✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_هفتاد
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💥ورود به شهر بعقوبة عراق
🔹️خيلي زود وارد شهر مرزي مندلي عراق شديم.ارتش عراق در اين شهر مرزي ستون كشي مي كرد و شهر مملو از نظاميان بود. همة ما را به يك محل كه گويا ادارة راه عراق بود بردند. محل مفرحي بود. همه را پياده كردند. ساعت حدود پنج عصر بود و همه گرسنه بوديم. با يكديگر هماهنگ كرديم كه
هيچ گونه اطلاعاتي را براي دشمن بازگو نكنيم.
🔹️از استخبارات عراق دو نفر نظامي مسلط به زبان فارسي و تركي، براي بازجويي ما آمدند. آنان نام و نشان، نام يگان و سؤالاتي پيرامون واحدها، فرماندهان و ادوات كردند كه ما هم بر حسب وظيفه، فقط مشخصات فردي را مي گفتيم و از ارائة اطلاعات خودداري مي كرديم و يا به گونه اي ديگر جواب مي داديم.
🔹️آنان يادآوري مي كردند كه تعداد زيادي از ايرانيان اسير شده اند و ايران را شكست داده ايم. آنان سعي داشتند روحية ما را تضعيف كنند؛ البته احساس ما چيز ديگري بود و با وجود ديده ها و شنيده ها، نمي توانستيم شكست ايران را قبول كنيم؛ اما اسير بوديم و بايد سرانجام كار را در خاك دشمن مي ديديم.
🔸️بعد از بازجويي مقدماتي كه بازجويي دقيقي نبود، ما را سوار كاميونهاي ديگري كردند. اين بار دو نفر سرباز جوان محافظ ما بودند كه يكي بالاي سقف
كاميون و رو به ما و ديگري در انتهاي كاميون نشست. رفتار آنان خوب بود و ما را دلداري مي دادند. هنوز راه چنداني نرفته بوديم كه در اثر ترمز ناگهاني
كاميون، سرباز محافظ عراقي از روي سقف به جلوي كاميون افتاد و كشته شد.
💥جنازه اش را سوار كاميون ما كردند و به سرعت حركت كرديم. در طي مسير با دو نفر از درجه داران كه با هم اسير شده بوديم،#نقشة_فرار مي كشيديم؛ ولي موقعيت مناسب نبود و نمي توانستيم از كاميون فرار كنيم.
🔸️جاده هم مملو از عراقي بود و به طور قطع كشته مي شديم. در اين افكار بوديم كه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯