مي آيند.
🔰گفتم: خب چرا پياده اومدي!؟ جواب درستي نداد. گفتم: تو عجله داشتي كه زودتر بيائي مسجد، اما پياده آمدي، حتمًا دليلي داشته؟!
🔰بعد از كلي سؤال كردن جواب داد: از حرم كه بيرون آمدم يك آدم خيلي محتاج پيش من آمد، من دســته اســكناس توي جيبم را به آن آقا دادم. موقع
سوار شدن به تاكسي ديدم پولي ندارم. براي همين پياده آمدم!
🍁@shahidabad313
🔰ايــن اواخر هــر هفته با هــم مي رفتيم زيارت، نيمه هاي شــب هم بهشــت زهرا(ره) ،سر قبر شهدا.
🔰بعد، ابراهيم براي ما#روضه مي خواند. بعضي شــبها داخل قبر مي رفت. در همان حال دعاي كميل را با ســوز و حال عجيبي مي خواند و گريه مي كرد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_هشتاد_و_شش
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💥وضعيت زيستي در اردوگاه
🔸️مجروحان چندين ماه به همان وضعيت مانده بودند. بيماري همه را ناتوان كرده بود و ماه ها بود كه به حمام نرفته بوديم. شپش از سر و كول همه بالا
مي رفت و در روي زمين و ديوارها، بالا و پايين مي رفتند. شپش ها در زير بغلها،كشالة ران و موي سرها تخمگذاري كرده بودند.
🔹️چند ماه بود موهاي سرمان تراشيده نشده بود و ريش هايمان نيز بسيار بلند شده بود.ما هر نوبت در حين آمار شبانه به فرماندة اردوگاه شكايت مي كرديم و او جواب مي داد: «اسرع،اسرع» ولي اقدامي صورت نمي گرفت.چند روز بعد از مشخص شدن محل اقامتمان، اطلاعاتي شامل نام و نشان، نام پدر، سن، يگان خدمتي، محل اسارت، شهر و نشاني منزل سكونتمان را ثبت كردند و وعده دادند به زودي جا به جا خواهيد شد؛
🔸️پس مشخصات خود را دقيق بگوييد. چند سال بود كه تكرار مي كردند به زودي مبادله مي شويد؛ ولي ما همانجا بوديم و اقدامي صورت نمي گرفت.
🔹️عراقي ها مدتها بعد از استقرارمان،براي هر سه نفر يك پتو دادند كه بعدها براي هر دو نفر يك پتو و در روزهاي آخر اسارت، براي هر نفر يك پتو دادند. آنان يك ليوان آلومينيومي متوسط براي هر نفر دادند و هر كس آن را گم مي كرد، به سختي مجازات مي شد و
نمي توانست آب بخورد.
🔸️لباسهاي ساده مانند شورت و زيرپوش براي تعدادي تحويل دادند و تعدادي هم منتظر واگذاري بودند. بعد از شش ماه، يك نوع لباس بلند و سادة سفيد براي تعدادي از اسرا دادند كه باز هم تعدادي بي نصيب ماندند.
🔸️چند ماه بعد يك تانكر آب فاضلاب از رودخانه هاي اطراف آوردند و به ما گفتند سريع حمام كنيد كه اين كار چند ثانيه بيشتر طول نمي كشيد. حدود شش ماه گذشته بود كه عراقي ها حمام ها را به كار انداختند.
🔹️براي هر اسير يك حلب پنج كيلويي آب مي دادند كه در زمستان و تابستان فرقي نمي كرد و هر نفر فقط پنج دقيقه فرصت دوش گرفتن داشت و ما مجبور بوديم با آب سرد دوش بگيريم.
🔸️همان موقع به ما تيغ هم دادند. يك تيغ براي سر و صورت دو نفر كه بعد از اصلاح، تيغ ها با آمار كامل پس گرفته مي شدند. پس از مدتي نيز پيرامون اردوگاه سيم خاردار كشيدند. اين سيمهاي خاردار، با عرض ۱۰ و ارتفاع ۴متر بودند كه ضمن كاشتن مين هاي منور، از طريق برجكهاي ديده باني و نفربرهاي زرهي بر آنها نظارت مي كردند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯